انقلاب

مهریه انقلابی
منیره خدابخش‌ حصار ماجرای اولین حضورش در راه‌پیمایی علیه شاه را این‌گونه روایت می‌کند: برای اولین بار بود که دور سقاخانه جمع شدیم و شعارهایی به طرفداری از امام خمینی سر دادیم. چند دقیقه‌ای نگذشته بود که درهای حرم را بستند و همه مردم در صحن عتیق ماندند. ما به شعارهای خود ادامه دادیم اما یک عده لباس شخصی آمدند و یکی‌یکی همه را دستگیر کردند. من که از قبل فکر این گرفتاری را کرده بودم، زیر چادر مشکی، چادر رنگی به سبک روستاییان به دور گردنم بسته بودم و در شلوغی صحن چادر مشکی‌ام را درآوردم و در کیفم گذاشتم.
اولین و آخرین شهید انقلابی آرامستان خواجه‌ربیع
محمدجمال هفده ساله تصمیم گرفت به‌جای تمرین در زمین فوتبال در صف تظاهرات باشد. او اولین شهید آرامستان خواجه ربیع است. ناصر سیزده‌ساله هم در یکشنبه خونین سال1357 هدف اصابت تیر مزدوران طاغوت قرار گرفت او آخرین شهید آرامستان است. از شهادت آخرین شهید انقلاب ی که در خواجه‌ربیع به خاک سپرده شد، 43سال می‌گذرد. زمان زیادی است، اما هنوز خانواده و دوستانش دلتنگ او هستند و تقریبا هر هفته به خانه ابدی‌اش سر می‌زنند و پای سنگ مزاری می‌نشینند که رویش حک شده است «شهیدناصر گیوه‌چی».
حسن کوچکتر بود اما زودتر از حسین رفت
یکی از این جلوه‌های ایثار و مقاومت در محله جاهدشهر و خیابان گل‌ها زندگی می‌کند، مادر شهیدان گران‌قدر حسین و حسن خزان گلاری. این دو شهید بزرگوار ۵ سال با هم اختلاف سنی داشتند، یعنی حسین ۵ سال از حسن بزرگ‌تر بود، اما همیشه در کنار هم و یار و یاور یکدیگر بودند. با هم در مبارزات آزادی‌خواهانه مردم ایران در مقابل رژیم پهلوی حضور داشتند و بعد‌ها هم‌زمان با آغاز جنگ تحمیلی خانه و کاشانه را رها کرده و برای دفاع از عزت، ناموس و شرف مردم ایران جان خود را فدا کردند، حسین در زمان شهادت متأهل بود.
پرستاری از انقلاب تا خط مقدم
طاهره محمدقلی‌زاده طبسی، ساکن محله گوهرشاد، مامایی بود که در دوران انقلاب و دفاع مقدس به میدان آمد و از هیچ‌کاری دریغ نکرد. اسفند سال ۶۰ اولین‌باری بود که اعزام شدم. وقتی با هواپیمای نظامی به اهواز رسیدیم، در یک بیمارستان خارج از شهر مستقر شدیم. در آنجا به ما گفتند بخشی را برای درمان مجروحان آماده کنیم. آنجا پوشش داده شده بود و شب‌ها با یک نور کار می‌کردیم و بیشتر فعالیت‌هایمان را در روز انجام می‌دادیم. وقتی بخش را آماده کردیم، از طرف اداره بهداری برای بازرسی آمدند. من به آن‌ها گفتم «اینجا آماده است و من می‌خواهم جلوتر بروم»، اما با درخواستم موافقت نشد. حمله «فتح‌المبین» که شد من در آنجا بودم. شب آماده بودیم و از نصفه‌شب صدا‌های یازهرا (س) را می‌شنیدیم. نزدیک سحر که شد، اولین مجروح‌ها را آوردند.
دوساعت در جوی ماندم تا گلوله‌باران تمام شد
مبارزات و جان‌فشانی‌های مردم غیور و انقلاب ی مشهد در روزهای قبل از انقلاب ‌‌، همواره یادآور رشادت ‌دلاورمردان و زنانی بوده است که در عرصه‌های مختلف و در راه پشتیبانی از این حرکت‌های مردمی، حضوری پررنگ داشته‌اند. نزدیک شدن به چهل و سومین سالروز پیروزی ‌ انقلاب مردمی ایران، بهانه‌ای شد تا به‌سراغ یکی از ‌جوانان دیروز محله طبرسی برویم؛ کسی که در راه رسیدن به اهداف و آرمان‌های امام، چنان سر پرشوری داشت که به‌سبب تفکرات آزادی‌خواهانه به او «ابوشریف» و «کاسترو» لقب داده بودند و هنوز انقلاب ی‌های سال‌های56 و 57 او را به‌نام «ابوشریف» می‌شناسند. از فضل‌الله جعفری‌ماسوله می‌گویم؛ میانه‌مردی که سال‌ها در کسوت معلمی، درس ایثار و آزادگی به شاگردانش داده است.
انقلاب اسلامی به روایت میدان شهدای مشهد
از اوایل اردیبهشت سال1327 زمینه آماده‌سازی مجسمه رضاشاه شروع شد. مجسمه رضاشاه روز یکشنبه دوم خرداد 1327 همراه با برگزاری مراسمی افتتاح شد. این مجسمه در بالاخیابان و محل تقاطع شش خیابان نصب شد. برای افتتاح مجسمه، اطراف میدان شاه و وسط میدان و ساختمان شهرداری با 3هزار و450 لامپ تزیین شده بود. با افتتاح میدان مجسمه یا همان میدان شاه مشهد، این میدان یکی از مکان‌های تجمع سیاسیون و تشکل‌های فعال در شهر مشهد شد. وقایع این میدان نشان‌دهنده اهمیت آن در تحوالات معاصر است.
نگهبان مجسمه شاه در سال 57: ما دکـــور بــودیم
عبد‌الوهاب براتی، یکی از همین افراد بود که با وجود نظامی بودن و کار نگهبانی از مجسمه شاه، حتی در دی و بهمن‌ماه، یعنی روزهای شلوغ مشهد هم به کسی آسیب نزد؛ جز یک مورد که منجر به شکستن شیشه موتور معترضی شد. او تمام آن روزها در کوران حوادث حضور داشت و شاهد و شنونده اتفاقات مختلف سال 57 بود. از شکنجه انقلاب ی‌ها در ساختمان ساواک گرفته تا ترور «شهیرمطلق»، فرمانده لشکر 77 خراسان، توسط یکی از سربازان و خوشحالی مردم از پیوستن ارتشی‌ها به مردم.