انقلاب

خانه عابدین‌زاده ۵۰ سال پیش باهدف برگزاری روضه شکل گرفت
منزل مرحوم ماشاالله عابدین‌زاده در محله عنصری بیش از نیم قرن است ازعزاداران حسینی(ع) میزبانی می‌کند. روضه خانگی که بعد از فوت پدر توسط پسرش محمدتقی عابدین‌زاده برگزار می‌شود.
بابانظر ۳سال بعد از جنگ با 160ترکش به خانه برگشت
فاطمه خانم دختر شهید می‌گوید: پدر در عملیات فتح بستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد و پهلو و قفسه سینه‌اش شکافته شد، هشت‌ماه در بیمارستان امام رضا(ع) بستری بود، من هر روز پیشش بودم اما یک‌بار هم صدای ناله‌اش را نشنیدم. در عملیات والفجر یک، کمرش شکست و ترکش خمپاره‌ها قسمتی از روده‌اش را از بین برد، دکترها به مادرم گفتند که دیگر نمی‌تواند راه برود اما آن‌ها اراده بابانظر را دست‌کم گرفته‌ بودند.
قیام 15خرداد از نگاه جوان سیزده ساله‌ای که پدرش یک مامور وفادار به شاه بود
6دهه از قیام خونین 15خرداد می‌گذرد و حالا کمتر کسانی مانده‌اند که آن روز خونین را به چشم دیده باشند و ترس و شور و اضطراب آن سال را به خاطر داشته باشند. سیدمرتضی مرکبی از اهالی جاهدشهر، با اینکه سال42 نوجوانی سیزده‌ساله بوده و در تظاهرات شرکت نداشته است، خاطرات زیادی از خفقان آن سال و سال‌های بعدش به خاطر دارد. او که فرزند یک مأمور شهربانی وفادار به شاه بوده است، ماجراهای جالبی را از زاویه دید خودش برایمان تعریف می‌کند. پدری که سرانجام بعد از حمله ماموران گارد به بیمارستان امام رضا(ع) به صف انقلاب یون پیوست.
گذری بر تاریخ پانصد ساله اطعام زائران در حرم مطهر رضوی
از زمان پیدایش مهمان سرا خادمان سفره پانصد ساله سلطان خراسان تلاش کرده اند بهترین خوردنی ها و آشامیدنی ها را پیش روی زائر و مجاور قرار دهند.
آیت الله بهجت1، کوچه‌ای که به نام هتل شد
کوچه آیت‌الله بهجت1 که از 25سال پیش هتل بزرگ الغدیر در آن ساخته شده، سال‌هاست به نام همین هتل در بین مردم شناخته می‌شود؛ کوچه‌ای عریض که بین زائران به‌عنوان میان‌بر پیاده از چهارراه شهدا تا خیابان شهیدکاشانی معروف است. این کوچه محل خانه‌های پانصدمتری و ششصدمتری مشهد در گذشته بود که امروز اندکی از آن‌ها مانده‌است. درست پشت ساختمان همین هتل آب‌انبار قدیمی و خانه تاریخی سبزواری‌ها قرار دارد. متأسفانه خانه که سال1383 ثبت ملی شده‌بود، با شکایت مالک به دیوان عدالت‌اداری از ثبت خارج و در سال1398 تخریب شد، اما همچنان آب‌انبار که ورودی‌اش دیوار شده، موجود است.
زندگی به سبک کلاه سبز‌ها
یک کلاه‌سبز در 24 ساعت شبانه‌روز تنها 3 ساعت حق استراحت دارد، در عملیات‌های صحرایی هر روز 45 کیلومتر در بیابان‌های بی‌آب و علف راه‌پیمایی می‌کند که بعضا بچه‌ها از فرط خستگی و عطش به حالت اغماء و بیهوشی می‌رفتند. در عملیات‌های هوایی برای بار اول از ارتفاع 2هزار متری سقوط آزاد با چتر انجام می‌شود که بسیاری در لحظه پرش، به صورت ناخودآگاه بی‌هوش می‌شوند. این تمرینات طاقت‌فرساست که کماندوهایی ورزیده برای دفاع از جان، مال و ناموس مردم را تربیت می‌کند.
اولین روز جنگ تحمیلی از زبان سرهنگ بازنشسته ارتش
احمد برسی‌پور جزو اولین نفراتی بوده که جنگ را لمس کرده است. او اولین روز جنگ در 31 شهریور 1359 را این‌گونه روایت می‌کند: ساعت حدود یک ربع به 2 بود و داشتم آماده می‌شدم که شیفت را تحویل دهم که آژیر قرمز به صدا درآمد. 7 یا 8 هواپیمای عراقی در حال نزدیک شدن به پایگاه بودند که در ابتدا مشخص نبود عراقی هستند ولی نزدیک‌تر که شدند و دم هواپیما را دیدم، متوجه پرچم عراق شدم. اسکرمبل زده شد. اسکرمبل یعنی هواپیما در باند به همراه خلبان آماده‌باش است. بمباران از سوی هواپیماهای عراقی بر منازل مسکونی و پایگاه انجام شد و صدمات بدی به باند وارد شد ولی در خانه‌های سازمانی به کسی آسیبی نرسید.