میخواند، میسراید و دغدغه استعدادهای هرز رفته موسیقی شهرک شهید رجایی را دارد. خلاصه زندگی امیرحسین مشتاقیفر شاید همین چند جمله باشد. خواننده و ترانهسرای پنجاه ساله و ساکن قدیمی این شهرک که از همان دوران کودکی علاقه به خواندن با ضبط صوت قدیمی پدر و شنیدن مداحیهای مرحوم کافی در جانش مینشیند. بعدها با استادان مطرح موسیقی خراسان آشنا میشود و موسیقی را جدیتر دنبال میکند. در کنار خواندن علاقهاش به ادبیات را هم دنبال میکند و حالا در سبکهای مختلف شعری هم میسراید، سبک مورد علاقهاش برای خواندن همان سنتی است، اما اگر پیش بیاید پاپ هم میخواند. با سازمان صدا و سیما هم همکاری میکند و بیش از ۵۰ قطعه از او در شبکههای مختلف نمایش داده شده است. اما مهمتر از همه اینها دغدغه خوانندههای اصیل دیدهنشده و بااستعداد محلهاش را دارد و سعی دارد که با آموزش به هنرجوهایش در این مسیر به آنها کمک کند. امروز مهمان خانه او هستیم تا از فعالیتهای هنریاش برایمان بگوید.
علاقهاش به خواندن و سرودن از دوره کودکی آغاز میشود. وقتی پدر نوارکاست مرحوم کافی را در ضبط صوت قدیمی خانه میگذاشته و صدای استاد کافی توی فضای خانه طنین میانداخته و در ذهن و ضمیر او مینشسته است. امیرحسین مشتاقیفر سر منشأ تمام علاقهاش به خواندن و بعدها به سرودن را درست همین نقطه میداند. این نوار کاستها ابتدا او را به مداحی علاقهمند میکنند. کم کم شروع میکند به خواندن و تقلید از صدای مرحوم کافی. بعد با تشویق پدر از همان دوره کودکی مداحی را شروع میکند. پدر به او بال و پر میدهد و او جرئت خواندن پیدا میکند، مداحی در مسجد و حسینیههای محله و خواندن برای در و همسایهها و....
اما علاقه او فقط به مداحی و سرودهای آیینی ختم نمیشود. نقطه شروع خوانندگی برای او در یک روز ویژه رقم میخورد. زمانی که تازه پا به مقطع اول راهنمایی میگذارد و در مدرسه سیدجمالالدین اسدآبادی در شهرک شهید رجایی مشغول تحصیل میشود. خودش تعریف میکند: ترانهای بود که حالا نامش را به خاطر ندارم، اما اینطور شروع میشد (ای مجاهد شهید مطهر) آن دوره رسم بود که بچهها روز معلم این ترانه را گروهی میخواندند. درست روز قبل آقای احمدی معلم هنرمان گفت که هرکس برای خواندن این ترانه داوطلب شود و فردا جلوی صف آن را بهخوبی بخواند و اجرا کند از درس هنر نمره٢٠ میگیرد! همین نمره ۲۰ کار خودش را کرد و من همانجا برای خواندن داوطلب شدم. نوار کاست این آهنگ را همان روز تهیه کردم و تا صبح مشغول تمرین شدم. سر همان نوار کاست از پدرم که موافق سرود و ترانههای این سبکی نبود کتک مفصلی هم خوردم! اما هرطور که بود خودم را برای اجرای فردا آماده کردم بعد هم بهخوبی سر صف ترانه را خواندم، نمره ۲۰ را گرفتم و کلی هم تشویق شدم. آن روز، روز مهمی برای من بود. روزی که قدم در راه خوانندگی گذاشتم و دیگر هیچوقت این مسیر را رها نکردم. بعد از آن پای ثابت گروه سرود مدرسه در دوره دبیرستان شدم و جوایزی را در همان دوره در بخشهای گروهخوانی و تکخوانی کسب کردم.
اما این تنها استعداد امیرحسین نبود که در آن دوره شکوفا شد. او تعریف میکند که زنگهای ادبیات در دوره دبیرستان از بهترین ساعات عمرش بوده و در آخر توی همین کلاسها به شعر علاقهمند میشود و شروع میکند به سرودن. تعریف میکند: «دایره لغات خوبی داشتم و انشا که مینوشتم از کلی لغت فارسی دری استفاده میکردم. آقای علیزاده معلم ادبیاتم از من خواست شعر هم بگویم و همان دوره شروع کردم به سرایش شعر. اول غزل سرودم و بعدها قالبهای دیگر... همان سالها بود که به اولین شب شعر زندگیام هم پا گذاشتم. شب شعری برگزار شد در تالار شریعتی دانشگاه فردوسی مشهد.
به واسطه دبیر ادبیاتم به آن شب شعر دعوت شدم و افتخار این را پیدا کردم که شعری در رثای شهدای دفاع مقدس در مقابل استادان بزرگی مثل استاد مهرداد اوستا و خانم سپیده کاشانی بخوانم. شعری که آن شب حسابی مورد تشویق و تحسین قرار گرفت.»
او خوانندگی و شاعری را در کنار هم پیش میبرد تا اینکه یک برخورد اتفاقی با یکی از استادان مطرح موسیقی سنتی، مسیر را برای او هموارتر میکند و باعث میشود که اینبار اصولیتر و شستهرفتهتر با موسیقی روبهرو شود و مصممتر از قبل در راه خوانندگی قدم بردارد: «سال٧٤ بود و برای درآوردن خرج و مخارج زندگی بهطور موقت در بنگاهی معاملاتی مشغول کار بودم. یک روز که توی حال و هوای خودم بودم و زمزمهوار برای خودم میخواندم، یک مشتری برای فروش یک زمین وارد بنگاه شد که متوجه حضورش نشدم. آن مشتری استاد محمد باغبان بود که آوازهای سنتی میخواند و من تا آن روز او را نمیشناختم. زمزمهام را شنیده بود و خوشش آمده بود. گفت: «بلند بخوان.» زدم زیر آواز. از صدایم تعریف کرد و گفت: «شما که صدای زیبایی داری چرا اصولی نمیخوانی؟» این شد که به کلاسهای ایشان پا گذاشتم. در همان کلاسها با دستگاههای مختلف موسیقی آشنا شدم و نزد ایشان خواندن را اصولی آموختم. خوب به یاد دارم که از خانه خودمان که قلعه خیابان بود تا خانه استاد در بولوار معلم چند ساعت با اتوبوس میرفتم و میآمدم. زودتر از موعد میرسیدم و پشت در خانه روی پلهها مینشستم که شاگرد قبلی بیرون بیاید. شور و شوق زیادی برای یادگیری داشتم و خیلی سریع پیشرفت کردم. بعد از آن توسط استاد به مجامع هنری و آوازی راه پیدا کردم. محفلهای خصوصی استاد اردلان، استاد متبسم، استاد دلشادی، استاد خمر که استاد تار ایران بود و...»
بعد از آن درست در سال ۸۱ بهواسطه شرکت در محافل موسیقی با گروه قاصدک آشنا میشود. یک گروه موسیقی سنتی که او بهعنوان خواننده آن گروه انتخاب میشود و مدیریت این گروه را آقای طاهری که حالا رئیس انجمن موسیقی استان خراسان رضوی شده برعهده داشته است. گروه قاصدک خیلی زود پا میگیرد و مطرح میشود و برای اجرا در همایشهای انتخاباتی و مناسبتی دعوت میشود و در سالنهای مختلف کارهایی را به روی صحنه میبرد، اما در کنار همه اینها در نهایت زمینهساز ورود امیرحسین مشتاقیفر به صدا و سیما میشود. ورود او با پیشنهاد ضبط یک موسیقی خیامی به نام «برخیز و مخور غم جهان گذران» آغاز میشود. او موسیقی را ضبط میکند و در استودیو پردیس میخواند و بعد این موسیقی از شبکههای مختلف پخش میشود و مورد توجه قرار میگیرد. حالا تا به اینجای کار امیرحسین مشتاقیفر بالغ بر ٥٠قطعه برای سازمان صدا و سیما خوانده که بیشتر این قطعهها از شبکههای مختلف صدا و سیما پخش شدهاند. جدا از صدا و مهارت و تسلط بر دستگاههای مختلف، ویژگی دیگری هم دارد که باعث تداوم همکاری او با این سازمان میشود. میگوید: «کار و ضبط آهنگ در استودیوی صدا و سیما به این صورت است که آهنگ در چند مدل ضبط میشود، اگر مدل اول خوب باشد دیگر نیاز به ضبط مدلهای بعدی نیست، اما اغلب این اتفاق نمیافتد. آقای شاهمیرزایی، مدیر این استودیو، همیشه به من میگفت که تو تنها خوانندهای هستی که در همان مدل اول موسیقی را بهخوبی میخوانی و نیاز به ضبط مدلهای بعدی نیست.»
کار در صدا و سیما باعث میشود که او بتواند هنر خوانندگی و ترانهسرایی را که برای سالها موازی و در کنار هم پیش میبرد بالأخره به هم پیوند بزند. بهار نام یکی از کارهای اوست که خودش آن را میسراید و بعد هم به لهجه مشهدی میخواند. کاری که سال٩٣ به یمن ورود مقام معظم رهبری به مشهد مقدس میخواند و مورد استقبال قرار میگیرد.
او ترانه مادر را که ترانهسرا و خواننده آن است هم از دیگر کارهای مورد توجه قرار گرفتهاش میداند. کاری که علاوه بر صدا و سیما آن را بارها به مناسبت روز مادر در مراسمهای مختلف میخواند و اشک شنوندهها و حاضران را درمیآورد. از آن پس بخش مهمی از کارهای اجراشده او در صدا و سیما به ترانههایی که خودش سروده تعلق میگیرد ترانههایی مثل سلامی دوباره، قاصدک و....
اما با وجود تمام این تجربههای خوب از همکاری با صدا و سیما نظرش درباره همکاری با این سازمان را چنین بیان میکند: «صدا و سیما برای پرکردن زمان میان برنامههایش از هنرمندان استفاده میکند. ولی او را آنطور که شایسته است به بیننده معرفی نمیکند. مثلا ۴ دقیقه بین برنامههایشان وقت خالی دارند و برای پرکردنش از هنرمندان استفاده میکنند و این بهنظر من یعنی نادیدهگرفتن آن هنرمند.»
امیرحسین مشتاقیفر با همه اینها همکاری با صدا و سیما را جهشی در راستای پیشرفت خودش در ترانهسرایی میداند. اما به غیر از ترانهها بخش دیگری از سرودههای او غزلها و قصیدهها و دیگر قالبهای شعری هستند. شعرهایی که همه جوششی هستند و از جانش برآمدهاند: «شعر یعنی شَعَرَ یعنی احساس! پس شعر با احساس شاعر پیوند نزدیک دارد. برای من هم همینطور است. وقتهایی است که ناخودآگاه موتور احساسم روشن میشود، یکباره چند بیت به ذهنم میرسد، سریع همان بیتها را توی گوشی و کاغذ و هرچیزی که دم دستم باشد مینویسم و پشتبندش بیتهای دیگر هم یکی پس از دیگری مسلسلوار میآیند.
وقتهایی هم هست که نصف شب توی تختخواب دراز میکشم و بیخوابی میزند به سرم.
آخر شبها هم از آن وقتهایی است که چشمه شعرم شروع میکند به جوشش. خلاصه شعر اینطور به سراغ آدم میآید و قانون و قاعده خاصی ندارد.»
از مضمون این ترانهها و شعرها میپرسم. میگوید که کار در صدا و سیما چارچوبهای خودش را دارد، کارهای سفارشی هم که تکلیف مضمونشان معلوم است، اما او بیشتر اشعارش دلی است و همه مدل شعر دارد، از شعر عاشقانه بگیرید تا شعر اجتماعی و انتقادی! البته میگوید که حالا سالهاست که سمت شعر انتقادی نرفته است: «شب شعری بود به نام شب شعر آخوند خراسانی که در کنسولگری افغانستان برگزار شد.
آن دوره بحث داغ روز که همه را درگیر کرده بود زلزله بم بود، اما همزمان شده بود با حج و یک مجری توی تلویزیون در این مصیبت و بحران از اهمیت سفر حج میگفت! همین موضوع دستمایه شعر انتقادی من شد که آن را در آن شب شعر خواندم. بعد از آن کلی تهدید شدم! آنقدر که همان جا شعر انتقادی را بوسیدم و کنار گذاشتم....»
از تعداد شعرهایی که تا به حال سروده میپرسم، میگوید که حالا تعداد آن از دستش در رفته است و بیشتر شعرهایش هم در قالب یک مجموعه شعر در سال٧٧ دزدیده شده است! دزدی به خانه آنها میزند و دفتر شعرش را قاطی دیگر وسایل ناخواسته میدزدد. میگوید: «با اینکه سرمایه زیادی را از دست دادم، اما تنها نگران آن دفتر بودم.
دفتری که کلی شعر توی آن نوشته بودم! بعد از آن تا جایی که حافظهام یاری کرد سعی کردم تعدادی را بازنویسی کنم، اما بیشتر شعرهایم را در آن سرقت از دست دادم.»
امیرحسین مشتاقیفر حالا سالهاست که معمار ساختمان است و منبع درآمدش هم همین شغل است، اما میگوید که گوشه و کنار نان هنرش را هم میخورد و دستی هم در فروش ترانه دارد. تعریف میکند: «خوانندهها که میفهمیدند خیلی از ترانههای کارهایم را خودم سرودهام خوششان میآمد و به من سفارش کار میدادند. به این صورت که مضمون درخواستی را میگفتند و کلیدواژههایی که میخواستند به کار برده شود هم نام میبردند. من با همین کلیدواژهها ترانه میگفتم.»
منبع دیگر درآمد او حالا تدریس موسیقی است. او وقتی موسیقی را اصولی آموزش میبیند خودش شروع میکند به آموزش موسیقی. او حالا از تمام نقاط مشهد هنرجو دارد، اما تدریس به بچههای این منطقه را به همه چیز ترجیح میدهد و میگوید: «خیلی وقتها زیر قیمت آموزش میدهم و حتی از بچههایی که استعداد زیادی دارند و دستشان تنگ است هزینهای نمیگیرم، انبوه خوانندههای بااستعداد و جوانی که به دلیل فراهمنشدن زمینههای مناسب استعدادشان هرز میروند. برخی جوانهای این محله را میشناسم که روزی شاگرد خودم بودند و بعد به خاطر غم نان سر از مجالس سخیف درآوردند.
باید برای انبوه استعدادهایی که در این شهرک هرز میروند کاری انجام داد. من خودم دغدغه این مسئله را داشتم و به چند سازمان مختلف پیشنهاد تشکیل یک آکادمی موسیقی اصیل در این منطقه را دادم، اما متأسفانه راه به جایی نبرد! اصلا جدا از اینها ما چند فرهنگسرا در این منطقه داریم و کلی کلاس آشپزی، خیاطی و... چرا در کنار همه اینها با حفظ موازین شرعی و اسلامی کلاس موسیقی نداشته باشیم؟»
از برنامههایش برای آینده که میپرسم متوجه میشوم که فرزندانش هم دستی در موسیقی دارند. از پنج فرزند او سه نفر استعدادش را به ارث بردهاند. کوچکترین دختر او حالا ترانههای پدر را گوش میدهد و با او همخوانی میکند. پسران بیستوپنجساله و بیستویکساله جوانش هم ابتدا پا به پای پدر موسیقی سنتی میخوانند و حالا یک گروه رپ برای خودشان تشکیل دادهاند. مشتاقیفر میگوید که سبک رپ با علاقه او فاصله دارد، اما به علاقه بچههایش احترام میگذارد و حتی قرار است با هم یک کار تلفیقی هم بیرون بدهند!
مشتافیفر از سرایش یک مثنوی بلند هم خبر میدهد که آن را هم بهزودی تمام میکند: «بنده خدایی نهجالبلاغه را به فارسی سروده بود، همین جرقهای شد برای سرایش صحیفه سجادیه در قالب مثنوی. کار بسیار سختی است، چون نفس دعا مهم است و نباید تغییر در محتوا ایجاد شود. سرایش این مثنوی را کامل نکردهام، اما میتوانم بخشهایی از آن را بخوانم: خدا را ستایش که اولا بود/ که اولاتر از هرچه اولا بود/ ازل بر صفاتش برازنده باد/ ابد ماندگار است و پاینده باد و....»
در آخر از او میخواهم که به انتخاب خودش شعری از شعرهای کامل شدهاش را برایمان بخواند. او هم یکی از بهترین سرودههای خودش را با صدایی خوش برایمان میخواند. سرودهای که در اصل یک جوابیه است. در یکی از انجمنهای شعری شخصی ساز و نوای سنتی را به سخره میگیرد و او هم در جواب شعری میسراید که کلید واژههایش ساز و موسیقی سنتی هستند.
ساز را بادست میباید نواخت
لیک بر ساز گلو باید گداخت
ساز، چون سیم است و هرت است و کدو
سوز میآرد بر احوال گلو
ساز با انگشت همراه است و بس
ساز حنجر یکسره آه است و بس
تار و تنبور و نی و تنبک همه
میبرند از دل سرار واهمه
آنکه بر سازی زند سرخوش بود
وان دگر کی میشود خامش بود
مطرب و تنبور زن در بزم دل
مینهند مرهم به درد و زخم دل
آنکه از ماهور آوازی کند
وز نوا او نکتهپردازی کند
در پی شور و نشاطی بس قرین
گاه از شادی نوازد گه حزین
پی در این پیمانه همایون کند
دشتیش خواند دلی را خون کند.
چون به افشاری رسد وقت دعاست
محفل انس دل و دین باخداست
در بیات ترک و وصف اصفهان
برهم آرد هم دل و دین جهان
نی بزنای نغمهپرداز عزیز
آنچه داری بر طبق اینک بریز