کد خبر: ۱۱۴۶۶
۲۶ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۰
ماجرای خان زورگو و چوپان بیچاره از زبان حاج قربانعلی

ماجرای خان زورگو و چوپان بیچاره از زبان حاج قربانعلی

قربانعلی رحیم‌دل از اهالی محله تلگرد است که در خاطره‌ای از خانی صحبت می‌کند که سال‌ها پیش در روستای محل زندگی اش، بسیار به مردم جفا می‌کرد.

محسن رحیم‌دل| برخی خاطرات قدیمی، خود داستانی است که در زمانی خاص اتفاق افتاده است و وقتی آن‌ها را می‌شنویم، وارد حال‌وهوای خاص آن دوران شده و با برخی آداب و رسوم و فرهنگ‌ها آشنا می‌شویم.

در همین راستاست که سعی می‌کنیم در هرشماره و در این صفحه، خاطره‌ای از یکی از قدیمی‌های محل را برایتان بازگو کنیم.این خاطره مربوط به قربانعلی رحیم‌دل از اهالی محله تلگرد مشهد است.

گوسفندان چوپان در قیر گیر کردند

در روستای محل زندگی‌ام خانی حکومت می‌کرد که در زورگویی و استبداد، دست‌کمی از خان‌های مستبد و زورگو نداشت. خان، خانه بزرگی داشت با اتاق‌های فراوان‌، ایوانی بزرگ و طویله‌های زیاد که همه مسقف بود. جیره‌خواران و نوکران حلقه‌به‌دوش خان هم زیر همان سقف‌ها زندگی می‌کردند؛ از نگهبان گرفته تا آشپز و چوپان و خدمه. از باغبان گرفته تا کلفت و نوکر و زن‌ها و بچه‌هایشان.

حدود ۱۰ گوسفند و یک الاغ در قیر‌ها فرورفته بودند و نمی‌توانستند خود را از آن خارج کنند

یک‌روز باران آمد و بعضی سقف‌ها که همه از کاه‌گل بود، نم زد و آن‌هایی که خراب‌تر بود، چکه می‌کرد. همسر خان به جان او افتاد که باید فکری بکند و او تصمیم گرفت به رسم شهرها، خانه‌اش را قیرگونی کند. این شد که رفت شهر و حدود سه‌کامیون قیر و گونی با خود آورد تا همسرش را راضی نگه‌ دارد.

تابستان گرمی بود، خیلی گرم. استاد قیرکار آمد خانه خان را متر گرفت و وجب کرد و رفت تا وسایل لازم و شاگردانش را بیاورد، اما دیگر نیامد. قیر‌ها در آن هوای بسیار گرم کم‌کم شل شد و دیری نپایید که آب شد و از کارتن‌های مخصوص بیرون زد و در کوچه پهن شد.

خان فریاد می‌کشید و به قیرکار که هنوز نیامده بود، بدوبیراه می‌گفت و وقتی دید از او خبری نیست، دستور داد زمین را به عمق نیم‌متر چال کنند. همین شد که زمین را به مساحت اتاقی ۲۴ متری حفر کرده و قیر‌ها را به سمت گودال هدایت کردند.

صبح روز بعد چوپان بیچاره از همه‌جا بی‌خبر طبق معمول هرروز گله را به صحرا می‌برد که... 

مردم جمع شده بودند‌. هوا تازه روشن شده بود. خان داد می‌زد و فحش می‌داد. چوپان گریه می‌کرد و می‌گفت: باور کن خان! من اینجا را ندیدم، من ندیدم.

همه در تکاپو بودند. حدود ۱۰ گوسفند و یک الاغ در قیر‌ها فرورفته بودند و نمی‌توانستند خود را از آن خارج کنند. کاری از دست کسی ساخته نبود و حتی امکان اینکه این حیوانات بیچاره زنده بیرون آورده شوند، هم وجود نداشت.

به دستور خان طنابی آوردند و به گردن حیوانات انداختند تا خفه شوند و لش مرده‌شان را بیرون کشیدند. خان زورگو به جای اینکه خود را مقصر این ماجرا بداند، چوپان بیچاره را جریمه سختی کرد، به‌طوری‌که هم پول گوسفندان را از او گرفت و هم پول قیرهایی که خراب شده بود.

 

* این گزارش یکشنبه، ۲۲ تیر ۹۳ در شماره ۱۱۱ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44