
صبح یکشنبه با سوژه برای عکاسی در محله همراه شدیم. پاکبانان همان حوالی جلو میآمدند و با او چاقسلامتی میکردند. یکی از آنها گفت: سحر دیدم ماشینتان جلو نیست، فهمیدیم امروز نماز صبح به مسجد نیامدید.
بصیریپور از اولین روزی که پایش را به مشهد گذاشت، در همین حوالی زندگی کرده است. با اینکه بهخاطر موقعیت اجتماعیاش میتوانست در محلات تراز اول شهر مشهد ساکن شود، تکهزمینی در محله فرامرزعباسی خرید و اولین ساکن محلهای شد که هیچکس دلش نمیخواست در آنجا خانهای بسازد و زندگی کند.
او اهل دزفول است و درس زبان انگلیسی خوانده و دلش میخواست معلم شود، اما انقلاب اسلامی که پیروز شد، داستان زندگیاش تغییر کرد و جوان دزفولی به فرمانداری شهرستانهای شوشتر، اندیمشک و دزفول منصوب شد و به شهرهای جنگزده رفت. دست روزگار او را به مشهد کشاند و از دهه۷۰ تاکنون همجوار امامرضا (ع) شده و چندسالی است که مشغول فعالیتهای عامالمنفعه است.
مطلبی که میخوانید، حاصل گپوگفت سهساعته ما با اوست.
زاده دزفول است و بزرگشده اهواز. به قول خودش او هم مثل همه بچههای جنوب به فوتبال علاقهمندبوده است. هرزمان فرصت پیدا میکرد، در کوچهپسکوچههای شهر مشغول بازی میشد.
از همان بچگی اهل نماز و قرآن بود و رفتوآمد به مسجد محله. همزمان با دوران انقلاب، او هم بهدنبال راهپیمایی و توزیع اعلامیه رفت. چندباری ساواک دنبالش کرد، اما فرار کرد و گیر نیفتاد. در یکی از تجمعها در روز سیزده فروردین۱۳۵۷ او را به همراه تعدادی از انقلابیون دستگیر و به زندان کارون اهواز فرستادند.
خانوادهاش به هر دری زده بودند تا غلامرضا در بیستودوسالگی به زندان نیفتد و بالاخره توانستند با گذاشتن سند، او را آزاد کنند.
بصیریپور میگوید: به گفته همه، بچهمذهبی بودم؛ برای همین پدر و مادرم به کارهایی که میکردم، اطمینان داشتند و چیزی نمیگفتند، اما از روزی که بازداشت شدم، پدرم تذکر میداد که «دست از این کارها بردار، خطرناک است.» من هم بهخاطر اینکه نگران نشوند، به بهانه کار، کمتر به خانه میرفتم و بیشتر بهدنبال فعالیتهای انقلابی بودم.
او مدرک کاردانی زبان انگلیسی را از مرکز تربیت معلم گرفته بود و دوست داشت معلم شود. اما با پیروزی انقلاب اسلامی، شرایط عوض شد و برنامههای زندگی بصیریپور تغییر کرد.
بهخاطر فعالیتهای انقلابیاش در اهواز، او را میشناختند. به قول خودش از همه دوستانش کوچکتر بود، اما دوران قبل از پیروزی انقلاب هرکاری که در حوزه فعالیتهای انقلابی میخواستند انجام بدهند، او را صدا میزدند و میگفتند «غلامرضا تو برو این کار را انجام بده.»
پس از پیروزی انقلاب اسلامی دوستانش که از تواناییهایش شناخت داشتند او را به جمع خود فرا خواندند.
سال ۱۳۵۹ در بیستوسهسالگی اولینبار معاونت مدیرکلی آموزشوپرورش استان خوزستان را تجربه کرد. زمانیکه حکم حضرت امام (ره) برای تشکیل نهضت سوادآموزی صادر شد، سازمان نهضت سوادآموزی در استان خوزستان نیز شکل گرفت و او اولین مدیر نهضت سوادآموزی در استان شد و دو سال در این سمت ماند. سال۱۳۶۱ در بیستوپنجسالگی بهعنوان فرماندار شهرستان شوشتر منصوب شد.
در بحبوحه جنگ، او را به اندیمشک فرستادند و پانزده ماه فرماندار این شهر شد. بهخاطر بمبارانهای پیاپی، شرایط دزفول حاد شده بود؛ غلامرضا را به این شهر فرستادند و چهارسال در سمت فرمانداری آنجا خدمت کرد.
بعداز تصویب قطعنامه در سال۱۳۶۸ بهعنوان فرماندار کرمانشاه منصوب شد تا در این شهر جنگزده خدمت کند. یکسال از خدمتش در این شهر نگذشته بود که استاندار وقت خراسان بزرگ از او خواست به مشهد بیاید و در شهر امام رضا (ع) خدمت کند.
بصیریپور به مشهد که آمد، دوست داشت در حوزه اجتماعی خدمت کند؛ برای همین پیشنهاد داد کارهایی به او بسپارند که در این حوزه باشد. او تعریف میکند: بهخاطر علاقهام به کارهای اجتماعی، مدیرکل امور اجتماعی و انتخابات استانداری شدم و در شانزدهحوزه متفاوت کارهای مرتبط با انتخابات، مسئولیت گزینش مدیران، ارتباط با ائمه جماعات و... را انجام میدادم.
تا اوایل دهه۷۰ در این حوزه فعالیت میکردم. حدود سالهای ۷۱ یا ۷۲ بود که پیشنهاد دادند فرماندار مشهد شوم و مدت پنجسال این سمت را عهدهدار شدم. کارش که در فرمانداری تمام شد، از دور دوم شورای اسلامی شهر مشهد، وارد شورا شد و ریاست شورا را برعهده گرفت.
بهخاطر علاقهام به کارهای اجتماعی، مدیرکل امور اجتماعی و انتخابات استانداری شدم
بصیریپور در دورههای سوم و چهارم هم در شورای اسلامی شهر خدمت کرد. در این مدت علاوه بر ریاست شورای استان رئیس شورای عالی استانهای کشور شد. بعد از چهاردهه فعالیت در حوزههای مدیریتی، تمرکزش را بر فعالیتهای عامالمنفعه گذاشت؛ فعالیتهایی که در زمان خدمتش در سمت فرمانداری با آنها آشنا شده بود و دلش میخواست روزی در مشهد به آنها مشغول شود.
حالا او در هفت مجموعه خیریه، چه در مقام مدیرعاملی و چه در مقام رئیس هیئتمدیره خدمت میکند.
بصیریپور پس از پایان مسئولیتهای دولتی، تمام توان خود را صرف فعالیتهای عامالمنفعه کرده است. او بههمراه تعدادی از دوستانش که با او در این مسیر همراه هستند، مؤسسات متعددی تأسیس کرده و اولین و بزرگترین خدمتش در «موسسه مجمع خیرین مسکنساز استان خراسان رضوی» است.
این مجمع با هدف ساخت مسکن برای خانوادههای محروم تأسیس شد و طی ۱۰سال فعالیتش در سالهای ۱۳۸۶ تا ۱۳۹۶ تعداد ۲ هزار واحد مسکونی ساخته و دراختیار افراد تحت پوشش بهزیستی و کمیته امداد امام خمینی (ره) گذاشته است.
بصیریپور درباره نوع فعالیتشان در این مجمع توضیح میدهد: همانطورکه اشخاص نیازمند به ما معرفی میشدند، خیران را هم معرفی میکردند. ما به افرادی که میخواستند در این راه کمک کنند، میگفتیم بهطور مثال اگر صدخانواده نیازمند داریم که میخواهیم به آنها خانه بدهیم، سهم خودیاری ۲ تا ۵ میلیون میشود. فرد میخواست هزینه یک خانواده را بدهد یا سهچهار خانواده؛ درواقع ما از هیچکس پول نگرفتیم. خیران بهجای خانوادههای نیازمند، هزینه را واریز میکردند و ما خانهها را میساختیم.
دومین مجموعه او «مؤسسه خیریه حمایت از بیماران آسیبپذیر طوس» است که ۲۶ سال از خدمتش میگذرد.
تعریف میکند: این مجموعه روز اول، کارش را با بیستنفر آغاز کرد و اکنون ۱۴۰۰ نفر از خیران با این مؤسسه در ارتباط هستند که به بیماران نیازمند کمک میکنند. جلسات این مؤسسه هر هفته برگزار میشود و در هر جلسه بین شصت تا هشتادبیمار تحت پوشش قرار میگیرند.
بصیریپور میگوید: ما هیچگاه پول نقد به کسی ندادیم. همهچیز شفاف است و پس از مددکاری و کاهش هزینههای درمان، پول را به مراکز درمانی میدهیم.
«مؤسسه خیریه قرآنی المهدی (عج)» کوهسنگی، دیگر مرکزی است که او به عنوان رئیس هیئتمدیره در آن خدمت میکند.
این مرکز به آموزش قرآن به خانوادههای محروم میپردازد. بصیریپور درباره فعالیت آن توضیح میدهد: ابتدا که کار در محلات کمبرخوردار را شروع کرده بودیم، به خاطر پیشرفتشان در قرآن آموزی مبلغی پرداخت میکردیم. اما بعد از حدود دو دهه خدمت اکنون در کنار قرآنآموزی به خانوادههای نیازمند برای تشویقشان، به آنها بستههای معیشتی میدهیم.
او رئیس هیئتمدیره «زائرسرای شمسالشموس» نیز هست. این مرکز به زائران پیاده در راه مشهد خدمات رایگان ارائه میدهد و در مناسبتهای مذهبی مانند دهه کرامت، ناهار و شام زائران را که بیش از ۲ هزار نفر میشوند، تقبل میکند.
«خانه خیرین» یکی دیگر از مؤسساتی است که او در آن فعالیت میکند. این مؤسسه که ثبت شرکتها شده است، کارش نظارتبر کار تمام خیریهها بود تا بتوانند درکنار هم به نیازمندان کمک کنند. پس از پانزدهسال فعالیت، خانه خیرین با شیوع کرونا تعطیل شد و بصیریپور بهخاطر مشغلههای کاریاش نتوانست مجدد آن را راهاندازی کند.
به حامیان میگفتیم صدخانواده نیازمند داریم که میخواهیم به آنها خانه بدهیم، سهم خودیاری ۲ تا ۵ میلیون میشود
مرکز «جامعهالصادق» که چندسالی از راهاندازی آن میگذرد، برای طلاب محروم است. بصیریپور میگوید: بین حوزویها افراد نیازمندی هستند. این افراد آبرومند نیاز به کمک دارند و ما سعی میکنیم در حد توان به آنها بهویژه آنهایی که همسرانشان فوت کردهاند، کمک کنیم.
او تعریف میکند: سال گذشته پانصد دست جهیزیه به آنها دادیم. علاوهبر آن یکی از خیران ما هزینه تحصیل دویستفرزند یتیم طلاب را تا روزی که درس بخوانند، پذیرفت. در واقع ما ارتباط خیران با نیازمندان را تسهیل میکنیم. کمکهای معیشتی و تغذیهای به محصلان «مرکز جامعهالمصطفی» نیز یکی از کارهای آنهاست.
بصیریپور در سالهای کاریاش خاطرات بسیاری دارد. وقتی از او میخواهیم تعدادی از آنها را برایمان تعریف کند، به یاد ماجرایی میافتد که از او بهخاطر فساد اقتصادی شکایت کرده بودند و دو سال طول کشید تا در دادگاه تبرئه شد.
او تعریف میکند: سال ۱۳۸۴ پس از واگذاری فاز اول پروژه ۸۶ واحدی در محله طلاب به افراد زیرپوشش بهزیستی مشهد، چند نفر درخواست فروش خانههایشان را داشتند که با مخالفت مجمع روبهرو شد. آنها تعهد داده بودند که تا ۱۰ سال خودشان در واحدها زندگی کنند.
بصیریپور ادامه میدهد: پس از مدت کوتاهی از درخواست آنها که مخالفت کرده بودیم، متوجه شدیم تعدادی از ساکنان پروژه از مدیرعامل مجمع که من بودم، بهدلیل فساد اقتصادی شکایت کردهاند.
بصیریپور یادآور میشود: ما بهازای هر خانهای که تحویل میدادیم، مبلغ یکمیلیون تومان میگرفتیم که در ساخت دیگرپروژهها استفاده میشد. این رقم اندک هم بهاینخاطر بود تا تعهدی برای آنها ایجاد کنیم؛ اما آنها میگفتند شما مجمع خیرین هستید و نباید بابت خانهها از هر کدام از ما این هزینه را دریافت کنید.
بیستسال قبل اولین خانه در رسالت ۳۵ محله فرامرز عباسی را او بنا کرد، درکنار باغی بزرگ که به قول خودش، سهم محله از آن، جانوران موذیاش بود. کمکم همسایهها آمدند و خانه ساختند. طی کمتر از یکیدو سال، محله شکل گرفت و همسایهها آمدند. او به کمک دیگر اهالی پیگیر ساخت مسجد در محله شدند و بالاخره توانستند مسجد امامعلی (ع) را نبش خیابان فرامرز عباسی ۲۱ بسازند. او سالهاست که عضو هیئتامنای این مسجد است.
«اینکه، فرد شناختهشدهای، چون شما در محلهای ساکن باشد، آیا برای اهالی خوب است یا نه؟» این را از عضو اسبق شورای شهر میپرسیم. سؤال ما خنده بر لبانش مینشاند و میگوید: از نگاه همسایهها هم خوب است و هم بد.
کال کنار خیابان فرامرز عباسی ۲۱ و ۲۳ را نشانمان میدهد و میافزاید: این کال به هم متصل نبود و اهالی مجبور بودند مسیری طولانی را بروند و دور بزنند. با پیگیریهایی که انجام دادیم، پلهای روی کال احداث و مسیر تردد مردم درست شد.
بعد به آسفالت نبش رسالت۳۵ اشاره میکند و میگوید: این قسمت را ببینید که مسدود شده است. برخی از همسایهها گلایه میکنند و میگویند «تقصیر شماست؛ چون نمیخواستید جلو خانهتان تردد باشد، برای همین خیابان را بستهاید!» هر چه میگویم به حضور من در اینجا ربطی ندارد، باور نمیکنند.
اگر به جوانی برگردم، از برخی اندیشههایم دست برمیدارم و کارهایی را که باید انجام میدادم، انجام میدهم
- با این همه مشغلهای که دارید، برای خانواده خودتان وقت میگذارید؟
به عنوان یک همسر، پدر، همسایه تاجاییکه بتوانم، وظایفم را انجام میدهم. کارهای شخصیام را خودم انجام میدهم، حتی بعداز غذاخوردن اغلب ظرف غذایم را خودم میشویم. غذاهایی مانند شیربرنج، فرنی و املت را من درست میکنم. چون همه معتقدند این غذاها را خوشمزه میپزم. احوالپرس همسایهها هستم. اگر یکی از نمازگزاران به مسجد نیاید، زنگ میزنم و حالش را میپرسم.
- تفریحاتی هم دارید؟
به گفته آقا امیرالمؤمنین (ع) بهترین تفریح، کار است. از گذشته فوتبال بازی میکردم. سال۱۳۷۹ مدیرعامل باشگاه ابومسلم بودم و ورزش میکردم. الان هم بهخاطر مشکل قلبی نمیتوانم زیاد بدوم؛ برای همین ورزش در آب انجام میدهم.
- از زندگی و اتفاقاتی که تاکنون برایتان افتاده است، چقدر راضی هستید؟
شخصیتم طوری است که هیچوقت صددرصد راضی نمیشوم؛ چون معتقدم شاید میتوانستم از کاری که اکنون انجام دادهام، بهتر هم انجام دهم؛ برای همین نمیتوانم بگویم راضی هستم.
- اگر دوباره برگردید به جوانی، همین مسیر را انتخاب میکنید؟
نه، اگر به جوانی برگردم، از برخی اندیشههایم دست برمیدارم و کارهایی را که باید انجام میدادم، انجام میدهم. بهطور مثال به من کار در تهران پیشنهاد شد، اما نگاهم این بود در شهر بزرگ و شلوغی مثل تهران نمیتوان بهخوبی کار کرد، اما این نوع تفکر درست نبود.
- کتابهایی که منتشر کردهاید در چه زمینهای بوده است؟
هفتجلد کتاب نوشتهام. دو جلد معرفی مؤسسه درمانی توس است؛ سهجلد کتاب مربوط به همان زمانی است که تلفن همراه و پیامک تازه آمده بود که در هرکدام حدود هزار جمله قصار برای استفاده در پیامک نوشتهام. دو جلد کتاب هم درباره خاطراتم در اهواز و مشهد به چاپ رسیده است.
- قصد ندارید تجربیات زندگیتان را بنویسید؟
در حال حاضر در حال نوشتن آن هستم، اما برای جمعبندیاش به زمان نیاز دارم.
* این گزارش شنبه ۶ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۰ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.