مدتی بود که پیگیر مصاحبه با خانم دکتر زهرا عرفانیان بودیم، اما مشغله کاری به او فرصتی برای انجام این کار نمیداد تا اینکه بالاخره توانستیم قرار ملاقاتی را در کتابخانه بیمارستان و مرکز آموزش روانپزشکی ابنسینا با او هماهنگ کنیم.
حوالی ظهر است که به بیمارستان میرسم و با راهنمایی نگهبان به سمت کتابخانه راه میافتم. حالوهوای این بیمارستان شاید در ظاهر با سایر بیمارستانها تفاوتی نداشته باشد، اما همین که نام بیمارستان اعصاب و روان بهدنبالش میآید، ناخودآگاه حس ترس بر انسان غلبه میکند.
همانطور که فضای سبز را طی میکنم تا به کتابخانه و محل قرارمان برسم، تابلوهای متفاوتی بر روی ساختمانهایی که با فاصله از هم قرار گرفتهاند، به چشمم میخورد؛ بخش جانبازان، اطفال، اعتیاد، سالمندان و...، اما تا جایی که چشم کار میکند، کسی در محیط بیمارستان رفتوآمد نمیکند.
کمی زودتر از موعد قرارمان به کتابخانه رسیدهام. خودم را به متصدی کتابخانه معرفی میکنم و با راهنمایی او در گوشهای منتظر خانم دکتر میمانم. جالب است، عکسهایی روی دیوار مقابلم قرار دارد که نشان میدهد برای یکی از بیماران، جشن تولدی با حضور کارکنان بیمارستان برگزار شده است.
مرد میانسال بیمار در عکس دارد از ته دل میخندد. همینطور که عکسها را برانداز میکنم، درِ شیشهای کتابخانه باز میشود و مرد میانسالِ داخل عکس با لباس آبی بیمارستان وارد میشود.
ازآنجاکه تصور میکنم بیماران باید در بخشها بستری باشند، کم مانده است با دیدن او از تعجب شاخ درآورم. مرد میانسال جلو میآید و سلام میکند. وقتی جواب سلامش را میدهم، با لبخند میگوید خوبی؟ خندهام میگیرد، اما او را بیجواب نمیگذارم. لیوان آبی را از روی میز برمیدارد و میرود. متصدی کتابخانه میگوید نترس، بیآزار است.
قبل از انقلاب در کودکی بیماری صرع داشته، اما بهدلیل تشخیص اشتباه پزشکان، با بیماران روانی بستری میشود و مصرف داروهای اشتباه و قرار گرفتن در این محیط بر روی رفتارش تاثیر گذاشته است، اما هیچگونه آزاری ندارد.
در همین هنگام خانم دکتر در محل کتابخانه حاضر میشود. آنقدر نگاهش گرم و گیراست که در همان دقایق اول شیفته آرامش درونش میشوم.
گرم و صمیمی حرف میزند. انگار که سالهاست میشناسدم؛ زهرا عرفانیان سال ۱۳۳۸ در مشهد متولد شده است و از دوران کودکی تا زمان ازدواج در منزل پدری یعنی کوچه اسلامی، نزدیک حرم مطهر زندگی کرده و بعد از ازدواج، ساکن محله فرامرزعباسی شده است.
مدرک کارشناسی و کارشناسیارشد خود را در رشته روانشناسی از دانشگاه مشهد گرفته و مشغول به کار شده است.بعد از گذشت چند سال بهخاطر شغل همسرش به تاجیکستان سفر کرده و در آنجا به تشویق همسر ادامه تحصیل داده و دکتری روانشناسی گرفته است.
وی که دارای سه فرزند است، بعد از مدتی بهخاطر علاقه زیادی که به شغل خود داشته، به مشهد بازگشته است و درحالحاضر استاد دانشگاه و روانشناس بیمارستان ابنسینا و انجمن اماس است. عشق و علاقه وصفناپذیر او به کارش باعث شده است برای مردم حاشیه شهر بهصورت رایگان، مشاورههای رواندرمانی برگزار کند.
از علاقهاش به روانشناسی اینگونه برایمان میگوید: سالها قبل به همراه یکی از دوستانم که دانشجو بود، در یکی از سخنرانیهای دکتر غلامعلی افروز شرکت کردم.
در همان جلسه صحبتهای وی بسیار من را تحتتاثیر قرار داد؛ بنابراین کتابهای او را نیز مطالعه کردم. بعد از مطالعه این کتابها بود که عاشق روانشناسی شدم و بهدنبال این علاقه خود رفتم.
لبخندی میزند و ادامه میدهد: برخی همکاران من بیان میکنند از اینکه روانشناس شدهاند، پشیمان هستند، اما من نهتنها پشیمان نیستم، بلکه احساس خوشحالی و رضایت هم دارم؛ چون از این نوع خدمت کردن لذت میبرم.
بیماران روانی از خانوادههای خود طرد شدهاند و بسیار مظلوم هستند، بهطوریکه وقتی به بیمارستان اعصابوروان سپرده میشوند، به جز کادر بیمارستان و روانشناسان کسی را ندارند و دنیایشان در همین مکان خلاصه میشود. وقتی چند روزی با آنها در یک محیط قرار بگیرید، میبینید که حتی از کودکان هم معصومتر هستند.
هر شغلی سختیهای خود را دارد، اما اینکه ساعتهای زیادی را با افراد آسیبپذیر از نظر اعصاب و روان در ارتباط باشی، سختی دیگری دارد. عرفانیان میگوید: بارها از بیمارانم کتک خوردهام، اما این موضوع هیچوقت باعث عصبانیت و ترک شغلم نشده است.
با لبخند مهربان و دلنشین خود ادامه میدهد: شاید دو ماهی باشد که کتک نخوردهام؛ البته بیمارانی که حالت روحی بهتری دارند، بعد از پرخاشگری عذرخواهی میکنند، اما این وظیفه ماست که نکات امنیتی را رعایت کنیم؛ چون ممکن است هر خطری پیش بیاید، بنابراین باید سعی کنیم از آسیبهای احتمالی پیشگیری کنیم.
او چند سالی است که با حضور در مناطق محروم شهر، مباحث مختلف روانشناسی مانند مهارتهای زندگی، اعتیاد، بهداشت خانواده، روابط زناشویی و فرزندپروری را بهصورت رایگان به مردم آموزش میدهد.
عرفانیان درباره این فعالیتهای خود میگوید: سال ۹۱ بود که معاونت فرهنگی شهرداری در تماسی تلفنی به من پیشنهاد همکاری برای برگزاری مشاورههای روانشناسی در بخشهای محروم و حاشیه شهر را داد.
از آنجا که اعتقاد دارم حاشیه شهرها نیاز به توجه بیشتری درزمینه مسائل روانشناختی دارند، این پیشنهاد را قبول کردم. بهدلیل نوع تحصیلات و شغلم، ارتباط تنگاتنگی با مردم و اقشار مختلف از دانشجویان تا خانوادههای نگران و بیمارانی دارم که مشکلات اعصاب و روان دارند، بهطوریکه زمان حضور من در اجتماعِ بیرون، بیشتر از خانه است.
احساس کردم توانایی دارم که بنا به نیاز جامعه خدمترسانی کنم، بنابراین جدا از مشغلههای کاری که در دانشگاه و بیمارستان دارم، قبول کردم بهعنوان روانشناس و بهصورت رایگان برای اقشار آسیبپذیر جامعه که در حاشیه شهر زندگی میکنند و توان مالی چندانی ندارند، در این دورههای آموزشی شرکت کنم.
او درباره نخستین حضور خود در این دورهها و نوع برخورد و استقبالی که از وی صورت گرفت، اینگونه میگوید: اولین مکانی که حضور پیدا کردم، روستایی سمت سرخس به نام شُترک بود و سپس بخش رضویه، اما الان چند سالی است که در حوالی پنجتن و... برنامههای آموزشی برگزار میشود.
در نخستین جلسه بیشتر درمورد مهارتهای زندگی صحبت میکنم. برگزاری برنامه نیز به این صورت است که فعالان فرهنگی منطقه از قبل اطلاعرسانی لازم را انجام میدهند و جلسه آموزشی اغلب در مسجد محله برگزار میشود که بعد از سخنرانی به سوالات افراد نیز پاسخ داده میشود.
خوشبختانه استقبال از جلسات بسیار زیاد است و در هر جلسه بیش از صد نفر شرکت میکنند. پس از چند جلسهای که به این صورت برگزار شد، تعدادی از افرادی که در این جلسات شرکت کردهاند، تقاضای مشاوره بهصورت فردی را دارند، چون نمیخواهند مشکل خود را در جمع بیان کنند.
با توجه به اینکه بسیاری از آنها ساکن مناطق حاشیه شهر هستند و توان مالی خوبی نیز برای مراجعه به مشاور ندارند، به پیشنهاد فعالان فرهنگی تصمیم گرفتیم افراد در حد بضاعت خود مبلغی را برای امور خیر محله مانند تهیه جهیزیه، سیسمونی و... بپردازند تا مشاوره بگیرند.
عرفانیان در جواب این سوال که آیا حضور شما در این مناطق باعث شده است که بیمار خاصی شناسایی شود، بیان میکند: بهمن سال گذشته، در پایان سخنرانی در یکی از برنامهها، خانمی با عصبانیت سراغ من آمد و با پرخاشگری سوال کرد که شما روانشناس هستید و مشاوره خانواده میدهید که در جوابش گفتم بله و اشاره کردم که بنشیند و مشکل خود را بگوید.
وقتی مقابلم نشست، با خشم گفت میخواهم شوهرم را اصلاح کنید. او مشکل اخلاقی دارد. از روی رفتارهای نامتعادل این خانم، حدسهایی زده بودم، بنابراین سوال کردم همسر شما چه کاری انجام داده است؟
با شنیدن این سوال من از جایش بلند شد و میخواست به سمت من حمله کند و با داد و فریاد میگفت تو چطور روانشناسی هستی که نمیفهمی مشکل اخلاقی چیست؟
با سروصدای او افرادی که مسئول برگزاری مراسم بودند، جلو آمدند و گفتند چه شده است که این خانم دوباره بر سر جایش نشست و گفت شوهرم با زن بیوه همسایه ارتباط پنهانی دارد.
از او خواستم آرامشش را حفظ کند. آدرس بیمارستان ابنسینا را بر روی کاغذی نوشتم و به دستش دادم و گفتم که فردا به بیمارستان مراجعه کند.
با وجود اینکه تصور نمیکردم، به بیمارستان آمد و با صحبت با روانپزشک و تحقیقی که در محل درمورد همسر وی صورت گرفت، مشخص شد این خانم بیماری پارانوئید (بدبینی یا سوءظن) دارد که تحت مداوا قرار گرفت.
وی اضافه میکند: شاید اگر آن روز او به من مراجعه نمیکرد، با حال و روزی که داشت، به خودش یا همسرش صدمه میزد. اما با صحبتهایی که با او کردم، توانستم اعتمادش را جلب و کمی آرامش کنم تا جلوی یک اتفاق بد گرفته شود. ما سعی میکنیم با آگاهی دادن به افراد از خطرها پیشگیری کنیم.
عرفانیان به یکی دیگر از مواردی که نتیجه برگزاری برنامههای آموزشی در حاشیه شهر است، اشاره میکند و توضیح میدهد: مادری مراجعه کرد و از فرزند نوجوانش گلایه داشت و میگفت تا پاسی از شب در اتاقش بیدار است و بیشتر اوقات خود را در اتاقش به سر میبرد و کمحرف شده است.
وقتی درمورد اینکه شاید فرزندش اعتیاد پیدا کرده است، به مادر گفتم، او قبول نمیکرد و میگفت همسر و پدرش نیز اعتیاد دارند و نشانههای اعتیاد را بهخوبی میشناسد. او میگفت فرزندش علایم زردی دندان و بوی زننده اعتیاد را ندارد، بنابراین برای او نشانههای اعتیاد به موادمخدر صنعتی مانند شیشه و کریستال را توضیح دادم.
در ادامه با هوشیاری مادر و پیگیری و کمک شورای محله، این نوجوان که مواد مخدر صنعتی مصرف میکرد، به کمپ معرفی و خوشبختانه ترک کرد. در مناطق محروم شهر، بیشتر افراد موادمخدر را در مصرف تریاک و هروئین میبینند و بسیاری از آنها میگویند جد اندرجدشان مواد مصرف میکردهاند و درنتیجه بهخوبی نشانههای اعتیاد را میشناسند.
درصورتیکه مصرف موادمخدر صنعتی حالتهای دیگری برای فرد به همراه دارد و ازآنجاکه قیمت کمتری دارد و لذت بیشتری به فرد میدهد، اعتیاد به آن در جوانان افزایش یافته است. ما با برگزاری این کلاسها موفق به هوشیاری دادن به مادران و درمان برخی از اعضای خانواده آنها شدیم.
عرفانیان دو سالی است که با انجمن اماس نیز همکاری میکند. او در این باره میگوید: افرادی که دچار این بیماری میشوند، افسردگی شدید پیدا میکنند، بنابراین در مسائل خانوادگی خود دچار چالش میشوند. من سعی میکنم در این انجمن با ارائه مشاورههای روان درمانی به بیماران کمک کنم تا بتوانند روند درمان بیماری خود را طی کنند.
او کتابی با عنوان «بررسی علل اشتیاق جوانان به الکل و مواد مخدر» منتشر کرده که به سه زبان روسی، انگلیسی و تاجیکی به چاپ رسیده است.
۱۰ مقاله نیز در مورد خانواده، اعتیاد، فرزندپروری و الکل ارائه کرده است. درحالحاضر در بخش اطفال بیمارستان ابنسینا که دختران زیر ۱۸ سال با مشکلات اعصاب و روان، اوتیسم و... بستری هستند، مشغول به کار است و میگوید: بسیاری از بیماران این بخش پس از مدتی که تحت درمان قرار میگیرند، میتوانند به آغوش خانواده بازگردند؛ برای همین هم به خانوادهها تاکید میکنیم با آنها با آرامش برخورد کرده، داروی آنها را بهموقع بدهند.
اما متاسفانه پس از گذشت یکی دو هفته، خانواده احساس میکند فرزندش خوب شده است و دارو را قطع میکند. بیمار دوباره دچار پرخاشگری میشود و خانواده، چون نمیتواند این پرخاشگری را تحمل کند، برخورد نامناسبی با او میکند و این موضوع باعث میشود که بیماران دوباره به بیمارستان برگردند.
عرفانیان خاطرات بسیاری دارد، اما بهترین خاطره خود را مربوط به زمانی میداند که در کلینیک اعتیاد بیمارستان ابنسینا کار میکرده است. او این گونه تعریف میکند: برای ترک اعتیاد علاوه بر مشاورههای روانشناسی، داروی متادون نیز به بیماران داده میشود.
به خاطر دارم خانم جوانی بود که هر هفته، اول وقت برای گرفتن داروی متادون مراجعه میکرد، اما سه ماه از او خبری نشد.وقتی مجدد مراجعه کرد، با ناراحتی به او گفتم من تو را برای گرفتن دارو تایید نمیکنم. سه ماه گذشته را کجا بودهای و اینکه از کار او ناراحت هستم.
او با نگرانی شیشه بزرگی را از کیفش درآورد. به من داد و گفت این متادونهایی است که گرفتهام و برای بازگرداندن آنها آمدهام. لبخندی بر چهره عرفانیان مینشیند و با کمی مکث ادامه میدهد: گویا این خانم جوان که بهتازگی ازدواج کرده بود، از سن نوجوانی ازطریق خانواده معتاد میشود و بعد از ازدواج، همسرش اطلاعی از اعتیاد او نداشته است، بنابراین تصمیم به ترک میگیرد و با راهنماییهایی که به او داده میشود، خودش میزان دوز دارو را کم و اعتیادش را ترک میکند.