
اینکه آدم ۳۶ سال از عمرش را در یک محله زندگی کرده و همه خاطراتش در همان کوچه پسکوچهها شکل گرفته باشد، اما هربار که از کنار مکانهای خاطرهانگیزش میگذرد، جز درهای بسته یا ساختمانهای نوساز چیزی نبیند، سخت است. آدم دلش پر از حسرت شود.
احمدرضا احمدیان، ساکن محله امامرضا (ع)، هر بار که در محلهاش رفتوآمد میکند، همین حسوحال را دارد. از سال۷۳ تا ۸۵ خانه پدریمان در کوچه بوستان یک بود. درخت انجیر سیاهی در حیاط داشتیم که وقتی میوههایش میرسید، از شاخههایش بالا میرفتم و نمیگذاشتم حتی یک دانه انجیر روی شاخه بماند و خداینکرده روی زمین بیفتد.
هروقت از روبهروی کوچه هویزه۴ رد میشوم و چشمم به پارکینگ اداره مخابرات میافتد، سالهای کودکی جلو چشمم زنده میشود؛ همان زمانی که اینجا زمین خاکی بود و ما بچههای محله در آن فوتبال بازی میکردیم.
هنوز خودم را میبینم که در خط دفاع، با تمام وجود تلاش میکردم که گل نخوریم.
وقتی داییام دستم را گرفت و مرا با مسجد عباسی آشنا کرد، فکرش را هم نمیکردم بیشترین خاطرات کودکی و نوجوانیام در همین مسجد شکل بگیرد. دهساله بودم که در مسجد با آن پروژکتور قدیمی، فیلم میدیدیم.
بیشتر وقتها فیلمهای کمدی با بازی اکبر عبدی و علیرضا خمسه پخش میکردند.
ششهفتساله بودم که برای یادگیری قرآن به مکتبخانه حاجخانم میرفتم؛ زن مسنی که با حوصله به بچهها قرآن یاد میداد. هروقت از جلو خانهاش که حالا نوساز شده است رد میشوم، حتما برایش فاتحه میخوانم و خدابیامرزی میفرستم.
دوره دبستان به مدرسه دهخدا میرفتم. یادم هست کلاس دوم بودم که معلم ورزشمان پرسید: «چه کسی حاضر است داخل دروازه بایستد و جلو شوت من را بگیرد؟» با اینکه جثه کوچکی داشتم، داوطلب شدم.
توپ به طرف صورتم آمد، اما جاخالی ندادم. بااینکه توپ به صورتم خورد، اجازه ندادم از دروازه رد بشود. حالا نزدیک بیستسال است که آن مدرسه را تخریب کردهاند.
مهدی فاطمی یکی از کسبه قدیمی محله است. پدرش اولین سوپرمارکت محله را راه انداخت و حالا خودش همان راه را با همان خوشرویی و ادب ادامه میدهد؛ آنقدر که کمتر کسی از اهالی از جای دیگری خرید میکند.
* این گزارش سهشنبه ۲ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۷ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.