کد خبر: ۱۱۱۶۰
۱۰ دی ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۵

آلاله‌های گلشهر؛ بازخوانی شهدای انقلاب

در ابتدای محدوده گلشهر، بوستانی قرار دارد که نامش وام‌دار شهداست. در بوستان آلاله‌ها مزار سه شهید انقلاب قرار دارد؛ شهدایی که در روز خونین مشهد یعنی دهم دی‌ماه به شهادت رسیدند؛ اسماعیل صفری، محمد تدین‌چرمه و محمود قویدل.

در ابتدای محدوده گلشهر و در محله شهیدآوینی، بوستانی قرار دارد که نامش وام‌دار شهداست. در بوستان آلاله‌ها مزار سه شهید انقلاب قرار دارد؛ شهدایی که پیش‌از ۲۲بهمن سال۱۳۵۷ و در روز خونین مشهد یعنی دهم دی‌ماه به شهادت رسیدند؛ اسماعیل صفری، محمد تدین‌چرمه و محمود قویدل.

خانواده این شهدا شبانه پیکر آنان را غسل دادند و در گوشه‌ای از محل سکونتشان، مخفیانه به خاک سپردند. به گفته قدیمی‌های محله، مکان دفن این سه شهید در آن ایام، گورستانی قدیمی بوده که در جاده روستای نیزه قرار داشته است و پس از الحاق به شهر جزو اراضی محدوده گلشهر می‌شود. این آرامستان در سال۱۳۷۶ به پاسداشت این سه شهید، به بوستان و فضای سبز محلی تبدیل شد.

به پاسداشت این رشادت‌ها، شهرآرامحله منطقه در این سال‌ها بار‌ها با خانواده این شهدا، دوستان و هم‌رزمان انقلابی‌شان گفت‌و‌گو کرده و روایت‌های آن ایام را مانند پازلی کنار هم چیده است. حالا پس از سیزده‌سالی که از عمر هفته‌نامه ما می‌گذرد، می‌توانیم تصویری واضح از آن روز‌های مشهد و محله ببینیم.

 

خونی که رنگین‌تر نبود

سکینه حافظی، همسر شهید قویدل

هم‌زمان با زمزمه‌های انقلاب وارد جریان‌های سیاسی و انقلابی شد. هرروز می‌رفت خانه آقای شیرازی و پای صحبت علما می‌نشست. اوایل، فعالیت‌هایش را خیلی پنهانی انجام می‌داد، اما همه‌چیز از دو ماه مانده به شهادتش رنگ دیگری گرفت و دیگر هیچ مرزی برای پنهان‌کاری وجود نداشت. هرصبح راه خیابان تهران را پیش می‌گرفت و شب با آمار تعداد شهدا به خانه برمی‌گشت.

من اطلاع زیادی از نوع فعالیت‌هایش نداشتم؛ چون همیشه درگیر رتق‌وفتق امور خانه و رسیدگی به بچه‌ها بودم. آن روز‌ها دختر اولم دوسال‌ونیمه و دختر دومم یک‌ساله بود و سومی را هم باردار بودم. شب قبل از شهادتش دیروقت به خانه آمد. شنیده بودم که صبح ۹دی درگیری شدیدی روی داده است و عده زیادی به شهادت رسیده‌اند. خاطرم هست که نشست بالای سر بچه‌هایمان که خواب بودند.

صورتشان را بوسید و به من گفت: «فردا می‌روم و برگشتم با خداست. مراقب بچه‌هایمان باش و بی‌تابی نکن.» خیلی گریه کردم. نمی‌دانستم اگر برنگردد، با سه بچه قدونیم‌قد باید چه‌کار کنم؛ اما محمود تصمیمش را گرفته بود. آرامم کرد و گفت: «مگر خون من از باقی شهدا رنگین‌تر است که دیگران بروند و من نروم؟».

صبح فردا، آفتاب‌نزده دوباره راهی خانه آقای شیرازی شد. عقربه‌ها روی ساعت۳ بعدازظهر که قرار گرفت، دیگر دل‌شوره امانم را برید. چادرم را سر کردم و رفتم خانه برادرش. گفتم: محمود هنوز نیامده؛ کاری بکنید! برادر همسرم دلداری‌ام داد و گفت: «حکومت‌نظامی راه افتاده و خیابان در قرق نیرو‌های رژیم است. شاید این وضع را که دیده، در خانه‌ای پنهان شده. آب‌ها که از آسیاب بیفتد، بیرون می‌زند.» این شد که چند ساعت دیگر را هم با بیم و امید آمدن محمود پشت سر گذاشتیم.

غروب از جمع ما آنهایی هم که قراری داشتند، بی‌قرار شدند؛ برای همین دسته‌جمعی به همراه یکی از دوستان شوهرم به بیمارستان قائم (عج) یا همان شهناز سابق رفتیم. نام و نشانی را که اعلام کردیم، اسمش توی فهرست شهدا بود. خواستیم پیکرش را تحویل بگیریم که گفتند اجازه ندارند جنازه‌ها را تحویل بدهند. خیلی که اصرار کردیم، جوابشان این بود: «بروید و بامداد برگردید.»

ساعت۲ نیمه‌شب بود که چهار نفر از بزرگان محله را همراه خودمان بردیم و پیکر شهیدمان را تحویل گرفتیم. ساعت۳ نیمه‌شب غسلش دادیم و کفنش کردیم و بعد هم بردیمش به قبرستان گلشهر. شبانه همان‌جا به خاک سپردیمش.

شهرآرامحله شماره ۱۸۱ (۱۴دی۱۳۹۴)

 

بازخوانی روایت‌هایی درباره شهدای انقلاب منطقه ۵

 

سپر بلای دوستان شد

فرزند شهید محمد تدین

پدرم متولد ۱۳۳۶ اهل روستای چرمه بود و نانوای محله که دین‌داری‌اش باعث شد با بلندشدن زمزمه‌های انقلاب با جمع انقلابی‌ها همراه شود. با اینکه آن زمان هفت سال داشتمشرکت‌کردن او در جلسات خانگی آقای شیرازی و حرکت‌کردن دوشادوش مردم در همه راهپیمایی‌های مشهد را خوب به‌خاطر دارم.

عادت داشت قبل شرکت در تظاهرات، غسل شهادت کند و بعد آن از خانه بیرون بزند. دو نوبت مرا همراه خودش به تظاهرات برد. روز دهم دی، اما همراهش نبودم. یکی از دوستانش، بعد‌ها تعریف کرد که در زیرزمین ساختمان نیرو‌های پایداری، محاصره می‌شوند. صدای شلیک که بلند می‌شود، پدرم خودش را سپر بلای یکی می‌کند و گلوله می‌خورد؛ اما چیزی نمی‌گوید و دم بالا نمی‌آورد؛ برای همین وقتی متوجه می‌شوند تیرخورده و به بالای سرش می‌رسند که شهید شده است. خبرش چندساعت بعد به ما رسید.

مادرم که آن روز‌ها زن جوان و نابلدی بود، همراه چند نفر از فامیل به بیمارستان امام‌رضا (ع) یا همان بیمارستان شاه رضای سابق می‌روند و پیکر پدرم را تحویل می‌گیرند. بعد هم او را در همین پارک که آن روز‌ها یک قبرستان عمومی در انتهای شهر بود، دفن می‌کنند.

شهرآرامحله شماره ۲۲۸ (۱۳ دی ۱۳۹۵)

 

 

سوگواری مردم برای شهدای محله

حسن بهشتی‌نیک، روحانی و فعال فرهنگی گلشهر

این سه‌شهید هم‌سن‌وسال هم بودند و من کمی از آنها کوچک‌تر بودم و آن زمان نوزده‌ساله. همه ما ساکنان گلشهر در زمان تظاهرات‌ها صبح زود پیاده حرکت می‌کردیم تا به‌موقع به محل تجمع برسیم. مثل الان خیابان‌کشی و صدمتری نبود و هنوز ماشین و اتوبوس واحد وجود نداشت. مستقیم از گلشهر به حسین‌آباد و راه‌آهن می‌رفتیم و از کوی رضائیه به‌سمت پنج‌راه حرکت می‌کردیم.

از آنجا سایر مشهدی‌ها را می‌دیدیم که به سمت محل تجمع در حرکت‌اند و همه با هم یکی می‌شدند و زنجیره انسانی شکل می‌گرفت. درمورد روز ۱۰دی هم به‌خاطر دارم زمانی‌که درگیری شروع شد، خیلی‌ها به بیمارستان امام‌رضا (ع) پناه بردند. خاطرم هست که وقتی پیکر این سه بزرگوار را به گلشهر آوردند، اهالی همگی ناراحت بودند و سوگواری می‌کردند.

شهرآرامحله شماره ۳۲۸ (۱۵ بهمن ۱۳۹۷)

 

 

شهید محله جلالیه در راه انقلاب

محمدرضا مهدی‌زاده باغ‌دار 

درگیری‌‎ها میان مردم و نیرو‌های طرف‌دار شاه و ساواک از اوایل پاییز و به‌ویژه زمستان سال۱۳۵۷ شدت گرفته بود. پدرم باوجودآنکه بسیار مذهبی و از خادمان امام‌رضا (ع) بود، به‌دلیل خطراتی که وجود داشت، برحسب وظیفه به من هشدار می‌داد و سعی می‌کرد مانع حضورم در راهپیمایی شود، اما من در این زمینه حرفش را نشنیده گرفته و همانند دیگر هم‌سن‌وسالانم، معمولا در تظاهرات شرکت می‌کردم. به یاد دارم در کوچه ما مادری با دو فرزند پسرش به کار تولید بُرس کفش مشغول بود.

دهم دی، زدوخورد خیابانی شدت گرفت. صبح همان روز در کوچه، شاهد بودم که یکی از پسران این خانواده برای شرکت در راهپیمایی عازم مرکز شهر شد. با هم خوش‌وبش کوتاهی داشتیم و پس از آن به سمت راهپیمایی حرکت کردیم. بعدازظهر همان روز او که اسمش محمد مرادی بود، به شهادت رسید و به‌عنوان اولین فرد از محله ما جان خود را در راه انقلاب تقدیم کرد.

محمد پسر خوبی بود و شهادتش برای ما افتخار بود. حوادث اطراف استانداری را هم به یاد دارم. در این روز یک تانک ارتش شاهنشاهی به سمت مردم حمله کرد و در شلوغی، هیجان و برخورد‌های ایجادشده چند تن به شهادت رسیدند.

شهرآرامحله شماره ۳۲۸ (۱۵ بهمن ۱۳۹۷)

دهم دی، زدوخورد خیابانی شدت گرفت. صبح همان روز در کوچه، شاهد بودم یکی از پسران خانواده عازم مرکز شهر شد

 

شهید یوسفی دیگر بازنگشت

علی‌اصغر زارع‌زاده، فعال فرهنگی محله رضائیه

سال‌۵۷ اوج حرکت گروه‌های مختلف سیاسی بود. علاوه‌بر انقلابیون و مردم، مجاهدین و توده یکدست شده و رهبری امام خمینی (ره) را قبول کرده بودند؛ البته که آنها از این انقلاب سهم می‌خواستند. از دبیرستان حاج‌تقی به دبیرستان جهان نو که در خیابان شیرازی پشت منزل آیت‌الله شیرازی بود، منتقل شده بودم و از کلاس سوم دبیرستان تا دیپلم آنجا درس می‌خواندم. در شلوغی‌های سال‌۵۷، روز‌های اول خودم تنهایی به راهپیمایی‌ها می‌رفتم و می‌خواستم اطلاعات بیشتری پیدا کنم.

نیروی پایداری شاه در چهارراه شهدا روبه‌روی باغ نادری که محل فعلی هتل غدیر است، مستقر و برای سرکوب آماده بودند. چند روزی رفتم و موقعیت را خوب سنجیدم. دانش‌آموز دبیرستان جهان نو بودم و کوچه‌های اطراف را می‌شناختم، بااین‌حال حساب‌و‌کتاب می‌کردم که درصورت لزوم چطور و از چه مسیری می‌توان فرار کرد. بعد‌ها با خط اتوبوس رضائیه که آن زمان شماره‌اش «۱۲ فرعی» بود، همراه هم‌محلی‌ها خود را به خیابان شیرازی و محل تظاهرات می‌رساندیم و، چون جمعیت زیاد بود، ترسی نداشتیم.

آن سال محله هم حال‌وهوای انقلابی داشت. دائم به‌دنبال نوار‌های کاست سخنرانی امام (ره) بودیم و هنوز صدای امام‌خمینی (ره) را روی آن کاست‌ها به یاد دارم. در محله بزرگ‌تر‌هایی داشتیم؛ مانند مهدی عابد‌زاده خدابیامرز و حسین سلطانی که شب‌نامه و اعلامیه‌های امام (ره) را توزیع می‌کردند. جوان‌تر‌ها به‌دنبال اعلامیه‌های جدید می‌رفتند. در همان روز‌های قبل از انقلاب، هرروز بین سی تا چهل‌نفر از همین محله برای راهپیمایی و تظاهرات می‌رفتند. دیگر ترس و نگرانی نبود.

علی‌اصغر یوسفی یکی دیگر از فعالان سیاسی محله بود که جلسه قرآن داشت و به جوانان آموزش می‌داد. چند بار او را دستگیر کردند و بعد از چند ماه و با تعهد آزادش کردند. بار آخر که او را بردند، دیگر برنگشت؛ بعد‌ها متوجه شدیم که شهید شده است.

شهرآرامحله شماره ۴۶۸ (۱۷ بهمن ۱۴۰۱)

 

 

آلاله‌های گلشهر؛ بازخوانی شهدای انقلاب

 

یادگاه بانوان بسیجی

عفت نواب، مسئول بسیج اصناف پایگاه فاطمه‌الزهرا (س) گلشهر

حدود ۱۰سال پیش بود که از بوستان رد می‌شدم و مزار شهدا را دیدم. آن‌قدر به دلم نشست و ارتباط گرفتم که هر‌از‌چند‌گاهی سری به اینجا می‌زنم. سال‌های سال است که با خواهران بسیجی می‌آییم اینجا و برنامه‌ای اجرا می‌کنیم. گاهی برنامه غبارروبی مزار شهداست و گاهی خوانش ادعیه و مثلا زیارت عاشورا. می‌آییم و خودمان را به نور شهدا متبرک می‌کنیم.

اینجا برای ما بانوان گلشهر خلوتکده‌ای است که هربار می‌آییم رنگ‌وبوی شهدا بر تنمان می‌نشیند. هر بار که قصد پارک رفتن داریم، دست بچه‌ها را می‌گیریم و به بوستان آلاله‌ها می‌آییم تا کنار بازی آنها ما هم شهدا را یاد کنیم. این شهدا هم‌سن‌وسال پدرم هستند و هر بار بر سر مزارشان می‌روم، یاد خاطرات روایت‌شده پدرم می‌افتم.

 

بوستان متفاوت محله

معصومه مشرقی، فعال فرهنگی محله ثامن گلشهر

مزار شهدا در بوستان آلاله‌ها بهانه دورهمی بسیاری از بانوان گلشهر است. اینجا قبلا قبرستان بوده است و خیلی‌ها حتی برای زیارت اهل قبور می‌آیند؛ چون غیر از این سه سنگ قبر، مزار دیگری نمانده، همین‌جا برای همه مردگان قبرستان، سوره‌های فاتحه و اخلاص را می‌خوانند.

کنار مزار شهدا هم فضایی قرار دارد که برای برگزاری مراسم مناسب است. چندین‌بار به این بهانه بر سر مزار حاضر شده‌ایم؛ به‌عنوان نمونه یادواره شهدا یا دورهمی مذهبی و حتی مسابقات برگزار شده است. یا مثلا چند سال پیش بانوان بسیجی حوزه ۶ مریم گلشهر همگی اینجا جمع شدیم و از همین نقطه پیاده‌روی خانوادگی را شروع کردیم. تنها علت انتخاب این میعادگاه وجود مزار شهداست، وگرنه بوستان‌هایی دیگر هم در این محدوده وجود دارد.

 

 

شهادت حنایی در چهارراه شهدا

مهدی عابدزاده‌سعیدی، روحانی فعال فرهنگی محله رضائیه

انقلاب درواقع از حادثه گوهرشاد و دستورِ برداشتن چادر ریشه گرفت. در این واقعه بود که برای نخستین‌بار افرادی در حمایت از اعتقادات و در مقابله با رژیم پهلوی به پا خاستند و قیام کردند. جرقه دوم هم در پی حوادث و اتفاقاتی که پس از تبعید امام به ترکیه و سپس فرانسه روی داد، زده شد.

اعتراضات مردم را در این مدت اگرچه رژیم به‌ظاهر سرکوب می‌کرد، اما درواقع وجود داشت و مانند آتش زیر خاکستر بود. از اواخر سال۱۳۵۶ کم‌کم اعتراضات ضدپهلوی روند علنی‌تری به خود گرفت و مراسم چهلم شهدا پشت‌سرهم و در شهر‌های مختلف باشکوه برگزار می‌شد.

یادم هست در یکی از روز‌های اواخر پاییز درحال راهپیمایی از سمت بالاخیابان به‌سوی حرم بودیم که درگیری ایجاد شد. مأموران رژیم برای متفرق‌کردن مردم گاز اشک‌آور به‌سوی جمعیت پرتاب کردند که یکی از آنها به پای من خورد و به‌شدت زخمی شدم. ۹دی‌ماه هم در چهارراه شهدا و درکنار منزل آیت‌ا... شیرازی تجمع کرده بودیم که یک ماشین ارتشی شروع به تیراندازی کرد. در این حادثه هم دو‌سه نفر شهید شدند. چند روز بعد نیز در بست پایین‌خیابان، درگیری روی داد که شهیدمحمدعلی حنایی از محله ما در این اتفاقات به شهادت رسید.

شهرآرامحله شماره ۲۸۱ (۲۳ بهمن ۱۳۹۶)

 

مزار شهدا، برکتی برای منطقه

سید داود نبی‌زاده، معاون اجتماعی و فرهنگی شهرداری منطقه ۵

مزار شهدا در این بوستان باعث تغییرات خوبی در محیط شده است. شهرداری منطقه قسمتی از مسیر پیاده‌روی و فضای سبز بوستان را یک‌دست کرد تا تشکل‌ها و گروه‌های مختلف محلی و منطقه‌ای بستر مناسبی برای برگزاری برنامه داشته باشند. از سویی دیگر برنامه‌های ویژه شهرداری منطقه و فرهنگ‌سرای بهرمان نیز گاهی در محل مزار شهدا برگزار می‌شود تا این مکان بیش‌ازپیش به‌عنوان مکانی فرهنگی و مؤثر در محله و منطقه شناخته شود.

در سالگرد ۱۰ دی امسال هم سنگ قبور شهدا را تعویض کردیم و قرار است سال آینده اینجا مرمت و بازسازی شود. مزار این شهدا در منطقه برکتی است که باید قدردان آن باشیم.

 

* این گزارش دوشنبه ۱۰ دی‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۶ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44