
در زمانی که هنوز محدودهای به نام «ساختمان» یا محلهای به نام انصار وجود نداشت، اینجا زمین بایری بود در مسیر جاده سرخس و راه اصلی ابریشم که بهدلیل تلاقی جویهای آب به منطقه «شترگلو» معروف بود.
در اولین سال دهه۵۰، یک تعمیرکار و صافکار ماشینهای سنگین که در کار املاک و ساختوساز هم فعالیت میکرد، به فکر ساخت گاراژی افتاد برای تعمیرات ماشینهای سنگینی که در این جاده رفتوآمد میکردند. اما قبل از احداث گاراژ شروع به ساخت بنای دیگری کرد که بعدها شد باارزشترین دارایی دنیوی و اخروی او و حالا هم به ملجأ و مأمن و پناهی برای این محله و اهالیاش تبدیل شده است.
از اولین آجرهای دیوار «مسجد امام حسن مجتبی (ع)» تا آخرین فرشهایی که برای نمازگزاران پهن شد، همه به همت فردی انجام شد که اهالی محل «بابا» صدایش میکردند. این روایت، برگی از زندگی خیرانه حاجحسن احمدیشیرازی، بزرگ محله انصار است که حدود سهسال میشود رخت از این دنیای فانی بسته، اما سنگ بنای امور خیر و یاد نیکش همچنان باقی است.
اهالی محل هر مشکلی که داشتند، تا حاجحسن را میدیدند، با او مطرح میکردند
«کاروبار کلی ساخت مسجد امامحسنمجتبی (ع) که تمام شده، حاجی خودش با موتوربرق یک لامپ کشیده تا سر جاده و بعد از آن، همه اتوبوسها و ماشینهای باری این مسیر، اینجا توقف کردهاند و رفتهرفته اینجا معروف شده است به «ایستگاه مسجد». بعد هم که گاراژ راه افتاد، رانندههایی که برای تعمیرات و صافکاری مجبور بودند چندروزی ماشین را در گاراژ بخوابانند، خیالشان راحت بود که مسجد سرپناه آنهاست.
قهوهخانهای هم کنار گاراژ راه افتاد و بقالی و دیگر رانندهها غصه درراهماندن نداشتند. روزگاری بود که هرچه کامیون و ۱۰تُن و تریلی و ماشین سنگین دیزلی از این راه میگذشت، امکان نداشت که در اینجا توقف نکند.»
اینها صحبتهای علی احمدیشیرازی، پسر ارشد حاجحسن است؛ پسری که حالا جانشین پدر شده و رتقوفتق امور گاراژ و مسجد بیشتر برعهده اوست.
به گفته علی شیرازی، زمانیکه این گاراژ رونق گرفت، تعمیرکارهای متعددی در آن مشغول به کار شدند که بیشترشان مجبور بودند از مرکز شهر به اینجا رفتوآمد کنند. ازطرفی بهدلیل توقف شبانهروزی ماشینهای گذری، مغازههای دیگری هم اطراف گاراژ ساخته شد.
حاجی که خودش در کار ساختوساز هم بود، به ساخت خانه در زمینهای اطراف محله پرداخت و بهمرور و با ورود به دهههای۶۰ و ۷۰ و با گسترش شهر به این سمت، محلههای مسکونی هم رشد کردند.
محسن احمدیشیرازی، دیگر پسر حاجحسن، درباره نحوه تعامل پدرش با اهالی محل و با مغازهداران گاراژ میگوید: سالها از ساخت مغازههای این گاراژ و مناطق مسکونی این دور و اطراف میگذرد، اما هنوز و حتی در این چندسال بعداز فوت پدر همچنان کسانی میآیند و با دیدن عکس پدر یک خدابیامرزی ازتهدل برایش میفرستند و دعایش میکنند که به لطف و همت او خانهدار یا مغازهدار شدند. پدرم تنها به فکر فروش و سود خودش نبود.
کسانی بودند که پولشان شاید کمتر از نصف مغازه یا خانه بود، اما با همان پول، پدر مغازه را دراختیارشان میگذاشت یا خانه را به نامشان میکرد و میگفت بروند و مابقی را کمکم بیاورند تا حسابشان صاف شود. حالا همان افراد معتقدند که اگر حاجی نبود، آنها هم معلوم نبود الان کجا بودند.
پسرها از اخلاق خوش و مردمداری پدر خاطرات بسیار دارند. اما مهمترین صحبتشان این است که اهالی محل هر مشکلی که داشتند، تا حاجحسن را میدیدند، با او مطرح میکردند و او هم هر کمکی از دستش برمیآمد، دریغ نمیکرد.
محسنآقا میگوید: چه مغازهدارها و چه مردم کوچه و خیابان صدایش میکردند «بابا». خیر همه را میخواست و حواسش به همه بود. شوخطبع و همدل بود و با خیرخواهی با شرایط دیگران کنار میآمد.
بزرگ گاراژ شیرازی در سالهای آخر عمرش و پساز آنکه سکته او را از کار انداخته بود، باز هم دل از مسجد و گاراژ و محله نکند.گاهی با همه سختیها با پسرها راهی اینجا میشد و سر میزد. همه آنها که روزگاری پشتشان به این مرد گرم بود، حالا کمفروغشدن او را میدیدند و حس میکردند که این ضعف و بیماری دارد بابایشان را بهتدریج از آنها میگیرد.
مرحوم شیرازی نذری داشت که هرسال در روز شهادت امامرضا (ع) ادایش میکرد. پسرها از پیشینه نذر و چرایی و دلیلش اطلاعی نداشتند. نمیدانستند که پدر چرا در همان سالی که تصمیم به ساخت مسجد گرفت، مصمم شد که هرسال در دهه آخر صفر، دیگهای پخت شله را هم بار بگذارد.
دو سال نذر را در همان محله سکونت خودشان در خیابان هفدهشهریور ادا کرد و از سال۱۳۵۳ تا همین حالا شعله این نذر خاموش نشده است و هرسال شله معروف حاجیشیرازی در همین مسجد پخته میشود و میرود سر سفره اهالی این محل.
سیدمحمد، از قدیمیترین افراد شاغل در این گاراژ و از دوستان قدیمی حاجیشیرازی، درباره نذری حاجحسن معتقد است که این شله نذر زیارتهای او بوده است.
حاجحسن بیشاز هفتبار حج تمتع را در کارنامه مناسک دینی خود داشت و جالب است که اولین سفر را در همان اوایل دهه ۵۰ و با راهانداختن عدهای و تشکیل یک کاروان کوچک آن هم با پای پیاده انجام داد و پس از آن هرسال یا در سفر حج بود یا در سفر کربلا.
سیدمحمد حسینی متولد۱۳۳۹ در نیشابور است. از دوازدهسالگی به مشهد آمد و تا پانزدهسالگی در محله نخریسی در صافکاری اتوبوس و مینیبوس، شاگردی کرد. در همان دوران بود که پس از آشنایی با حاجحسن، یکی از مغازههای گاراژ شیرازی را اجاره کرد و کاروبار خودش را راه انداخت.
او درباره خصوصیات مرحوم میگوید: حاجحسن اینجا ریاست نمیکرد؛ هرکاری که از دست خودش برمیآمد، انجام میداد. در مسیر جوی آبی که از اینجا رد میشد، با دستهای خودش صدها درخت کاشت و از آنها مراقبت کرد. درختهای توت جلو این گاراژ که الان تنومند شدهاند، نهالهای نحیفی بودند که خودش مواظبشان بود و آبشان میداد.
آنها حالا برای استفاده مردم و رهگذرها ماندهاند. بااینکه کسی نمیگوید این درخت را چه کسی کاشت، خیرش حالا میرسد به حاجحسن. وقتی دیوارها و اسکلت مسجد رفت بالا من نبودم، اما سنگهای کمر دیوار داخلی مسجد را که میزدند، هم من بودم و هم خودش که میدیدم پابهپای کارگر بنّاها کار میکند.
مسجد امامحسنمجتبی (ع) اگرچه دیگر مسجدی بینراهی نیست، همچنان رونق گذشتهها را دارد. حالا بهشکلی دیگر مأمن و پناه است و بهشکل دیگری به کار مردم میآید. در حال حاضر سوای اینکه نماز جماعت ظهر و شب در این مسجد برقرار است و در روزهای ماه مبارک با افطاری سادهای از نمازگزاران پذیرایی میشود، یک کارایی خاص و ویژه یافته است.
ازقرارمعلوم بیشاز پانزدهسال است که این مکان مقدس، پاتوق ثابت اهالی جامعه الکلیهای ترککرده گمنام است. افرادی که از دل یک سیاهی عمیق که روزگاری زندگیشان را فراگرفته بود، نور را پیدا کردند و حالا ساکن خانه نورانی خدا شدهاند.
کسانی که باهمت و تلاش و توکل، توانستند سایه شوم اعتیاد را از سر خود دور کنند و حالا با نیتی خالص و درونی پاک در این مسجد دور هم جمع میشوند و کلاسهای آموزشی و انگیزشی خود را در اینجا برگزار میکنند تا به یمن پاکی خانه خدا، در راهی که خدا پیش پایشان گذاشته است، ثابتقدم باشند. کلاس خانمها در روزهای زوج برگزار میشود و آقایان نیز هرشب به مدت دو ساعت پای درسهای این کلاسها مینشینند.
یکی از این گمنامان به حالوهوای این مسجد اشاره میکند و میگوید: اینجا مسجدی بی زرقوبرق است که خیلی آرامش دارد. ما اینجا را خانه خودمان میدانیم. اینجا قلبمان آرام میشود و هرکسی که در این مسیر با ما همراه میشود، از بودن در این مکان همین حس را دریافت میکند.
پسر ارشد حاجحسن، اصلیترین توصیه پدرش به سیزدهفرزند خود و بهویژه پسرها را احترام به بزرگتر بیان میکند. بعداز آن هم تأکید بر تعامل و اتحاد و درنهایت هم خواسته اصلی از بچهها اینکه: «دیگ نذری حضرترضا (ع) را خالی نگذارید.»
اینجا مسجدی بی زرقوبرق است که خیلی آرامش دارد. ما اینجا را خانه خودمان میدانیم
پسران شیرازی میگویند: دست خودمان نیست. کمی مانده به موعد ادای نذر بابا، شور و شوقی در خودمان حس میکنیم که توصیفشدنی نیست. ما از خودمان مطمئنیم که انشاءالله تا زنده هستیم، چراغ این مسجد روشن است و اجاق شلهپزان نذری هم خاموش نمیشود. بماند که ما هم از همین حالا درباره این مجلس و این مسجد به فرزندانمان سفارش کرده و گفتهایم که هرطوری هست، چراغش را روشن نگه دارند.
دورترین خاطره پسرها از گاراژ مربوط به حدود دهسالگیشان است، زمانی که دیگر کمکم کودکی را پشت سر گذاشته و اجازه پیدا کردهاند همراه پدر به خارج شهر و محل کارش بیایند. پس از آن هم در تعطیلیهای تابستان پسرها در همین گاراژ کناردست استادکارهای تعمیر ماشین سنگین، شاگردی کردند و کار یاد گرفتند و خودشان رفتهرفته استاد شدند.
شیرینترین خاطرات محسن شیرازی از کودکی و نوجوانیاش مربوط به زمانهایی است که پدرش مسئولیتی از کارهای گاراژ و مسجد را به او میسپرد، بهخصوص در روزی که دیگهای نذری را بار گذاشتند و او مسئول آتش اجاقها بود.
علی و محسن شیرازی که حالا وارثان پدر در امور مسجد و مسئول ادای نذر او هستند، فرزندان خودشان را هم پای کار آوردهاند و معتقدند برای اینکه این قبیل کارها بهدرستی به دست نسل بعد برسد و آنها هم چراغ چنین مجالسی را روشن نگه دارند، از همین حالا باید به آنها مسئولیت داده شود تا بعضی کارها را خودشان مدیریت و اجرا کنند. به گفته آنها وقتی جوانها را مهم بشماریم و به آنها اعتماد کنیم، خیلی بهتر از پس کارها برخواهند آمد و خودشان علاقه پیدا میکنند که مسئولیتهای بیشتری را بپذیرند.
* این گزارش دوشنبه ۲۵ فروردینماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۸ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.