انقلاب

حادثه بیمارستان امام رضا(ع) بزرگ‌ترین تحصن انقلابی کشور بود
23آذر 1357 و حمله به بیمارستان امام رضا(ع) مشهد یکی از غمگین ترین حوادث انقلاب اسلامی ایران است که همچنان پس از گذر چهار دهه و اندی از آن، روایتش درد دارد. قصه این تراژدی با یک جمله شروع می شود: «حرکت چماق به دست ها».
محبوب‌ترین شعر عباس ساعی، درباره «مهدی‌آباد» است
عباس ساعی‌مهدی‌آباد، شاعر سرشناسی که کودکی و نوجوانی‌اش در مهدی‌آباد سپری شده است و اکنون نیز در بحرآباد، محله‌ای در یک‌قدمی مهدی‌آباد روزگار می‌گذراند، سال‌ها در آموزش‌وپرورش و در محافل ادبی مشهد، شاگردانی را به دنیای ادبیات مشهد معرفی کرده و شاعران برجسته‌ای برای این شهر پرورش داده است.
تحصن پزشکان در بیمارستان 17شهریور
درباره واقعه 22آذر می‌گوید: سال57 رئیس بخش زنان و زایمان بودم. در آن روز یک صندلی برداشتم و جلو در اتاق رئیس بیمارستان دکتر «خسرو آروند» گذاشتم تا تحصن کنم. او هم فردی انقلاب ی بود و از جریان‌هایی که در شهر می‌گذشت، اطلاع داشت. هنگامی که متوجه شد جلو در اتاقش نشسته‌ام، علت را جویا شد. به او گفتم متحصن هستم. او با تعجب پرسید: یعنی چی متحصن هستی؟؛ گفتم با توجه به اتفاق‌های اخیری که در شهر و بیمارستان افتاده است ناراحتم و می‎‌خواهم که با این حرکت از مردم و انقلاب حمایت و خشم و ناراحتی‌ام را از رفتارهای چماق‌داران حکومتی نشان بدهم.
حمله به حرم امام رضا(ع)، روایت واقعه تلخ 29 آبان 1357
حرم مطهر رضوی به عنوان آخرین پناهگاه مردم این دیار همیشه کانون وقایع و رویدادهای مهم و سپر بلای آن‌ها بوده است. این را می‌توان در گلوله‌باران‌ و حمله‌های مکرر به آن در بزنگاه‌های مهم تاریخی دید. در جنگ جهانی اول و پیش از آن، در قیام مسجد گوهرشاد، در سال 1314 و روزهای مبارزاتی مردم به سال1357 که تلخ‌ترین آن‌ها 29آبان همان سال رخ داد و نه‌تنها مشهد که همه ایران را تا چند روز بعد در عزای عمومی فرو برد.
خواستگاری به سبک حاج علی‌اصغر یزدی
علی‌اصغر یزدی 70سال دارد و در سال1331 در ته‌پل‌محله به دنیا می‌آید. او که سابقه پنج‌سال حضور در دفاع مقدس را دارد، از اوایل دهه70 در محله رازی و خیابان حجاب سکونت دارد. فعالیت‌های قبل از انقلاب حاج علی‌اصغر روی ازدواج و زندگی آینده‌اش هم تأثیر می‌گذارد. او تصمیم می‌گیرد سبک جدیدی از خواستگاری را امتحان کند، خواستگاری‌ای که خیلی هم فاطمه خانم را متعجب نمی‌کند!
عمو رحیم بقال، مردی با سرفه‌های بی‌پایان، یک جانباز شیمیایی است
هوا تاریک بود. چشم چشم را نمی‌دید. صدای افتادن بمب از آسمان شنیده می‌شد که دوروبرمان به زمین می‌خورد. فکر می‌کردیم مثل همیشه عراقی‌ها دست‌بردار پاتک نیستند اما در تاریکی یکی‌یکی به سرفه افتادیم. تا اینکه گفتند شیمیایی زده‌اند و دود غلیطی فضا را پر کرد. ماسک‌هایمان را با عجله به صورت زدیم اما برای آن‌هایی که نزدیک بمب بودند دیگر دیر بود. بعضی هم‌رزمانم همان‌جا از شدت تنفس گاز خردل شهید شدند.
حاج رضا رجب زاده؛ پدربزرگ صبور چهارراه دکترا
همه می دانند حاج آقا رضا رجب زاده، مدیر یکی از کتاب فروشی‌های قدیمی شهر اهل مصاحبه نیست. آرام نگاهت می کند و با تواضع کمی گردنش را کج و می گوید: «ما اهل این حرف ها نیستیم» راستش با روزنامه ما هم گفت و گو نکرد و همین شد که رفتیم سراغ کتاب «پرنده و آتش» که یک مطالعه اجتماعی مفصل درباره او و انتشاراتش است. در این کتاب اهالی فرهنگ و ادب مشهد حاجی رجب زاده را پدربزرگی می دانند که بهشتی از کتاب دارد و صبر عجیب او را در 40سال کار فرهنگی ستوده اند.