انقلاب

فلسفه‌خانه‌هایی که درشان همیشه باز بود
درهمین زمان مردم گروه‌گروه به کوچه‌های مجاور پناه بردند و من‌ و مادرم ناگزیر پا به فرار گذاشتیم. بعد‌از دویدن در چند خیابان، ناگهان دیدیم در یکی از کوچه‌های اطراف حرم به نام «سیابون» هستیم؛ کوچه‌‌ای که درِ بیشتر خانه‌هایش برای پناه‌ دادن به مردم مبارز، باز بود.وقتی وارد خانه شدیم، صاحبخانه به‌گرمی از ما استقبال کرد و من و مادرم را در اتاق‌ پذیرایی جا‌ی داد؛ اتاقی که استکان‌های چای آماده و وسایل پذیرایی در آن چیده‌شده‌بود. وقتی جویای این وضعیت از صاحبخانه شدیم، او که زنی مهربان بود در جواب گفت: وسایل پذیرایی را آماده کرده‌ام و درِ خانه را هم بازگذاشته‌ام تا اگر مبارزی مجبور به فرار از دست پاسبان‌های رژیم‌شد، به‌راحتی وارد خانه‌ام شود. طوری وانمود می‌کنم که میهمان دارم تا چنانچه به‌دنبال او سربازی وارد منزلم شد، با نشان‌دادن اتاقی که چای‌ و وسایل پذیرایی دارد، ادعا کنم فردی وارد خانه‌ام نشده و میهمان‌هایی دارم که ساعت‌ها قبل به خانه‌ام آمده‌اند.
فرخی، خیابانی با خاطرات انقلاب
از قدیم تا کنون نام فرخی بر تابلو خیابان کنار استانداری دیده می‌شود. این خیابان که حدفاصل ملک‌الشعرای بهار25 و خیابان رازی است یکی از معابر پرتردد محسوب می‌شود. در پیشینه این خیابان حوادث مهمی ثبت شده است، از جمله در دی‌ماه 1357 حوادث مختلف انقلاب ی در آن روی داده است، به ویژه نهم و دهم دی‌ماه که تانک‌های رژیم پهلوی عرصه را به مردم تنگ کردند، آنان برای نجات جانشان از این مسیر به خیابان‌های پشتی دوان‌دوان می‌رفتند. به گفته برخی شاهدان عینی در جوی و خیابان کفش‌های بسیاری جا مانده بود.
اول تا دوازدهم بهمن ۵۷ به روایت روزنامه‌های مشهد
تیتر‌های شادی مردم از به ثمرنشستن خواستشان و پایان تحصن با به سرانجام رسیدن هدفشان، عنوان‌های اصلی روزنامه‌های این روز را تشکیل می‌دهد.
پرونده امین‌الله زاهدی با مُثله‌شدن بدنش بسته شد
صبح که شد، خواهر بزرگ تقی که منزل پدرش زندگی می‌کرد، به من گفت بیا منزل خواهر دیگرم برویم، شاید شوهر‌خواهرم از تقی خبری داشته باشد. ما به منزل خواهر دیگرش رفتیم. آنجا متوجه شدیم شوهر خواهرش مریض است. قرارشد خواهر بزرگ شهید به همراه شوهرش به منزل ما بروند و از آنجا داروی قلب برای مریض بیاورند. من جرئت نکردم بروم، چون خانه‌مان تحت‌نظر ساواک بود. کمی بعد صدای فریادی از پشت در حیاط شنیده شد که می‌گفت: زاهدی را کشتند... زاهدی را کشتند...
23 لاله بند پوتینشان را از مسجد امام‌جواد(ع) محکم کردند
مردم این محله خوب به یاد دارند که شهید اسفندیانی هر روز راه‌های دور و درازی را می‌رفت و نفت را تهیه می‌کرد تا به دست مردم محله برساند. او حتی در آسفالت کردن این محله نقش پر‌رنگی داشت؛ به طوری‌که خودش برای هر کار خیری پیشقدم می‌شد. روزی که می‌خواستند این محله را آسفالت کنند، خودش بر تراکتور نشست و کوچه‌ها را برای آسفالت آماده‌سازی کرد. از مهربانی و محبوبیت این شهید هر چه بگوییم کم گفته‌ایم؛ چرا که هنوز که هنوز است، یاد و نامش زبانزد این اهالی است.
زنی که همه جواهراتش را برای پیروزی انقلاب هدیه کرد
این روایت زنی است که همه‌جوره پای انقلاب اسلامی ایستاده است. او گواه یک سبک زندگی انقلاب ی است. بیش از اینکه به اسم و فامیل معروف باشد، به همسر حاج حیدر معروف است. نامش فاطمه فکور یحیایی و مادر شهید است، از آن زنانی که انقلاب ی زیسته است و هم‌چنان با انقلاب اسلامی و ارزش‌های انقلاب ی‌ زندگی می‌کند. او پیش از انقلاب همه طلا و جواهراتش را برای کمک به رشد و شکل‌گیری انقلاب اسلامی نزد آیت‌الله خامنه‌ای می‌فرستد و هم‌چنان اگر لازم شود، فرش زیر پایش را هم برای انقلاب هدیه می‌دهد. اگر جرئت کنی و از او بپرسی آیا از این سبک زندگی خسته نشده است،اخمی عمیق می‌کند و می‌گوید: هیچ‌وقت پشیمان نمی‌شوم. هر قدمی که زمان انقلاب برمی‌داشتم برای امام(ره) و قبول خاطر او بود.
علی‌اکبر جهان، 140حلقه نوارکاست انقلابی جمع‌آوری کرده است
در یکی از شب‌های بلند سرخس که پیچ رادیو را باز کرده بودم و موج‌هایش را زیرورو می‌کردم، صدای امام را شنیدم. امام‌خمینی(ره) در رادیو «پیک‌ایران» با شور و حرارت از مبارزه با استکبار حرف می‌زد. آ‌ن‌قدر تحت‌تاثیر قرار گرفته بودم که در اولین فرصت به مشهد آمدم و به کوچه مسجد سنگی رفتم. «محمد ثابت‌» نامی در کار نوارکاست بود. به او گفتم هر طور شده برایم نوار سخنرانی امام در مدرسه فیضیه را پیدا کن او هم برایم پیدا کرد. با این نوارِ سخنرانی، به انقلاب علاقه پیدا کردم.