زمانی که امامخمینی به عراق تبعید شد، من و پدرم با گذرنامه پاکستانیای که داشتیم، پاکت نامه محرمانهای را از مشهد به امام رساندیم.
ماجرای دیدارهای مجید زرافشان با امامخمینی (ره)، شبیه سریالی دنبالهدار و جذاب است. سریالی که از سال ۱۳۵۷ و در نوفللوشاتو پاریس شروع میشود و تا زمان ارتحال امام ادامه پیدا میکند.
محله کلاهدوز تا پنج سال پس از انقلاب اسلامی، بیشتر باغ بود و بیابان. بسیاری از باغها و زمینهای این محله اوقافی بود.
خیابان فلسطین، اصلیترین معبر محله فلسطین است که پیش از انقلاب اسلامی به دلیل نزدیکی این خیابان به باغ ملکآباد «کاخ» نام داشت.
رحمان حوتی تعریف میکند: خاطرم هست یکبار نوزادی را آوردند که قنداقپیچ شده بود. به امام گفتند دستی به این نوزاد بکشید که متبرک شود.
علی اکبر راستگو از عملیات رمضان تعریف میکند: با آخرین قدرتی که داشتم، دستم را تکان دادم. یکی از بسیجیها که درحال کفنکردن پیکر شهدا بود، متوجه شد و با صدای بلند فریاد زد: امدادگر! بیا این برادر زنده است!
هم محمدرضا و هم رجبعلی بسیار خوشبرخورد و بلندنظر بودند. دستشان به خیر بود و با همسایهها و قوم و خویش خیلی خوشرفتار و مهربان بودند. محمدرضا همیشه میگفت «میرویم؛ یا زیارت یا شهادت.» منظورش این بود که یا پیروز میشوند و به زیارت ائمهاطهار (ع) در نجف و کربلا میرود یا به شهادت میرسد.






