
داوود رضایی در منطقه هورالعظیم به شهادت رسید
همه ما در زندگی دلبستگیهایی داریم و برای حفظ و نگهداری آن هرکاری انجام میدهیم، حتی از فدا کردن جان نیز دریغ نخواهیم کرد، اما همیشه انتخابها به همین راحتی نیستند.
گاهیوقتها باید از همه دلبستگیها و علایق گذشت و به هدفی بزرگتر رسید. ۳۰ سال قبل زمانی که آتش جنگ زبانه کشید جوانان و مردان زیادی از دلبستگیهای خود گذشتند و به جبهه رفتند و با ارزشترین نعمت، یعنی جان خود را در این راه فدا کردند.
شاگرد ممتاز در علم ودین
شهید داوود رضایی سال ۱۳۴۲ درمحله پنجتن مشهد متولد شد و به مدرسه رفت. او با نمرات عالی مقاطع مختلف تحصیلی را پشت سر گذاشت. داوود علاوه بر شاگرد ممتاز بودن در انجام امور دینی نیز ممتاز و کوشا بود؛ بهطوریکه چند بار به خاطر دیندار بودن تنبیه میشود.
رضا رضایی پدر شهید درباره این ماجرا میگوید: داوود برای اولین بار در هفتسالگی شروع به خواندن نماز کرد. او هر روز ظهر و شب به همراه مادرش به مسجد محله میرفت. داوود عادت کرده بود بعد از شنیدن اذان و در اولین فرصت نماز خود را بخواند.
سال سوم ابتدایی زمانی که به مدرسه میرفت با خودش یک مهر میبرد و بعد از اذان در کلاس درس نماز خود را میخواند. در یکی از همین روزها زمانی که صدای اذان را میشنود وارد کلاس شده و شروع به خواندن نماز میکند.
ناظم مدرسه که آدم شاهدوستی بود او را در حال نماز خواندن میبیند و با فریاد از او میخواهد که از کلاس بیرون برود؛ اما او اعتنا نکرده و نمازش را ادامه میدهد.
در پایان نماز ناظم گوش او را گرفته و به دفتر مدرسه میبرد. بعد از زدن چند ضربه چوب به دستانش به او میگوید: چند تا از بچهها به من گفتند که مداد و پاککنهای ما گم شده است.
حالا معلوم شد که دزد آنها تو هستی، دیگر حق خواندن نماز در مدرسه را نداری. عصر همان روز زمانی که من از سر کار به خانه آمدم، متوجه شدم که داوود خیلی ناراحت است، کف دستهایش هم قرمز شده بود.
به هر ترتیب مادرش با او سر صحبت را باز کرد و ما متوجه ماجرا شدیم. روز بعد به مدرسه رفتم و به ناظم مدرسه گفتم آقای ناظم! من با نان کارگری (بافندگی جاجیم) این پسر را بزرگ کردهام.
او از هفت سالگی نماز جماعت میخواند، امکان ندارد که چیزی دزدیده باشد. دانشآموزانی را که چنین ادعایی دارند، بیاورید تا ببینم پاککن کدامشان دزدیده شده است، من پول همه آنها را میدهم.
او ادامه میدهد: ناظم مدرسه که جوابی برای سوال من نداشت، به من گفت: شاید هم بچهها شوخی کرده یا از دروغ گفته باشند.
به هر حال داوود نباید در ساعت زنگ تفریح در کلاس نماز بخواند. بعدها من خودم از همه شاگردان کلاس درباره گم شدن وسایلشان سوال کردم و همه آنها گفتند که هیچ چیزی گم نکردهاند. من تازه فهمیدم که ناظم دروغ گفته است.
این داستان هیچوقت باعث دلسرد شدن رضا از دین و اعمال دینی نشد. او تا جایی که میتوانست در مسجد و مراسم مذهبی شرکت میکرد. به همین دلیل مسئولان مدرسه بارها با او برخورد کرده بودند و با وجودی که تمام نمرات او عالی و خوب بود، نمره انظباتش همیشه بین ۱۰ تا ۱۱ بود.
سکونت در تهران و شرکت در تظاهرات
خانواده شهید داوود رضایی به دلیل شغل پدر در سال ۱۳۵۶ به تهران میروند. داوود در این زمان ۱۵ سال دارد و در دبیرستان درس میخواند.
در همین زمان است که وارد فعالیتهای انقلابی میشود.پدر شهید در اینباره میگوید: در اواخر سال ۱۳۵۶ تهران مرکز جنبشهای انقلابی و تظاهرات شده بود و روزی نبود که در آرامش و بدون تظاهرات باشد.
داوود نیز در این زمان به همراه چند نفر از دانشآموزان دبیرستان گروهی را تشکیل داده بودند وکار شعارنویسی و پخش اعلامیه در بین دانشآموزان دبیرستانها و مردم بود.
او گاهیوقتها تا نیمههای شب بیرون بود و زمانی هم که به خانه میآمد کیسهای پر از اسپری رنگ و شابلون و اعلامیه به همراه داشت.
در همین زمان بود که به دلیل پخش اعلامیه از سوی ساواک دستگیر میشود. پدر شهید در شرح این ماجرا میگوید: در یکی از شبها که داوود درحال نوشتن شعار بر روی دیوارهای خانه یک سرهنگ ساواکی بود، محافظان سرهنگ او را تعقیب و دستگیر میکنند.
روز بعد من برای دیدن او به کلانتری محله رفتم. داوود حسابی کتک خورده بود، اما هیچ حرفی نزده بود. رئیس کلانتری که آدم با ایمانی بود به من گفت: اگر تلاش من نبود الان پسرت توی ساواک بود، آخر کی میآید روی دیوار خانه یک سرهنگ ساواک شعار مرگ بر شاه بنویسد؟!
بعد از این ماجرا من داوود را با خود به خانه آوردم، اما او دست بردار نبود و تا پیروزی انقلاب در راهپیماییها شرکت میکرد.
دانشکده افسری و ازدواج
داوود بعد از گرفتن دیپلم در امتحانات دانشکده افسری شرکت میکند و قبول میشود. او بعد از گذراندن دورههای آموزشی دانشکده افسری در تهران با درجه ستوان دومی فارغالتحصیلمیشود.
پدر شهید درباره ازدواج و تشکیل خانواده پسرش میگوید: داوود به دختری تهرانی که از طبقهای پولدار بود، علاقه پیداکرده بود؛ اما خانواده دختر راضی به ازدواج دخترشان نبودند.
اما داوود اصرار داشت و سرانجام با اصرار زیاد او این ازدواج سر گرفت. در همین زمان و در اوج روزهای جنگ او به جبهههای جنگی خوزستان رفت و بعد از چند ماه به مشهد باز گشت.
من عاشق همسرم هستم اما بیشتر از همه عاشق وطنم هستم و می خواهم به جبهه بروم
آخرین منزل شهادت
آخرین دفعهای که داوود برای رفتن به جبهه آماده میشود به او خبر میدهند که بهزودی پدر خواهد شد. همسرش از او میخواهد بهخاطر فرزندشان به جبهه نرود و او بین عشق به فرزند و عشق به میهن سرگردان میشود.
پدر شهید در پایان میگوید: روز آخرکه داوود قصد رفتن به جبهه را داشت به همراه همسرش به خانه ما آمد، درحالیکه همسرش اصرار به ماندن او داشت. داوود به من گفت: پدر! شما میدانید که من عاشق همسرم هستم؛ اما بیشتر از همه عاشق وطنم هستم. من برای حفظ وطن و شرافت سرزمینم به جبهه میروم.
هر وقت پسرم به دنیا آمد به او بگویید که خیلی مشتاق دیدنش بودم. پسرم را مثل یک مرد باشرافت و باایمان تربیت کنید. داوود به جبهه جنوب رفت و در منطقه هورالعظیم در اثر اصابت گلوله به سر به شهادت رسید.
پنج ماه بعد از شهادت داوود همانطور که او پیشبینی کرده بود پسرش به دنیا آمد. ما سعی کردیم او را همانطور که پدرش دوست داشت تربیت و بزرگ کنیم. او حالا جوان برومندی شده و در دادگستری استان همدان مشغول به کار است.
* این گزارش یکشنبه، ۷ اردیبهشت ۹۳ در شماره ۱۰۰ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.