شاید نام ابوالفضل غلام حسین زاده به گوشتان نخورده باشد، همه او را با نام امیر قویدل می شناسند. نام او با بسیاری از فیلم های خاطره انگیز سینما که در دوران کودکی و نوجوانی دیده ایم گره خورده است. بسیاری از فیلم های او فراتر از نام های یک کارنامه هنری است و از آثار جریان ساز سینمای ایران به شمار می آید. قویدل یک سینماگر برجسته تاریخ سینمای ایران است که در مشهد به دنیا آمد و در محله سرشور بزرگ شد و رشد کرد.
تجربه دستوپنجه نرمکردن با مشکلات باعث شد «نمیتوانم» برای علیرضا طهانزاده معنا نداشته باشد. این جوان ساکن محله آیتالله عبادی توانست در مدت چهار سال کار حرفهای در حوزه تهیهکنندگی و نویسندگی سینما، پنج اثر هنری را خلق کند؛ مسافر، هِرَم، پرواز ۷۳۷، کاش در خانه بودم و هنرمند گرسنگی ازجمله کارهای این هنرمند متولد 1374 است.
سال۱۳۷۹ خورشیدی درست در صدمین سال ورود سینماتوگراف به ایران، روز ۲۱ شهریور در تقویم رسمی جمهوری اسلامی ایران «روز ملی سینما» نام گرفت. از آن تاریخ تاکنون ۲۲سال میگذرد.
در هنر گذر عمر را نمیفهمی. هر روزت تازه است. این یعنی گریز از تکرار. آنچه آدم را نابود میکند پدیده تکرار است. این هنر پله روبه جلو است. هر کاری که ارائه میدهی کاملتر از قبلی است. هر اثر جزئی از هنرمند است چون زمانی از عمرش را در آن سپری کرده است. با همه این اوصاف اگر صدبار دیگر به دنیا بیایم باز همین راه را پیش میگیرم چون دنیایی را جذابتر از دنیای هنر نمیشناسم.
از همان کودکی به بازیگری علاقه داشت اما غم از دست دادن خواهر و مادرش که در نه و یازدهسالگی رقم خورد، حس و حالی برایش نگذاشت. در مقابل احساس میکرد باید بنویسد تا غمش سبکتر شود و در حال حاضر جزو نمایشنامهنویسان است.
حدیثه عدالتجو اکنون در آستانه بیستوهشتسالگی با افتخار در عرصه معلمی فعالیت دارد و همزمان در فعالیتهای هنری مشغول است. او فیلم کوتاه «روشنتر از خاموشی» را کارگردان ی کرده است.
لباسهایی تنمان کردند که بهشدت کثیف بود و بوی بسیار نامطبوعی داشت، بعد از اینکه آن لباسها را پوشیدم دو روز تن و بدنم به خارش افتاد،ما حتی یک سرویس رفت و برگشت هم نداشتیم و باید با اتوبوس و مینیبوس و مترو از محلهای در بالای شهر تا خانههای خودمان برمیگشتیم.راستش آن روز خیلی ناراحت شدم، دلیل این همه بیاحترامی را درک نکردم، همانجا به خودم قول دادم آنقدر تلاش کنم تا روزی به جایگاه خیلی خوبی در سینمای ایران برسم.
در حوزه که درس میخواندم موضوع ادیان و مذاهب مرا به فکر فروبرد، یک حوزوی میتواند کاری فراتر و ماندگارتر از وظایف منبر و سخنرانی انجام دهد. روزها و ساعتها فکر میکردم، اینکه در منبر و سخنرانیها داریم مسیری تکراری را پیش میرویم، آن هم در شرایطی که دشمن با جدیدترین روشها حمله میکند و مقابله با روشهای سنتی جواب نمیدهد و قادر به مقابله با آن نیستیم.دنبال ایدهای بودم که بتوانم کارم را بهتر انجام دهم. برای حل دغدغههای تلنبار شده در ذهن با آدمهای مختلف حرف میزدم و راهکار میخواستم. هرچه جلوتر میرفتم مصممتر میشدم که با توجه به ناهنجاریهای پیشروی نسل جدید باید کاری انجام داد. میدانستم باید از بچهها شروع کرد.