کد خبر: ۱۱۳۹۶
۱۰ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۰
حاج عباس مسجدساز

حاج عباس مسجدساز

حاج‌عباسعلی عباسی‌قیافه‌شناس از آن دسته خیّرهایی نیست که پول کلانی داشته باشد با این حال او تاکنون سه مسجد و حسینیه، یک بیت‌الرقیه(س) و مهد کودک ساخته است.

نمی‌دانم چه تفاوتی است بین روشنی‌های جهان! این را می‌دانم که پرفروغی آفتاب متفاوت است با روشنی چشم، سپیده صبح متفاوت‌ است از سفیدی دل شب، آبی دریا غیر از زلال دل است.

ظاهربین که باشیم نور آفتاب‌، سفیدی صبح و آبی دریا  تنها توی چشم‌هایمان می‌نشیند و عمق نمی‌گیرد!  اما این روشن‌ها توفیر دارد با دل روشن «حاج‌عباس» و فلسفه‌‌ای که از زندگی خودش ساخته است.

«نخود انداختن در آشی که خیرش به مردم برسد» همان فلسفه‌ای است که  پای حاج عباس قیافه‌شناس ۷۸ ساله را از ۱۶ سالگی به مساجد و تکایا و حسینیه‌ها باز کرده و ورقی به کتابچه خیرخواهی زندگی ساکن محله پنجتن مشهد افزوده است.

با اینکه خودش قبول ندارد صفاتی «چون واقف» را یا «خیّرمسجد‌ساز» را و می‌گوید: «یک قدم کوچیک در راه خدا که گفتن نداره» و باز سرمی‌پیچد از صفاتی که اهالی محل به او پیوند می‌دهند و می‌گوید:« این عمر که ارزش راه غیر خدا رفتن رو نداره»

حاج عباسعلی عباسی قیافه شناس معروف به حاج عباس مسجدساز هشتم آذر ۱۴۰۰ دار فانی را وداع گفت و در بهشت امام علی (ع) واقع در خواجه اباصلت مشهد در کنار همسرش آرام گرفت. گفتگوی زیر ۱۱ خرداد ۹۳ در شماره ۱۰۵ شهرآرامحله منطقه ۴ منتشر شده بود که در اینجا آن را بازنشر می‌کنیم.

ساخت سه مسجد و حسینیه

پیامک هم‌‌محله‌ای‌مان «سوژه جالب، حاج‌عباس، واقف و خیّر مسجدساز» به تلفنی کوتاه مبدل می‌شود و بعد هم قراری که برای یک بعدازظهر بهاری در مسجد حضرت زینب(س) گذاشته می‌شود.

مسجدی که باید خیابان طبرسی‌شمالی ۴۹ را تا میانه بروی و به آن برسی. آنجا علاوه بر مسجد، ساختمان روبه‌رویش به نام بیت‌الرقیه (س) رنگ و روی کوچه را عوض کرده است.

سراغ حاج‌عباس را همانجا  می‌گیریم. از در سبز رنگ مسجد حضرت زینب(س) می‌گذریم و منتظر نشانی از واقف محله پنجتن‌آل‌عبا می‌مانیم.

از پله‌های نیمه ساخته آجری زیرزمین ظاهر می‌شود. پیرمرد لاغر اندام پاهای تکیده‌اش را که روی پله‌های آخر هم‌سطح زمین می‌گذارد، قد کوتاه و هیکل ضعیفش آشکار می‌شود.

قطره‌های عرق پیشانی آفتاب سوخته‌اش می‌درخشد و برخی‌ میان شیار‌های چروک‌ زیر چشمش جاری شده و تا انحنای پایین گردن را مرطوب می‌کند.

حاج‌عباسی که روبه‌رویمان ایستاده هیچ شباهتی با پیرمرد ۷۸ ساله با لباسی صاف و اتو کشیده و اندامی شق و رق که در ذهنمان از یک خیّر مسجدساز ساخته‌ایم، ندارد.

خادم مسجد با دو استکان چای در سینی به حیاط می‌آید و حاج‌عباس خستگی‌اش را با نوشیدن آن‌ها  در می‌کند. خادم به داخل اتاقش دعوتمان می‌کند، حاج‌عباس چند بار از خانم خانه به خاطر لباس‌هایش معذرت‌خواهی می‌کند، نگران است  خاکی‌ بودن لباسش است و فرشی که روی آن می‌نشیند.

حرف زدن با حاج‌عباس زیاد سخت نیست. با او می‌توان به سادگی کلماتی که خودش به کار می‌برد، حرف زد.

اگرچه بعضی وقت‌ها اصلا حرف‌هایمان را جدی نمی‌گیرد. وقتی می‌گوییم می‌خواهیم به عنوان یک خیّر و واقف با شما گفتگو کنیم، می‌گوید زیاد بزرگش نکنید، ساختن چند مسجد و حسینیه که این حرف‌ها را ندارد. هر کس برای دل خودش کار خیّر می‌کند و...

خیلی از اهالی و همسایه‌های مسجد هم از همین اخلاق خوب او خوششان می‌آید که هیچ‌وقت از کارهایی که می‌کند حرفی به زبان نمی‌آورد.

حاج‌عباسعلی عباسی‌قیافه‌شناس با ساخت چند مسجد و حسینیه در مشهد و شهرهای اطراف، از آن دسته خیّرهایی نیست که پول کلانی داشته باشد و با آن زمین بخرد ‌یا پول ساخت مسجدی را تقبل کند.

حاج‌عباس درآمد اندک بازنشستگی دارد و چند قطعه زمین که از دوران جوانی و با پول کار و زحمت‌کشی آن‌ها را خریده و حالا همان‌ها را با ذره‌ذره پولی که به دست می‌آورد، تبدیل به مسجد می‌کند.  

او تا به حال یعنی تا آنجا که اهالی می‌دانند سه مسجد و حسینیه، یک بیت‌الرقیه(س) و مهد کودک ساخته است.

یکی از مساجد همین چند هفته پیش در یکی از روستا‌های اطراف کاشمر افتتاح شد، بیت‌الرقیه و مهد کودک هم در همین طبرسی ۴۹ قرار دارد.

روبه روی مسجدی که داخل آن هستیم. مسجد حضرت زینب (س) را هم حدود سال ۸۲ بنا کرده که خود ماجرایی دارد.

 

«حاج‌عباسعلی» خیری که سه مسجد در حاشیه شهر ساخته است

 

نخودی بودم در دیگ آش

حاج‌عباس خیلی دوست ندارد از کلماتی چون خیّر و واقف استفاده کنیم. او از دوران کودکی و نوجوانی‌اش حرف می‌زند، از زمانی که در کوچه حاج‌ماشا‌ا...زندگی می‌کردند و بعد از ازدواج خانه‌ای‌ اجاره می‌کنند حوالی مسجد«خوردو» که در مکان در شارستان امروزی قرار داشت.

به همان مسجد هم می‌رفته و با دیدن مسجدی در حال ساخت،  اندک پولش را صرف ساختن مسجد می‌کند. او از همان زمان  در برخی‌ هزینه‌ها مشارکت می‌کرده و همین، راه را برای حضور حاج‌عباس در سایر مساجد و کمک به برخی هزینه‌هایشان هموار کرده است.

او تعریف می‌کند:از زمانی که به بلوغ رسیدم پایم به مسجد باز شد. به تکیه کرمانی‌ها‌، مسجد سبزواری‌ها، مسجد خردو مسجد امیرالمومنین(ع) می‌رفتم و وقتی می‌دیدم مسجدی در حال ساخت است‌ یا هزینه‌هایی دارد در حد توانم کمک می‌کردم و به قول معروف نخودی در آش می‌انداختم که خدا قبول کند.

زندگی مسجدی حاج‌عباس دقیقا از همان زمان شروع می‌شود تا همین حالا که هفتمین دهه زندگی‌اش را به پایان می‌برد، ادامه داده است. حاج‌عباس در این سال‌ها به قول خودش سعی کرده در هر آشی که برای مسجد می‌پزد، نخودی بیندازد و در حد توانش در ساخت مساجد یاری رساند.

مسجد حضرت زینب(س) در محله پنجتن‌آل‌عبا قرار دارد، محله‌ای که با محل سکونت حاج‌عباس در یکی از محلات مرکزی شهر فاصله زیادی دارد.

او ماجرای ساخت مسجد و بیت‌الرقیه(س) در این محل را این‌گونه توضیح می‌دهد: سال‌ها پیش، این زمین را و اطرافش را خریده بودم، در آن زمان این محدوده اصلا جزو شهر نبود و زمین‌ها بایر بودند.

بعد متوجه شدم بخشی از زمینم که همین زمین مسجد باشد به یکی دیگر‌ هم فروخته شده است. شاید کلاهبرداری و شاید هم اشتباه شده بود.

به هرحال من و فردی که زمینمان مشترک بود، تصمیم گرفتیم همان قسمت را وقف مسجد کنیم، همین مسجدی که درونش قرار داریم. بعد از آن هم شروع کردم به ساختن آن. تا جایی که توانش را داشتم. مردم هم کمک کردند و می‌کنند.

این‌طور نیست که تک و تنها باشم، به هر حال هر کسی درحد توانش کمکی ساخت مسجد می‌کند، این روزها هم که در حال گسترش مسجد هستیم و قصد داریم مغازه کوچکی برای درآمدزایی مسجد در فضای بیرونی آن بسازیم.

 

آجر روی آجر گذاشتن‌های حاج‌عباس

حاج‌‌عباس را بیشتر وقت‌ها لباس کار به تن و آجر به دست می‌بینی که دارد آن را روی دیوار نیمه ساخته مسجد می‌گذارد یا هم‌پای کارگران ‌ ‌کار می‌کند.

بعضی وقت‌ها هم مثل همین امروز او را تنهایی در حال کارکردن می‌بینی که عرق از سر و رویش جاری شده و سینه‌اش به نفس‌نفس افتاده‌است اما دست از کار نمی‌کشد.

حاج‌‌عباس را بیشتر وقت‌ها آجر به دست می‌بینی که دارد آن را روی دیوار نیمه ساخته مسجد می‌گذارد

 

وقتی ‌یک کفن با خود می‌بریم‌

ظاهر حاج‌عباس هیچ شباهتی به فیلسوف‌ها ندارد، حرف زدنش هم ساده‌تر از آن است که حرفش را نفهمیم؛ اما او تکلیف خود را با زندگی طوری روشن کرده که می‌شود گفت فلسفه زندگی‌اش تعریف شده است.

او می‌گوید: وقتی از این دنیا فقط یک کفن با خود می‌بریم که آن هم معلوم نیست واقعا متعلق به خودمان باشد یا از سردلسوزی و بی‌کفن نماندن نصیبمان شود، دیگر نباید زندگی را برای رسیدن به هیچ و پوچ تباه کرد.

باید فکر دنیایی را کرد که جاویدان است و مردمی که نیازمند مکانی برای عبادت هستند. برای همین هم می‌گویم من کار بزرگی نکردم، فقط نخودی بودم در دیگ آش...

 

حاج‌عباس و ماشین قراضه‌اش

حاج‌عباس که پدرش نقاش بوده از همان دوران نوجوانی وارد کارهای مختلفی شده که نقاشی، خرید و فروش ماشین و ... از آن جمله‌اند. ماشین بسیار قدیمی که روبه‌روی مسجد پارک شده، که یادگار همان مشاغل است.

او هنوز با همین ماشین رفت و آمد می‌کند و وسایل مورد نیاز برگزاری یک مراسم در مسجد‌ یا ساخت مسجد را با آن جابه‌جا می‌کند.

او که حدود  یک سال است همسرش فوت کرده و پنج فرزندش سر و سامان گرفته‌اند، شب‌ها را در اتاقکی در بیت‌الرقیه می‌ماند، نهار و شامش را همانجا می‌پزد  و می‌خورد و خودش را برای  روز آینده ساخت و ساز مسجد آماده می‌کند.

 

«حاج‌عباسعلی» و ماشین بسیار قدیمی‌اش

 

در محله خیرات می‌کرد

امام جماعت مسجد حضرت زینب(س) می‌داند حاج‌عباس همه چیز را درباره خود نمی‌گوید، برای همین هم پرده از  کارهای خیّر‌ی که از سالیان سال در محل به همت حاج‌عباس انجام می‌شده برمی‌دارد و می‌گوید: از سال‌ها پیش حاج‌عباس به خاطر کارش که با رستوران‌ها سر وکار داشته برای مردم این محل که در آن زمان بسیار نیازمند بودند، غذا می‌آورده و توزیع می‌کرد‌. بعد هم شرع به ساختن مسجدی برایشان می‌کند.

 

آهنی که سر حاج‌عباس افتاد

از امام جماعت مسجد حضرت زینب(س) می‌خواهیم خاطره‌ای تعریف کند و او می‌گوید: خاطره نیست، معجزه است که به چشم دیدیم.

ماجرا از این قرار است که حاج‌عباس همراه چند کارگر ساختمانی که استخدام کرده بوده در حال گذاشتن تیرآهن‌های همین مسجد بودند که یکی از تیر آهن‌ها از جایش در‌‌می‌آید و می‌افتد درست روی سر حاج‌عباس.

در آن لحظه همه فکر می‌کنند حاج‌عباس زیر ضربه آن تیرآهن جان سالم به درنخواهد برد، اما چند دقیقه بعد او را دیدند که فقط جراحت سطحی روی سرش ایجاد شده و دوباره سر پا شده و به کار ادامه می‌دهد.

حاج‌عباس درحالی‌که به سقف خیره شده و سرش را تکان می‌دهد می‌گوید: همین تیر آهن بود.

 

* این گزارش یکشنبه، ۱۱ خرداد ۹۳ در شماره ۱۰۵ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44