
شهربانو قویدل به ثواب همسر شهید بودن قانع نشد
کودکیاش پای روضههای اباعبدالله(ع) گذشت و همیشه در راهپیماییها و تظاهرات انقلابی حضور داشت. حتی همسرش، محمدعلی حنایی، در همین راه به شهادت رسید و جزو اولین شهدای انقلاب اسلامی مشهد است.
شهربانو قویدل حتی بعداز شهادت همسر سر خم نکرد و استوار پای اعتقاد و باورش ایستاد. فرزندانش را بزرگ کرده و آنها را سروسامان داده است و بعد هم با افتخار قدم در مسیری گذاشته که درنهایت به آرزویش یعنی شهادت ختم شده است.
این بانوی شهید که نامش بر تابلو خیابان رضا ۱۵ محله احمدآباد حک شده جزو شهدای حج خونین۱۳۶۶ است و پسرش در همین کوچه ساکن است. به گفته هماتاقیاش غسل کرده، شهادتین را گفته و راهی راهپیمایی برائت از مشرکان شده و به شهادت رسیده است.
پای صحبت و درددل دختران این بانوی شهید نشستیم تا بیشتر با ویژگیها و شخصیت او آشنا شویم.
پدر و مادر مبارز و انقلابی
هیچوقت فکر نمیکردند خداحافظی برای این سفر معنوی، آخرین خداحافظیشان باشد. مادری که برایشان همه جوره الگو بود. هربار که از او سخن میگویند، اشک در چشمانشان جمع میشود و جز خوبی چیزی نیست که از آن یاد کنند.
نجابت، حیا، تقوا، صبر، گذشت، ایمان و باور قلبی به مسیر انقلاب، همه جزو ویژگیهایی است که دختران این بانوی شهید درباره او میگویند. طاهره، منصوره، اکرم و ملیحه، چهار دختر این مادر و پدر شهید هستند. یادآوری خاطرات آن سالها قلبشان را به درد میآورد و دوباره آن روزها برایشان زنده میشود.
همه ما برای آیندهای که پیش رویمان بود، به مادر تکیه کرده بودیم ولی دیگر او را نداشتیم
طاهرهخانم، فرزند بزرگ خانواده، از روزهایی میگوید که آنها در بیشتر جلسات مربوطبه انقلاب اسلامی که در خانه علما برگزار میشد، شرکت میکردند. در راهپیماییها حضور داشتند و اعلامیه پخش میکردند.
او میگوید: پدر و مادرم هردو در خانوادهای مذهبی و معتقد بزرگ شده بودند. آنها به انقلاب اسلامی و راه امامخمینی (ره) باور داشتند و در این راه هم به شهادت رسیدند.
پدرم با کمک برادرهایم در محله اعلامیه پخش میکرد و در همه جلسات و مراسمی که در مشهد برپا میشد، شرکت میکرد. مادر نیز همینطور بود. اهل مطالعه بود و کمد بزرگی داشت که کتابهای تاریخ اسلام را در آن گذاشته بود و هرشب چندصفحهای از آنها را میخواند.
با عزت نفس، ما را بزرگ کرد
پدرشان در تظاهرات ۱۲آذر۱۳۵۷ حضور داشت و در این تظاهرات دربرابر ظلم نظامیان ایستادگی کرد و به شهادت رسید. وقتی شهربانوخانم از شهادت همسرش مطلع شد، به او افتخار کرد و خم به ابرو نیاورد. بهجز طاهره که آن زمان ازدواج کرده بود، هفتخواهر و برادر دیگر در خانه بودند.
منصورهخانم آن روزها را به یاد دارد و میگوید: مادر هیچوقت از شهادت پدر و مسیری که رفته بود، گلایه نکرد و با وجود همه سختیها و مشکلات، ما را بزرگ کرد و سرو سامان داد. شبها وقتی که ما خواب بودیم، به حیاط میرفت و در تاریکی شب به یاد پدر اشک میریخت.
اکرمخانم از اراده و مسئولیتپذیری مادر برای بزرگکردن فرزندانش میگوید و ادامه میدهد: تنها راه درآمدمان، مغازه پدر بود و مادر با اجاره آن، زندگی را میچرخاند. وقتی از بنیاد شهید برای کمک به در خانه آمدند، مادر کمکهایشان را قبول نکرد. هرطور بود، با کمک برادرهای بزرگترم، همه فرزندانش را عروس و داماد کرد. تنها ملیحه و جعفر، خواهر و برادر دوقلویمان ازدواج نکرده بودند که راهی سفر مکه شد.
در آرزوی سفری بیبازگشت
سفر حج۱۳۶۶ سومین سفر این بانوی شهید به مکه مکرمه بود. به گفته دخترانش انگار میدانست که این سفر برگشتی ندارد و همه کارهایش را با اشتیاق انجام داده بود. طوری کارهای خانه را با نظم و دقت انجام داد که انگار سفر آخر است و برگشتی در کار نیست.
اکرمخانم میگوید: دائم سفارش دوقلوها را به خواهر و برادرهای بزرگتر میکرد و میخواست که مراقب آنها باشیم. حسن، برادرم و همسر طاهرهخانم هم عازم این سفر بودند، اما کاروان آنها با مادر فرق داشت.
با اینکه برادرم به مادر گفته بود که از شرکت در راهپیمایی آن روز خودداری کند، مادر بعداز غسل شهادت، خودش را به محل راهپیمایی رسانده بود. بعداز شهادتش، خانمی که هماتاقیاش در مکه بود به خانه ما آمد و اینطور وقایع را برای ما روایت کرد و گفت «مادرتان غسل کرد و شهادتین را گفت و بعد هم چادر من را به چادر خودش گره زد و راهی شدیم.
مادر هیچوقت از شهادت پدر و مسیری که رفته بود، گلایه نکرد و با وجود همه سختیها و مشکلات، ما را بزرگ کرد
من میترسیدم ولی مادرتان ذرهای نگران نبود و میگفت که نگران نباش؛ مراقبت هستم. بعد از اینکه نیروهای نظامی صعودی به ما حمله کردند، او نتوانست خودش فرار کند، اما چادر من را باز کرده بود.»
طعم شیرین شهادت
صحبتهای اکرمخانم که به اینجا میرسد، اشک در چشم دخترها حلقه میزند و ملیحه از حال آن روزها بیشتر میگوید: بعد از شنیدن خبر شهادت مادر، پشت و پناه و دیگر ستون خانه را هم از دست داده بودیم. همه ما برای آیندهای که پیش رویمان بود، به مادر تکیه کرده بودیم ولی دیگر او را نداشتیم. حال و روزمان در آن روزها توصیفشدنی نیست.
برادرشان همراه پیکر بعداز ۱۰ روز به مشهد رسیده بود و آنها به دیدار مادری رفته بودند که تمام بدنش ورم کرده و جایجای آن از ضربههای چوب کبود شده بود. آنها میدانند که مادر به آرزویش رسیده و در ثواب شهادت با پدر شریک نشده، بلکه خودش این مسیر را طی کرده است.
ملیحه یاد جملهای میافتد که مادر زمان خاکسپاری پدر بر مزار او گفته بود با این مضمون که «آقامحمدعلی، من را در ثواب شهادتت شریک کن». ولی حالا خودش به آرزوی دیرینهاش رسیده است.
* این گزارش شنبه ۱۰ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۵ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.