این روزها که دوباره بوی «بهمن خونین» بلند شده است، این روزها که دوباره شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» به گوش میرسد، یاد آرمانهای انقلاب و انقلاب آرمانی خود میافتیم.
به همین بهانه به سراغ چند تن از اعضای هیئت امنای مسجد فاطمه الزهرا (س) سیدرضی ۳۵ میرویم تا با شنیدن بخشی از خاطرات آنان، هوای آن روزها را دوباره استشمام کنیم. جوانان انقلابی آن روزها که امروز هم به قول خود سنگر را خالی نکردهاند.
جوانان دیروز که در فراز و فرودهای سالهای زیادی همراه با انقلاب بودهاند، این روزها هم که به دوران میانسالی و کهنسالی رسیدهاند باز هم در تلاش برای حفظ و نگهداری انقلابی هستند که برای آن جنگیدند و خون دارند.
محمد جواد حریری، از اعضای هیئت امنا و جزء قدیمیهای محله سید رضی است. او میگوید: یادم است خیابانها در این منطقه خاکی بود و خانهها به فاصلههای زیاد از هم قرار داشتند. در این منطقه لوله کشی آب نداشتیم و تانکرها برای این منطقه آب میآوردند که در حال حاضر از مناطق خوب در منطقه به حساب میآید.
از مسجد فاطمه الزهرا (س) و شروع فعالیتهای انقلابیاش میگوید: این مسجد چند دهه قدمت دارد و از قدیمیترین مساجد منطقه به حساب میآید. بیشترین شهدا هم از همین مسجد بودند. از جمله شهید چرخ زرین که جانباز انقلاب بود و بعد از مدتی به شهادت رسید و شهدای دیگری مانند شهید علیزاده، شهید رضوی و... که همه اینها از بچههایی بودند که پیش از جنگ در فعالیتهای انقلابی حضور داشتند.
وقتی از او در مورد انقلاب میپرسم، در یک جمله میگوید: انقلاب ما خدایی بود؛ و در مورد فعالیتهای انقلابی خودش چنین توضیح میدهد: با شروع انقلاب من کارم را کنار گذاشتم و تمام فعالیتهایم در مسیر انقلاب بود، یادم هست بیشتر اوقات جلوی خانه آیتا... مرعشی، شیرازی و قمی بودم.
او ادامه میدهد: ما یک گروه ۲۰ نفره بودیم که اعلامیهها را پخش میکردیم. مردم در آن روزها حال و هوای خاصی داشتند. همه به صورت خودجوش در صحنه بودند و نیازی نبود که کسی را وادار به انجام کاری کنی.
حریری یکی از خاطرات آن روزها چنین به یاد میآورد: یک روز به همراه گروهمان از چهارراه لشکر به سمت بیمارستان سینا حرکت کردیم که به خانه آیتا... مرعشی برویم، ناگهان یکی از بچهها از جلو به من اشاره کرد که مامورها پشت سرم هستند.
من همین که سرم را برگرداندم دیدم چند مامور به فاصله کمی دارند دنبالم میآیند. من در آن لحظه بدون آنکه بترسم یا بخواهم فرار کنم کمی جلوتر رفتم و ایستادم.
او ادامه میدهد: به محض اینکه یکی از مامورها به من رسید باتوم را بالا برد و خواست بزندکه خودم را رویش انداختم و باتوم را از دستش گرفتم و بلافاصله فرار کردم و به یکی از کوچهها رسیدم که بن بست بود، اما ناگهان دری باز شد و خانمی بیرون آمد، به محض اینکه فهمید مامورها دنبالم هستند بلافاصله مرا داخل خانهاش راه داد و از راه پشت بام فراریم داد. کمی مکث میکند و میگوید: هنوز هر موقع یاد آن روز میافتم تعجب میکنم که من چطور توانستم آن مامور را بزنم و از دستش فرار کنم.
میخندد و میگوید: انگار زورم چند برابر شده بود. هنوز آن باتوم را دارم و به عنوان یادگاری نگه داشته ام. حریری همچنین اشارهای به فعالیتهای بعد از انقلاب در مسجد فاطمه الزهرا (س) دارد و میگوید: ما قبل از انقلاب در این مسجد فقط یک هیئت داشتیم، ولی خدا را شکر از برکت انقلاب فعالیتهای مسجد گستردهتر شد. بعد از انقلاب ما پایگاه بسیج و هیئت خادمان الشهدا را راه انداختیم، جلسات قرآن را دایر کردیم و فعالیتهای فرهنگی مسجد را گسترش دادیم.
سراغ محمد رضا فتحی میرویم، او بازنشسته اداره مخابرات و حدود ۳۰ سال است که در محله سید رضی زندگی میکند. او پیش از انقلاب از فعالان انقلابی و پس از آن و در زمان جنگ در صف رزمندگان بوده است که در عملیات خیبر مجروح میشود. او همچنین سه سال فرمانده پایگاه بسیج بوده و در حال حاضر عضو هیئت امنای مسجد فاطمه الزهرا (س) است.
او میگوید: انقلاب همیشه برای من جوان است، چون یادگار دوره جوانی من و هم سن و سالهای من است. به نظر من وظیفه ما بعد از انقلاب سنگینتر شده است و از آنجایی که این مسجد یادگار شهدای انقلاب و هشت سال دفاع مقدس است در تمام این سالها وظیفه خود میدانستم، تا جایی که میتوانم خدمترسان مردم باشم.
وی با اشاره به فعالیتهای مسجد میافزاید: خدا را شکر با همکاری شهرداری این مسجد بازسازی شده است. ما در اینجا کتابخانهای دایرکردهایم، برای علاقهمندان جلسات آموزشی در زمینههای مختلف برگزار میکنیم و برای ایام دهه فجر برنامههای سخنرانی را به صورت ویژه در نظر داریم.
سید ابوالفضل ثانی، بازنشسته نیروی هوایی از دیگر اعضای هئیت امنا هم به جمع ما اضافه میشود و این طور میگوید: من در سال ۱۳۵۷ به استخدام نیروی هوایی در آمدم.
روزی در پادگان درگیری شده بود که من آن روز آنجا نبودم، صبح که به سمت پادگان میرفتم دیدم پادگان در محاصره گاردیهاست. وارد پادگان شدم و سر کلاس نشستم. یک دفعه دیدم سر و صدایی بلند شد، یکی از بچهها گفت شلوغ شده، خواستند در کلاس را از روی ما ببندند که نتوانستند و همه شروع کردیم به شعار دادن.
او ادامه میدهد: یادم است همه به راه افتادیم که بزنیم بیرون که اعلام شد هر کس پایش را از در بیرون بگذارد تیر باران میشود. دیدم یکی از سربازها در برج مراقبت است و از همان بالا اسلحهاش را به سمت کادریهایی که جلوی بچهها را گرفته بودند نشانه رفت و گفت: «هیچ کس حق تکان خوردن ندارد» ما هم از این فرصت استفاده کردیم و درها را باز کردیم و بیرون رفتیم.
یکدفعه دیدم همه پلاکاردها را در آوردند، انگار که همه از قبل آماده بودند و شروع به شعار دادن کردند. «نیرو هوایی پیوندتان مبارک» و عکس امام در دستانمان بود، با صف وارد خیابان شدیم.
در همان موقع فرماندهمان سرهنگ شاپوری گفت: اگر بچهها را کشته باشند شما را هم میکشند و ما بی توجه به حرف او از مهرآباد جنوبی پیاده راه افتادیم و به سمت میدان آزادی و بعد هم به در مراسم سخنرانی یکی از انقلابیون شرکت کردیم و بعد همان روز ساعت چهار حکومت نظامی اعلام شد و ما مجدد به پادگان برگشتیم.
به محض اینکه یکی از مامورها به من رسید باتوم را بالا برد و خواست بزندکه خودم را رویش انداختم و باتوم را از دستش گرفتم
ثانی به یاد میآورد: همان شب نقشه خالی کردن اسلحه خانه را داشتیم که فهمیدیم تعدادی از افسران متوجه نقشه ما شدهاند و دور تا دور اسلحه خانه کشیک میکشند و اعلام کردند هرکس به آنجا نزدیک شود تیربارانش میکنند.
ادامه میدهد: فردای آن روز همه ما را به مدت یک ماه فرستادند خانه. یادم هست وقتی دوباره برگشتیم پادگان از جمعیت دو هزار نفری حدود، چهل، پنجاه نفر برگشته بودند و همانجا ما را بلافاصله فرستادند کاخ نخست وزیری و بچهها را در کاخهای دیگر تقسیم کردند که محافظت آنجا را به عهده بگیریم. بعد از چهار ماه، انقلاب پیروز شد و ما کاخها را تحویل دادیم و از ما تقدیر و تشکر شد.
او میگوید: من در این مدت هر وقت مرخصی داشتم به منزل فامیل میرفتم و معمولا شبها بالای پشت بام بودیم و به صورت یواشکی شعار میدادیم.
با خنده اضافه میکند: یکی از شعارهایی که میدادم این بود، «برادر ارتشی تا کی میخوای خر باشی.» همیشه فامیلها میخندیدند و میگفتند، تو که خودت ارتشی هستی. میگفتم: ارتشیام، ولی با مردم هم صدا هستم. در واقع آن زمان خیلی از نظامیها مخالف حکومت و در جبهه مردم بودند.
او بعد از چند سال که درسش تمام میشود مجدد برای خدمت سربازی به تهران میرود و بعد از آنجا به صورت داوطلب به پایگاه تازه تاسیس امیدیه در اهواز اعزام میشود. خاطرنشان میکند: پنج سال در آنجا خدمت دواطلبانه انجام دادم و از افتخاراتم این است که در شکست حصر آبادان، پایگاه ما ۲۱ هواپیمای دشمن را در یک روز سرنگون کرد.
وی اشاره به شرایط مسجد دارد و میگوید: ما در این مسجد خیلی کارها میخواهیم انجام دهیم، ولی امکانات نداریم. این مسجد وسعتش برای این منطقه کم است، از طرفی جمعیت نمازگزار ما نسبت به گذشته خیلی تغییر نکرده است و این نیاز به یک برنامه دارد.
ادامه میدهد: خدا روشکر فعالیتهای مساجد از قبل از انقلاب خیلی بهتر شده است، ولی متاسفانه ما هنوز نتوانستیم به آن اندازه جوانها را به مسجد بکشانیم و آنها را جذب کنیم. او در پایان میگوید: این را اضافه کنم، غیرت ایرانی از مردم جدا نمیشود شاید حضور جوانان ما در مساجد کمرنگتر شده است، ولی باز هم همین جوانها هستند که در راهپیماییها شرکت میکنند و با افتخار مدافع حرم میشوند و اگر خدای نکرده جنگی شود آنها هستند که در صحنه حضور پیدا میکنند.
* این گزارش پنج شنبه، ۱۴ بهمن ۹۵ در شماره ۲۲۵ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.