محمود، بودنش نعمت بود، نبودنش هم نعمت بود. در سال های بودنش تا پای جان برای مقابله با سوداگران مرگ پای کار بود و نبودنش هم انگیزه شد برای بهبود برادر از زخم اعتیاد و شروع دوباره روزگار پاکی. قرار است روایت محمود را از زبان برادرش بشنویم، از کارها و زندگی محمود و از زندگی جدید علی اصغر که شهادت برادر، زیر و رویش کرد و او را از نیستی به زندگی بازگرداند.
محمود اگر بود الان پنجاه و شش ساله بود. بچه محله «کوچه زردی»، فرزند پدری گرمابه دار و معتمد محل بود. «گرمابه مهر» جای بده بستان های مودت و مهربانی اهالی یک محل بود. حاج آقا صارم بافنده، صبح ها که خورشید بالا می زد، روی یک صندلی در ورودی گرمابه می نشست تا پذیرای سلام و احوالپرسی مردم شود و روی خوش نشان دهد، تا پاکی آب به جان مردمی بنشیند که خیلی هاشان هنوز خانه هایشان آن قدر توسعه پیدا نکرده بود که در خانه حمام داشته باشند.
حاج آقا پنج پسر و دو دختر داشت. فرزندان بزرگ تر او، جواد و رضا، افسر نیروی انتظامی بودند، دو ورزشکاری که آبرو و عزت پدر را روی تشک کشتی می خریدند و پرچم ایران را در مسابقات بین المللی بالا می بردند و کاری کردند که پدر سرش را بالا و بالاتر بگیرد. گرمابه دار خوش مشرب محل اما سرشکستگی هایی هم داشت؛ علی اصغر که برادر قبل از محمود بود و زخم اعتیاد به جانش نشسته بود. علی اصغر که قبل از اعتیاد کشتی گیر بود، روزگاری یک خم و دو خم حریفان ِ چغر را می گرفت، اما حالا خودش زیر یک خم روزگار و درد اعتیاد مانده بود.
محمود و احمد دو پسر آخر حاجی بودند، با یک سال تفاوت سنی. علی اصغر که به دام اعتیاد افتاد، این دو برادر سرشکسته شدند اما احترام تفاوت سنی زیاد با برادر بزرگ تر مانع از اعتراض شدید به او می شد.
با علی اصغر صارم بافنده، خلاصه واگویه هایش از زندگی و زمانه رفته را مرور می کنیم. می خواهیم برسیم به خط و ربط هایی که پازل زندگی شهید نیروی انتظامی، محمود صارم بافنده را تکمیل می کند؛ «محمود و احمد، بچه های کوچک خانواده بودند و از شرایط من خیلی حرص می خوردند. به واسطه شغل پدرم، همه خانواده های محل، ما را می شناختند و وقتی من را می دیدند، پدرم را سرزنش می کردند. زن های محله، سر حمام زنانه به مادرم زخم زبان می زدند و من مایه آبرو ریزی همه اهل خانه شده بودم.»
محمود از یک سو تمام تلاشش برای مبارزه با موادفروشان و سوداگران مرگ بود اما از سویی دیگر غم سرشکستگی برادر را هم با خود داشت. محمود همان جوان انقلابی و فعالی است که حمیتش در ایجاد امنیت و آرامش و دستگیری مفسدان، ناخواسته زشتی کردار برادرش را عیان تر می کرد. علی اصغر که حالا نزدیک به 30 سال است جسمش را از هر وابستگی ای به مواد مخدر رهانیده است، می گوید: جواد، برادر بزرگ ترم، در نیروی هوایی ارتش بود. هم دوره برادران خادم بود و خاطرم هست هردویشان در مسابقاتی که در مغولستان برگزار شد، اول شدند.
قصه علی اصغر و محمود قصه دو برادر با روزگاری کاملا متفاوت است؛ یکی هم نوا با مواد مخدر و دیگری دشمن سوداگران مرگ. محمود اوایل پیروزی انقلاب به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و با گروهی از دوستانش دستگیری توزیع کنندگان مواد مخدر را پیگیری می کرد و برای این منظور در گشت های شبانه شرکت می کرد.
علی اصغر می گوید: اوایل انقلاب در قهوه خانه ها تبادل مواد مخدر رایج بود. محمود و امثال او چشم از این طور جاها برنمی داشتند. می رفتند به قهوه خانه ها و سوداگران را دستگیر می کردند ولی محمود توی محل خودمان نمی آمد. فکر می کنم نمی خواست روزی من را در یکی از قهوه خانه های محل ببیند. برادرم به خاطر من خیلی حرف شنید؛ خیلی ها می گفتند مواد فروش و معتاد دستگیر می کند اما به برادر خودش کاری ندارد.
محمود در بهمن سال 1368 در گلوگاه تایباد در درگیری با اشرار و قاچاقچیان بین المللی مواد مخدر به شهادت رسید
آن روزها ستاد مبارزه با مواد مخدر تشکیل شده بود و شش گروه فعالانه با مصرف کننده ها و فروشنده ها مبارزه می کردند. فعالیت محمود رفته رفته بیشتر شد و روز به روز در کارش موفق تر می شد؛ تا جایی که کارش از محله، به کشور و مرز رسید، آن قدر که در شکل و شمایل فروشنده ها به افغانستان می رفت و قاچاقچیان را دستگیر می کرد.
علی اصغر با افتخار از محمود یاد می کند و در حالی که در مرکز ترک اعتیادی که تأسیس کرده است، نشسته ایم، از زندگی برادرش برایمان می گوید، ماجرایی که باعث ساخته شدن دوباره زندگی علی اصغر شد؛ «یک روز برفی بود. چهارم بهمن 1368.»
«با اینکه در مدت مصرفم بیش از صد بار دستگیرم کردند، محمود هیچ وقت با من درگیر نشد. چون برادر بزرگ تر بودم، همیشه احترامم را داشت. اما بهمن سال68 روزهای ترک بود. برای بازه زمانی دوماهه ای در یک مرکز بازپروری بستری شده بودم. یک روز صبح مدیر داخلی بازپروری صدایم زد و گفت می خواهد ترخیصم کند. با تعجب گفتم مدت بستری ام تمام نشده و هنوز 40روز شده است! سه نفر از هم دوره ای های محمود، خبر شهادت او را آورده بودند و می خواستند من را به مراسم ببرند. لباس هایم را پوشیدم و جلو در آمدم. دیدم فرمانده ستاد مبارزه با مواد مخدر و دو نفر دیگر منتظر من ایستاده اند. سوار ماشین شدیم و از محمود گفتند و اینکه در مأموریت مجروح شده است.»
اما مجروحیتی در کار نیست، این جسم محمود است که قرار است دیگر در میان خانواده نباشد. علی اصغر با کمری خم شده از درد خودش، با خبر شهادت برادر به زانو نشست. 40روز در سوگ ماند و این چله فرصت مناسبی برای بازگشت به خویشتن برایش فراهم کرد.
او می گوید: شهادت او تأثیر زیادی بر من داشت اما یکی از آثار مهمش، دوری از مواد مخدر بود. تصمیمی که بعدها باعث شد به کمک کسانی بشتابم که امروزشان شبیه گذشته تلخ من بوده است. نجات من از آبروی محمود بود و شهادت هدیه خدا به درستکاری محمود بود.
محمود در بهمن سال 1368 در گلوگاه تایباد در درگیری با اشرار و قاچاقچیان بین المللی مواد مخدر به شهادت رسید و بعد از رفتن، روزهای سختی پیش روی خانواده اش قرار گرفت.بعد از محمود، رضا هم که افسر نیروی هوایی بود در جزیره خارک، دچار موج انفجار شد و بعد هم از دنیا رفت. جواد هم سه سال بعد از شهادت محمود از دنیا رفت. بعد از آن مادر و یک سال بعد هم پدر فوت کرد و این شد که قصه شهادت محمود برای خانواده صارم بافنده، به قصه ای پر غصه تبدیل شد.
محمود روز به روز در کارش موفق تر می شد؛ تا جایی که کارش از محله، به کشور و مرز رسید، آن قدر که در شکل و شمایل فروشنده ها به افغانستان می رفت و قاچاقچیان را دستگیر می کرد
خواهر شهید از دلتنگی هایش کوتاه با ما صحبت می کند؛ از اینکه محمود حتی فرصت نداشت به اندازه یک وعده غذا در کنار خانواده باشد. او می گوید: محمود تازه از مأموریت تایباد برگشته بود. سر سفره ناهار بودیم که تلفن زدند نیروهایشان درگیر شده اند. به محض اینکه این خبر را دادند از پای سفره بلند شد و راه افتاد. ما که از رفتارش حیرت زده شده بودیم، گفتیم حداقل تا پایان ناهارت بمان. اما او گفت که بچه ها درگیر شده اند و کسی آنجا نیست کمکشان کند. او رفت و در درگیری با اشرار مسلح در منطقه تایباد به شهادت رسید.
ماشاا... خانم به ذکر خاطره ای از شهید می پردازد و می گوید: متهمی را توسط کمیته انقلاب دستگیر کرده بودند و با اینکه همه می دانستند او فردی خلافهایش است، چون تمام مدارک تخلفاتش را قبل از دستگیری از بین برده بود، آزادش کردند. او می دانست که محمود در زندگی شخصی اش چیزی ندارد، این بود که به او پیشنهاد داده بود برایش ماشین بخرد. برادرم اما درخواست او را رد کرده بود. تا اینکه این متهم برای فرار از پیگیری دوباره محمود برای به دست آوردن مدارک دستگیری اش، 300 هزار تومان جواهرات خرید و در پاکتی برای برادرم ارسال کرد. اما برادرم که به شدت از رفتار او ناراحت شده بود، پاکت جواهرات را به همراه متهم، به دست قانون
سپرد.محمود را برایمان مهربان توصیف می کنند و در عین حال مقتدر. حرف هایی که بعد از شهادتش خوبی هایش را بیشتر برای خانواده عیان می کند. در زمان تشییع پیکرش، فرماندهانی که از نیروی انتظامی و ستاد مبارزه با مواد مخدر می آمدند می گفتند شهید صارم، انسانی به غایت درستکار بوده است. هنگام مبارزه با اشرار حتی به او پیشنهاد شده بود یک کیلو طلا به عنوان رشوه دریافت کند اما از این پیشنهاد فقط برای ضمیمه پرونده استفاده کرد و نفسش را نفروخت. محمود شهید شده و یک برادر بیش از یک ربع قرن است که به زندگی بازگشته و دارد آدم های زیادی را به زندگی برمی گرداند. محمود رفته اما نام او بر سر در پاسگاه مرزی «شهید محمود صارم بافنده» مانده است تا یادآور کارهای خیر و کمک های مخفیانه اش به آن هایی باشد که او را می شناسند. کارنامه زندگی محمود پر است از تلاش برای نجات انسان ها از چنگال اعتیاد. و شاید به پاس همین پیگیری ها بود که علی اصغر هم به خواست خدا توانست از افیون و دود خلاص شود.