دکتر محمدصادق علمی یکی از شخصیتهای قرآنی و علمی شهر مشهد مقدس و عضو هیئت علمی گروه فقه و مبانی حقوق دانشگاه فردوسی است. جلسه قرآن او یکی از جلسات قدیمی مشهد است که بیش از 90 سال سابقه برگزاری دارد. ایشان پس از مرحوم تجویدی اداره این جلسه را بر عهده گرفت، جلسهای که تا به امروز ادامه پیدا کرده است. ایشان سالهای متمادی با استاد سید مرتضی سادات فاطمی آشنایی نزدیک داشته است.
آقا سیدمرتضی از سال 1335 تلاوت استاد عبدالباسط را تقلید میکرد. در خاطرم هست بچهای سهچهارساله بودم که وقتی جلسه صبح جمعه خانه پدربزرگم بود، ابتدا نوار گرامافون پخش میشد. اول نوار عبدالباسط روی گرامافون پخش میشد، بعد جلسه قرآن شروع میشد. در این زمان، فکر نمیکنم در کشور کسی بوده باشد که به سبک عبدالباسط بخواند چون استعداد این کار نبود. زمینههای فرهنگی و اجتماعیاش نیز نبود. در چنین فضایی، آقا مرتضی جذب صدای عبدالباسط شد.
توفیق همصحبتی با مادر شهیدان احمدنژاد در روزهایی که بیشتر ما تنها به خود فکر میکنیم برای ما یک تلنگر بود. روایت شهدای احمدنژاد حماسهای است که در آن از خودگذشتگی خودنمایی میکند. یکی در نوجوانی پیکر خود را سپر خاک وطن میکند و برادر بزرگتر جانش را در راه مسئولیت میدهد.
در این بین مادر نیز با صبوری خود حماسهای به مراتب دشوارتر رقم میزند.راهی منزل گوهر هراتی، مادر شهیدان احمد و غلامحسین احمدنژاد در محله قائم شدیم.
موهایش را در ارتش سفید کرده است و از 96 ماهی که جنگ به ما تحمیل شد 90 ماهش را زیر توپ و گلوله و خمپاره بوده است. از همان روز اول جنگ تا زمانی که قطعنامه پذیرفته شد، کارش تدارکات و پشتیبانی بود و کمبودها و تحریمها را با گوشت و پوست و استخوانش حس کرده است. میگوید: بچههای ارتش عاشق بودند. وقتی هم که عاشق باشی خبری از عقل و منطق نیست. ارتش من را استخدام کرده بود که از این آب و خاک دفاع کنم و مفتخرم خود را بخشی از ارتشی بدانم که اجازه نداد یک وجب از خاک ایران دست دشمن بیفتد و هویت مردم خدشهدار شود.
تا اواسط دهه هفتاد باغی سرسبز و آباد انتهای خیابان مهرمادر29 بود. خانواده مرحوم محمود ثانوی عطاران آخر هر هفته آنجا دور هم جمع می شدند و اوقات خوشی را می گذراندند، تا اینکه او تصمیم به انجام معامله ای پرسود با خدایش گرفت و همه وقتش را به پای بچه های یتیم و نیازمندان گذاشت. او هم بخش زیادی از ثروتش را وقف کرد و هم از سپیده دم تا نیمه های شب با افتخار به نیازمندان خدمت می کرد. حالا که او رفته، فقط خاطراتش برای ما باقی مانده است. او تصمیم گرفت با ساخت چندین واحد مسکونی در محل باغ خانوادگی ، مشکل شغل و نیاز مسکن مددجویان را برطرف کند.
بانو وحیده کفعمی خراسانی میگوید: زندگی با حاجآقا را دوست داشتم و برایم سخت نبود. درست است که مسئولیتهای زندگی و بچهها روی دوش من بود ولی ایشان بسیار همراهی میکرد. با همه گرفتاریها همیشه پیگیر کارهای بچهها بود و آن زمان که دخترم، فهیمه، قم زندگی میکرد و راه دور بود، مدام با تماس تلفنی جویای احوالش بود. زندگی ما متشکل بود از من، حاجآقا، بچهها و گروه حفاظت که همیشه همراه حاجآقا بود. حتی بیرون هم که میرفتیم حاجآقا با خودرو دیگری همراه تیم حفاظت میآمد.
«فلکه» جایگزین «میدان»، اصطلاحی است که بیشتر در مشهد و خراسان رواج دارد تا دیگر شهرهای ایران. پس از شهریور1320 و اشغال مشهد به دست روس ها، تعدادی از سربازان و افسران روس گل وگیاه یکی از میدان های مشهد را شخم می زنند و در خاکش برای مصرف روزانه گوجه فرنگی، بادمجان و سبزیجات می کارند. نیاز به آب برای این گیاهان در ادامه سبب می شود آنان چاهی بکنند و موتور و شیرفلکه ای هم برای برداشت آب روی آن تعبیه کنند. وجود این شیرفلکه بعدها نام این میدان را به «فلکه آب» تغییر داده و اصطلاح فلکه را در مکالمه مشهدی ها جایگزین میدان میکند، اما این همه ماجرا نیست. درواقع این اصطلاح پیش از این و در زمان ایجاد فلکه حضرت که در ابتدا به آن «خیابان فلکه» می گفتند هم وجود داشته است.