پررنگترین خاطرهاش از کودکی به روزهایی برمیگردد که دست در دست مادر، یک پایشان خانه و یک پایشان خانه علمای مشهد بود تا ردی از پدرش پیدا کنند؛ پدری که از غائله مسجد گوهرشاد دست پهلوی افتاده بود.
او که با همین تصویر از مقاومت پدر در برابر حکومت پهلوی قد کشید، خودش به مبارزی تبدیل شد که خانهاش در پایینخیابان یکی از مکانهای اصلی چاپ اعلامیه در سال ۱۳۵۷ بود. آن روزها محمدعلی غفاریان و فرزندانش هر هنری داشتند، به خرج دادند تا انقلاب اسلامی به پیروزی برسد و امروز وقتی پای گفتگو مینشیند، میگوید: «آن روزها بهخاطر هدفمان که انقلاب اسلامی بود، به فکر این نبودیم که در این راه جانمان و مالمان خواهد رفت.»
محمدعلی، دومین فرزند مرحوم «قربانعلی غفاریانخیاطی» است که همزمان با غائله مسجد گوهرشاد سه سال داشت. او و مادرش پس از مدتی جستوجو متوجه شدند که پدرش در مسجد گوهرشاد دستگیر شده و به زندان افتاده است. این زندان دو ماه طول کشید.
همین خاطره، کودکی و جوانی محمدعلی را به حرکتهای انقلابی وصل کرد، میگوید: «اتفاق ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ من و پدرم را وارد حرکت جدیدی کرد. از آن روز فعالیتهایمان برای مخالفت با شاه و سیاستهایش بیشتر شد. این اتفاق تا سال ۱۳۵۷ پیش رفت که راهپیماییها بیشتر و مبارزات علنیتر شد.
آن روزها کارم را از حرفه قماش به مرغداری تغییر دادم و وانتی از تهران خریدم. چون هنگام راهپیمایی ماشینی میخواستند که روی آن بلندگو بگذارند و شعارها از آن بلند پخش شود، من این وانت را در اختیارشان گذاشتم. تویوتا، وانتی که هنوز حتی نمره نشده بود. برادرم رضا هم راننده آن شد. آقای صفایی که نمیدانم هنوز زنده است یا نه، روی این وانت میایستاد و با بلندگو شعار میگفت و مردم هم تکرار میکردند.»
حاجآقا با تأکید بر اینکه کسی بند مال و جانش در این راه نبود، میگوید: «ممکن بود ایادی شاه برادرم و آقای صفایی را بزنند و وانت را هم بگیرند، اما ما در این فکرها نبودیم و میگفتیم برای انقلاب هرکاری بشود، شده است دیگر.»
وانت حاجآقا غفاریان، تا روزی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید، دست گروهی که برای شعارها برنامهریزی میکردند، ماند و استفاده شد.
حاجآقا در روایت از مبارزات انقلابیاش چندینبار نام آقای صفایی را میآورد و از روزهایی میگوید که با همراهی او اعلامیهها را چاپ میکردند: «خانهای در کوچه عباسقلیخان داشتم که با کمک یکی از دوستان دوتا دستگاه چاپ از تهران تهیه و در این خانه جاگذاری کردیم. دو دانشجو که آقای صفایی معرفی کرده بود، هر شب میآمدند و تکثیر را انجام میدادند. متأسفانه نامشان را یادم نیست. البته خود آقای صفایی هم هرچندشب یکبار میآمد و تا صبح مشغول تکثیر اعلامیهها میشد. بیشتر شبهای ماهرمضان موقع سحری از خانهمان میرفتند. روزها نمیشد تکثیر کرد. چون وقتمان به راهپیمایی و جلسات میگذشت.»
آنطور که او اشاره میکند، اعلامیهها را آقای صفایی، دو دانشجو، خودش و پسرش محمدصادق و دوتن از برادرانش در خیابان و خانه و مدرسه پخش میکردند: «آن روزها دو پسر داشتم که محمدصادق بزرگتر بود. او با ۱۳ سال سن، اندازه بزرگترها میفهمید و باوجود همه نگرانی گروه، پخش اعلامیه در مدرسهها را انجام میداد. او این اعلامیهها را زیر میز معلمها و دانشآموزان در کلاسها میگذاشت. کار پسر دیگرم که اوایل جنگ به شهادت رسید، پخش گاز اشکآور در مقابل ایادی شاه موقع راهپیماییها بود. چشمان محمدصادق بهعلت این مسئله آسیب جدی دیده بود.»
محمدعلی غفاریانخیاطی سواد تکثیر اعلامیه با دستگاه را نداشت، اما سواد نوشتن اعلامیهها را داشت؛ اعلامیههایی که طبق گفتههای او چند نوع بود: «بخشی از اعلامیهها مختص امام (ره) و علمای قم بود که آنها را تلفنی میخواندند و ما هم این طرف خط یادداشت میکردیم. بعد دوباره بازخوانی میکردیم که کم و زیاد نباشد. بعد همان دو دانشجو تکثیر آن را انجام میدادند. بخشی از اعلامیهها هم نوشته میشد و مخفیانه از تهران به دستمان میرسید و ما فقط تکثیر میکردیم.»
او به نوشتن اعلامیه در مشهد هم اشاره میکند و روایتش را اینطور کامل میکند: «تعدادی از اعلامیهها هم در مشهد تهیه میشد. یکی از کارها تأیید این اعلامیهها بود. این نوشتهها را به خانه و دفتر علمای بزرگ و انقلابی مشهد میبردم و مهر تأیید میگرفتم. بعد از آن تکثیرشان میکردیم.»
او که نقش اصناف در پیروزی انقلاب اسلامی را پررنگ میخواند، به کمکهای مالی آنها برای این رخداد مهم اشاره و تعریف میکند: «آن زمان کسبه سعی میکردند تا وجوهاتشان را به نماینده امام (ره) در مشهد بدهند که طبق گفته خود امام (ره) بخشی از آن در راه مبارزه ضد شاه خرج شود، به جز آن هرجا نیاز به حمایت مالی بود، کم نمیگذاشتند.»
این کمکها پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم ادامه پیداکرد. آن زمان که امام (ره) گفتند سربازها میتوانند دوباره به پادگانها برگردند، خیلی از همان سربازها به کمیته انقلاب اسلامی مراجعه میکردند و کمک مالی میخواستند. آن زمان مرحوم آیتالله طبسی مسئولیت کمیته در مشهد را برعهده داشت و خیلی از آن سربازها با کمک کسبههایی، چون محمدعلی غفاریان دوباره به پادگانها در شهرها برگشتند.