
احتمالا خیلی از ما تابلوهای رنگروغن ساده اما زیبایی را دیدهایم که موضوع آن وقایع کربلا و نبرد پرهیزكاران حسینی با اشقیای یزیدی یا قیام مختار و مجازات اشقیا بوده است یا داستانهای شاهنامه و رستم و سهراب و اسفندیار.
این نقاشیها در عین سادگی تاثیرگذار و گیرا هستند و ماجراهایی را که ریشه در واقعیت یا افسانه دارند، در ترکیبی دلربا از رنگها و بهشکلی خیالی به بیننده ارائه میدهند. ویژگی قابل توجه این هنر که گویا به دلیل اینکه بیشتر زینتبخش قهوهخانهها بوده به نگارگری یا نقاشی قهوهخانهای معروف شده است، این است که هنری خاص کشور خودمان است.
اما یکی از بازماندگان بنام نقاشی قهوهخانهای کشور، استاد منصور وفایی، معتقد است تنها کسی که در حال حاضر میتواند نقاشی قهوهخانهای را به نسل بعد انتقال دهد، محمدرضا حمیدی است؛ برادر مرحوم استاد محمد حمیدی، نقاش معروف این سبک.
هنرمندی که از قضا ساکن منطقه ما و محله فاطمیه مشهد است و عمری را با همین هنر اصیل سر کرده اما وقتی با او روبهرو میشوی، آدمی ساکت و درعینحال بیآلایش را میبینی که خیلی از خودش صحبت نمیکند و از او حرف کشیدن چندان ساده نیست.
درهرصورت موفق میشوی صحبتهای او را درباره مسائل گوناگونی که با آن سر و کار دارد، از زندگی شخصیاش گرفته تا هنرش و مشکلات سر راه آن، بشنوی و بعد بنویسی تا نتیجه آن همین گفتگوی مکتوبی شود که در ادامه میآید.
۵۴ ساله است و زاده فریمان. از پنجششسالگی با خانواده راهی مشهد میشوند و چندسال بعد از آن است که استعدادش کشف میشود. میگوید: زندگی سخت آن روزگار و حمایتنکردن خانوادهها از درسخواندن بچهها باعث شد پس از کلاس پنجم ابتدایی مدرسه را رها کنم. قبلا روزها قالیبافی میکردم و شبها در اکابر درس میخواندم، اما بعد رفتم دنبال کاری که به آن علاقه داشتم؛ یعنی نقاشی.
حمیدی عنوان میکند: وقتی قالیبافی میکردم همینکه پنجقران گیرم میآمد، میرفتم یک ورق مقوای سفید میخریدم و با مداد روی آن نقاشی میکردم. دستمزد خودم بود و پدر و مادرم هم کاری به کارم نداشتند؛ نه تشویقم میکردند و نه مانعم میشدند.
وقتی قالیبافی میکردم همینکه پنجقران گیرم میآمد، میرفتم یک ورق میخریدم و روی آن نقاشی میکردم
از هر چیزی که خوشم میآمد، نقاشیاش را روی مقوا میکشیدم و آن را میچسباندم روی دیوار اتاق. آموزشی ندیده بودم و شیوه خاصی نداشتم ولی بیشتر فضاهای سنتی مانند نقاشیهای شاهنامه قدیمی پدرم را با مداد میکشیدم. اما آغازبهکار من به شکل جدی در نقاشی از ۱۲ سالگی بود.
او ادامه میدهد: یک روز برادرم استاد محمد حمیدی به خانه ما آمد. خدابیامرز در تهران شاگرد مرحوم استادحسین قوللر آغاسی، بنیانگذار نقاشی قهوهخانهای بود و از سال ۴۵ که قوللرآغاسی فوت کرد، به مشهد برگشته بود. او دور حرم عکاسی باز کرده بود و برادر دیگرم مصطفی را که ششهفتسال از من بزرگتر بود، پیش خودش برده بود. او وقتی نقاشیهایم را روی در و دیوار دید، به پدر و مادرم گفت حیف است این استعداد تلف شود؛ بفرستیدش کارگاه نقاشی من.
نقاش قهوهخانهای محله ما میگوید: از سال ۵۰ تا ۵۷ که انقلاب شد، در کارگاه برادرم محمد آموزش میدیدم. مصطفی هم پیش از من عکاسی و نقاشی را از او یاد گرفته بود. من همان روز اول با اینکه تجربه قلممو و رنگروغن نداشتم، کار با آن را یاد گرفتم و برادرم به من ۱۵ تومان دستمزد داد. اوایل ریزهکاریها مانند کشیدن گل و بته و تزیینات روی لباس آدمهای نقاشی را به من واگذار میکرد. دستمزدم به ۲۵ تومان رسیده بود که انقلاب شد و برای چندسالی بازار نقاشی قهوهخانهای کساد شد.
او بیان میکند: در آشفتگیهای بعد از انقلاب و آغاز جنگ که هنوز اوضاع آرام نشده بود، کسی حوصله خرید و فروش نقاشی را نداشت، اما سهچهارسالی که گذشت دوباره بازار رونق گرفت. سال ۶۳ ازدواج کردم و همان سال برای خدمت سربازی راهی تهران شدم.
هنرمند باتجربه محله فاطمیه میافزاید: در آن دوسال سربازی، دوماه در پادگان تهران بودم و ۶ ماه خط مقدم. وقتهایی که پادگان بودم، چون فضای ساکت و آرام موردنیاز برای نقاشی را در اختیار داشتم به این کار ادامه میدادم.
البته دیگر نقاشی قهوهخانهای در کار نبود؛ یا کارهای فرهنگی مانند کشیدن چهره رهبر و شهدا را در اندازههای بزرگ ۲ در ۳ متر انجام میدادم، یا چهره همخدمتیهایم را میکشیدم. هنوز در پادگان آموزشی مخابرات الکترونیک در لویزان تهران، تابلوهای من موجود است.
او یادآور میشود: من از نقاشی چهره بچهها درآمد هم پیدا کرده بودم، ضمن اینکه وقتی به مرخصی داخلشهری میرفتم، به قهوهخانهها سر میزدم و برای ارائه تابلوهای قهوهخانهای اعلام آمادگی میکردم.
حمیدی میگوید: یکبار به یک فروشگاه صنایع دستی در خیابان ویلا سر زدم و به صاحب آن درباره نقاشبودنم گفتم. او هم پس از دیدن نمونه کارم گفت هرچه کار کنی، خریدارم. او از من خواست که همان موضوعات نقاشی قهوهخانهای را برایش روی چرم بکشم و گفت که جز او برای هیچکس دیگر چنین کاری انجام ندهم! همکاری من با صاحب آن مغازه ۲۰ سال طول کشید؛ او این نقاشیهای روی چرم را به خارج از کشور صادر میکرد.
نقاش محله ما در سالهای پس از خدمت مقدس سربازی نیز همچنان کارش را ادامه میدهد و داخل خانه یا مغازه همچنان با بوم و قلممو و رنگروغن زندگی میکند. میگوید: دوسالی در طبقه ۲- مجتمع زیستخاور که بورس نقاشی است، نزدیک مغازه برادرم، مغازه داشتم تا اینکه سال ۸۰ آن را جمع کردم. دلیلش هم فوت برادرم بود که باعث دلسردیام از کار در آنجا شد.
از آن به بعد در خانه خودم کار میکنم که البته گاهی در محلی که سازمانهای سفارشدهنده در اختیارم میگذارند، سفارش را انجام میدهم؛ سازمانها و نهادهایی، چون میراث فرهنگی و اداره ارشاد و آستان قدس و...
او اضافه میکند: گاهی هم مشتریهایی از خارج از کشور دارم که ایرانیهای مقیم اروپا هستند. در اروپا در مقایسه با ایران پول بیشتری برای نقاشی قهوهخانهای خرج میکنند البته کسانی که کارشناس باشند. همچنین در ایران عتیقهفروشها به خرید و فروش این تابلوها علاقهمندند و آن را صادر میکنند.
از استاد میخواهم از نقاشی قهوهخانهای بگوید و او توضیح میدهد: اساس این سبک، خیالیسازی است؛ یعنی نقاش بتواند هرچه در ذهنش است، روی بوم یا کاغذ بیاورد، مانند کودکی که فکرهایش را نقاشی میکند. به عبارتی در این سبک مدل وجود ندارد و تکیه نقاش به ذهنیاتش است.
ما در نقاشی قهوهخانهای سه موضوع بیشتر نداریم: داستانهای شاهنامه، مصیبتهای ائمه(ع) و آداب و رسوم ایرانیان مانند عقدبندان، شب چله و سیزدهبهدر. همچنین در اینگونه نقاشی، دورنما و درخت و منظره نداریم، یعنی اگر درخت یا رودخانه یا کلبهای هم باشد باید ربطی به موضوع اصلی داشته باشد.
حمیدی میگوید: اگر سفارشدهنده درباره فلان واقعه در روز عاشورا تابلویی بخواهد، من براساس روایت او ولی به شکل ذهنی کار میکنم. نقاشی قهوهخانهای نیز مانند حکایتهایی که یک منبری تعریف میکند، روایت دارد اما مثلا تصویر امام حسین(ع) در آن واقعی نیست و تصور نقاش را از حضرت بازتاب میدهد.
این هنرمند تاکید میکند: من البته از آدمهای معتبر هم پرسوجو میکنم؛ مثلا وقتی میخواستم تابلوی «سلسلهالذهب» را کار کنم، با وجود اطلاع از این حدیث سراغ یکی از علما رفتم تا مطمئن شوم.
او هم در توضیح حدیث سلسلهالذهب از ماجرای ورود امامرضا (ع) به نیشابور گفت و اینکه مردم دستهدسته به استقبال و پابوس آمدند و علما صحبتهای حضرت را یادداشت میکردند. این اثر را برای جشنواره بینالمللی امامرضا (ع) کشیدم که در تاریخ ۸/۸/۸۸ روز میلاد حضرت، کامل شد. مهارت استاد و تجربه بیش از چهار دهه فعالیت، باعث شده او زمانی را صرف فکر کردن به سوژهاش نکند.
او میگوید: همینکه سفارش میگیرم انگار که دستم با مغز یکی شده باشد، به صورت خودكار طراحی را آغاز میکنم و بهراحتی کار را پیش میبرم؛ درست مانند رانندگی که بعد از ساعتها تمرین و بهدست آوردن تجربه کافی، با فرمان مغز پا به سرعت عمل میکند و پدال موردنظر را میفشارد.
حمیدی میگوید: نقاشی قهوهخانهای، هویت ایرانی، خالصترین نقاشیای که ما در ایران داریم و شناسنامه نقاشی ایران است؛ هنری که متعلق به فرهنگ خود ماست و باید حفظ شود.
پس از مرحوم حسین قوللرآغاسی و شادروان محمد مدبر و شاگردان این دو نفر که ۱۳، ۱۴ نفر بودند، از میان نقاشان قهوهخانهای فقط چند نفر در کشور و دو نفر در مشهد که من و برادر بزرگترم مصطفی هستیم، زنده ماندهاند.
عدهای از جوانان هم هستند که از روی دست نقاشان یادشده کپی میکنند، اما کسی که بخواهد از سبک منحصربهفرد نقاشی قهوهخانهای تقلید کند، هیچگاه نمیتواند خود را نقاش قهوهخانهای بنامد؛ چون این نقاشی باید در وجود و مغز نقاش باشد.
ازآنجاکه کپیکار خلاقیت ندارد و کارش اصیل نیست، با فعالیت چنین افرادی این نقاشی حفظ نمیشود. او تاکید میکند: بحمدا... من تمام کارهایم را فروختهام و الان هم کارهایم روی دستم نمیماند و فروش میرود تا جایی که پس از ۴۲ سال فعالیت در این زمینه، فقط دو سهتا از تابلوهایم را، آن هم برای تزیین خانه، نگه داشتهام. بااینحال دلم میخواهد نهادها و دستگاهها از این هنر استقبال بیشتری کنند تا حفظ شود.
زمانی کارهای قوللر در قهوهخانهها پر بود ولی حالا اصلا پیدا نمیشود؛ چون همه را یا داخل موزه گذاشتهاند یا به خارج از کشور انتقال دادهاند! نقاش قهوهخانهای شهر و منطقه و محله ما ادامه میدهد: مگر من چقدر عمر میکنم! با ازدنیارفتن ما چند نفر، این نقاشی هم کاملا از بین خواهد رفت؛ هرچند همین حالا هم میتوان گفت که این هنر مرده است!
معتقدم خمس مال از مال است و خمس کار از آموزش آن، اما در طی سالهایی که کار کردهام، چون جاپای ثابت نداشتهام و خانهام بهگونهای نبوده که شاگرد بتواند آزادانه در آن رفتوآمد کند، مجال آموزش هنر به علاقهمندان را نداشتهام. یکیدو مرتبه مسئولان ارشاد صحبتهایی با من کردند تا کلاسهایی را ترتیب بدهند و زمینه آموختن نقاشی قهوهخانهای را به علاقهمندان فراهم سازند، اما متاسفانه خبری نشد!
هنرمند محله ما آثار فراوانی در طول فعالیت هنریاش خلق کرده که «قهوهخانه سنتي»، «هفتخوان رستم»، «پشيمانشدن حر»، «كشتي نجات» و «زن قاجار» كه در موزه آرامگاه فردوسي و فرهنگسراي نياوران به نمایش درآمده، از آن جمله است.
«قهوهخانه سنتي»، «هفتخوان رستم»، «پشيمانشدن حر»، «كشتي نجات» و «زن قاجار» از جمله آثار حمیدی است
همچنین «نماز ظهر عاشورا»، «دعای باران امامرضا(ع)» و «وقایع عاشورا» را در سالهای اخیر کشیده است. او عنوان میکند: همه کارهایم را دوست دارم و در میان موضوعات شاهنامهای، طبیعی است که به تابلوهایی که مربوط به رستم است، بیشتر علاقه دارم.
چنانکه یکی از خاطرات خوب من، کشیدن هفت تابلو برای هفتخوان و بهویژه «کشته شدن دیو سپید به دست رستم» است که در موزه آرامگاه فردوسی به نمایش درآمده. با این همه، تابلوی «سلسلهالذهب» که آخرین کارم بود، بیشتر از همه آثارم به دلم نشست؛ چون موضوع آن ورود امامرضا(ع) به استان خودمان بود و این حس دیگری به من میداد.
گویا هنر در خون این پیشکسوت نقاشی است و برخورداری از این موهبت در اطرافیانش هم سابقه دارد. بهجز برادرانش، فرزندان او هم استعداد نقاشی دارند، هرچند که برخلاف او این هنر را بهصورت حرفهای دنبال نکردهاند: چهار پسر دارم که همگی استعداد نقاشی دارند و سه نفرشان سیاهقلم کار میکنند.
از میان آنها پسر اولم که دانشجوی سال آخر مهندسی عمران است، کارش حرف ندارد و معرکه است! حمیدی و همسر و فرزندانش حالا ششهفت سالی میشود که به محله فاطمیه نقلمکان کرده و هممحلهای ما شدهاند.
استاد نقاش از محل زندگیاش راضی است و بیان میکند: از این محله راضیام؛ مردم خوب و مومنی دارد. نماز اول وقت همسایه بغلدستیمان ترک نمیشود. همسایههای ما با اینکه کارم را ندیدهاند، میدانند که شغل من نقاشی است.
*این گزارش یکشنبه، ۹ تیر ۹۲ در شماره ۶۰ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.