کد خبر: ۶۲۰۵
۰۴ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۳:۱۰

دردسر عزاداری در ارتش شاهنشاهی

حسین جنگی، کهنه‌سرباز ساکن محله کلاهدوز یکی از سربازانی بود که در عاشورای سال‌۱۳۳۷ همراه با دسته ارتش به صف عزادارن پیوست.

در آن روز عاشورای سال‌۱۳۳۷ مردم عزاداری که درحال سینه‌زنی و زنجیر‌زنی به‌سمت حرم مطهر رضوی در حرکت بودند، صحنه غیرمنتظره‌ای دیدند؛ دسته بزرگی از سربازان ارتش که مشغول عزاداری بودند، به مردم پیوستند. بر بازوی هرکدام از این سربازان بازوبند سیاهی به نشانه ماتم ماه محرم بسته شده بود. پیشاپیش آن‌ها تیمسار ضرغامی، فرمانده لشکر، حرکت می‌کرد.

همه دسته‌های مردمی، راه را برای عبور این دسته باز کرده بودند. آن‌ها نیز با نظم و انضباط سازمانی و ارتشی خاص خود به طرف حرم مطهر رضوی حرکت کردند.

خیلی‌ها شاهد این واقعه تکرار‌نشدنی و عجیب بودند، اما نمی‌دانستند که این اتفاق به چه دلیل و چطور روی داده است. ما به‌سراغ مردی رفتیم که بانی این ماجرا بوده است. او که در آن زمان سرباز ساده لشکر بود، بعد‌ها به تأسی از رهبران انقلابیون مشهد، آیت‌الله خامنه‌ای (رهبر معظم انقلاب)، مرحوم آیت‌الله عباس طبسی و شهید‌هاشمی‌نژاد در آگاه‌سازی مردم شهر و قیام علیه شاه نقش مؤثری ایفا کرد. در ادامه، گفت‌وگوی ما را با حسین جنگی، این کهنه‌سرباز ساکن محله کلاهدوز، می‌خوانید.

ماجرای ۳ حسین

حسین جنگی متولد سال‌۱۳۱۵ است و در «کاهو»، از روستا‌های اطراف مشهد، به دنیا آمده است. حسین از کودکی عشق و علاقه خاصی به امام‌حسین (ع) و عزاداری ماه محرم داشته است. او می‌گوید: مرحوم پدرم همیشه می‌گفت «اسم تو را حسین گذاشتم که همیشه به یاد امام‌حسین (ع) باشی، برایش عزاداری کنی و مثل او ظلم‌ستیز و طرفدار مظلوم باشی.»

هرسال چند روز مانده به محرم، حسین به‌همراه بچه‌های محل، پرچم‌های سیاه مسجد محلشان را نصب می‌کردند. او لباس سیاهش را می‌پوشید و هرکاری که از دستش بر‌می‌آمد، برای بهتر‌برگزار‌شدن مراسم ماه محرم انجام می‌داد؛ «گاهی در آبدارخانه مسجد چای می‌دادم، بعضی وقت‌ها کفش‌ها را در قفسه‌های کفش می‌چیدم، در توزیع غذای نذری کمک‌حال بودم. بزرگ‌تر که شدم، علم‌کشی هم انجام می‌دادم. در ماه محرم به هیچ‌چیز دیگر فکر نمی‌کردم و تمام هوش و حواسم به عزاداری بود.»

حسین جنگی با همین عشق تا‌زمانی‌که سربازی‌اش فرابرسد، هرسال در مراسم محرم حضور داشت؛ می‌گوید: سال‌۱۳۳۶ خدمت سربازی در ارتش را شروع کردم. محل خدمتم مشهد بود. چند روز به محرم مانده بود. اولین‌باری بود که نمی‌توانستم در مراسم عزاداری محرم شرکت کنم. از این موضوع حسابی پکر و ناراحت بودم.

تصمیم گرفتم به دیدن فرمانده لشکر بروم و برای ۱۰ روز محرم از او مرخصی بگیرم و در مراسم عزاداری شهرمان شرکت کنم. فرمانده لشکر تیمساری به نام ضرغامی بود. آن‌طورکه شنیده بودم، او آدم با‌دین‌و‌ایمانی بود. به دفترش رفتم و از او خواستم که چند روز ماه محرم را مرخصی بدهد. تیمسار گفت «سرباز! هنوز دوره آموزشی‌ات تمام نشده است؛ نمی‌توانی مرخصی بگیری.» با ناامیدی از پیش او برگشتم.

محرم نزدیک بود و حسین آرام و قرار نداشت؛ با خودش فکر می‌کرد حالا که نمی‌تواند برای عزاداری به خانه برگردد، بهتر است در همین آسایشگاه مراسم برگزار کنند. دوباره به دیدن تیمسار ضرغامی، فرمانده لشکر، رفت؛ «درخواستم را که شنید، با تعجب گفت عزاداری در ارتش؟! تا آن زمان هنوز نمی‌دانستم که حکومت، رضایت چندانی برای عزاداری و این حرف‌ها ندارد و اگر کسی چنین برنامه‌ای را در ارتش اجرا کند، به دردسر می‌افتد.

اما همان‌طور‌که گفتم تیمسار ضرغامی آدم دین‌داری بود؛ برای همین قبول کرد که بعد‌از ساعت خاموشی آسایشگاه و بدون جلب توجه و سروصدای اضافی عزاداری کنیم. او گفت که اگر ساواک و اطلاعات درباره این برنامه بفهمند، کلاهمان پس معرکه خواهد بود.»

حسین با خوشحالی از دفتر تیمسار بیرون آمد. با گرفتن تأیید از تیمسار، او به همراه دو نفر از دوستانش، مقدمات کار و سیاه‌پوش‌کردن آسایشگاه را به عهده گرفت. می‌گوید: با کمک دو نفر دیگر از سربازان آسایشگاه به نام حسین قارن و حسین مقدم که از بچه‌های مشهد بودند، کارمان را شروع کردیم. حسین مقدم تعدادی پرچم آورد که با کمک هم نصب کردیم. حسین قارن پارچه سیاه برای سیاه‌پوش‌کردن سربازخانه آورد. من هم باید گوشه‌ای از کار را می‌گرفتم.

حسین دوساعت مرخصی گرفت و به خانه رفت. موضوع را با مادرش در میان گذاشت. مادرش هم چند کتری و پنجاه‌شصت‌استکان را که در مراسم روضه خانگی منزلشان استفاده می‌کردند، به او داد؛ «شب اول محرم فرارسید. مراسم سینه‌زنی را شروع کردیم. از تعداد ۱۲۰ سرباز گروهان ما، بیست‌سی‌نفر شرکت کردند. آن‌ها با ترس و اضطراب آمده بودند؛ چون می‌دانستند حکومت مخالف برگزاری مراسم عزاداری به‌ویژه در ارتش است.

خیلی‌ها در همان شب گوشزد کردند که اگر این ماجرا به گوش ساواک یا نیرو‌های اطلاعات ارتش برسد، وای به حالمان است. بعد از گذشت دوسه‌شب، تردید‌ها و ترس‌ها ازبین رفت. به غیر از سربازان گروهان خودمان از گروهان‌های دیگر نیز برای عزاداری آمدند. شب هفتم محرم دیگر جای سوزن‌انداختن نبود و چند‌صد نفر از سربازان در عزاداری شرکت کرده بودند.»

عزاداری در مسیر حرم

عزاداران عاشورای حسینی در محرم سال‌۱۳۳۷ حضور دسته‌ای از عزاداران ارتش و حرکت آن‌ها به‌سمت حرم مطهر رضوی را مشاهده می‌کردند. حسین‌آقا می‌گوید: مراسم عزاداری سربازان هر شب بعد از خاموشی با شور و حال ادامه داشت.

کم‌کم به روز عاشورا نزدیک می‌شدیم. مانند حالا در روز عاشورا رسم بود مردم با سینه‌زنی به طرف حرم امام‌رضا (ع) حرکت کنند. به این رسم «بازار رفتن» می‌گفتند. به سرم زده بود که هیئتی از سربازان لشکر را در روز عاشورا به‌سمت حرم مطهر روانه کنم، اما ابتدا باید اجازه این کار را از تیمسار می‌گرفتم.

او دوباره به دیدن تیمسار رفت و خواسته‌اش را مطرح کرد؛ «تیمسار این‌بار به فکر فرو‌رفت. لبش را به دندان گزید و بالاخره یک یاحسین (ع) گفت و موافقت خود را اعلام کرد و دستور داد به نشانه عزاداری، بازوبند‌های سیاهی تهیه کنند و بر بازوی سربازان ببندند.

روز عاشورا فرا‌رسید هیئت سربازان عزادار از پادگان به‌سمت حرم مطهر حرکت کرد؛ تعداد عزاداران ارتشی خیلی زیاد بود. پیشاپیش هیئت تیمسار ضرغامی و چند نفردیگر از افسران لشکر حرکت می‌کردند. هیئت که وارد خیابان منتهی به حرم رضوی شد، هیئت‌هایی که مشغول عزاداری بودند، با تعجب و میخکوب‌شده به ما نگاه می‌کردند. آن‌ها راه را برای ما باز کردند و ما با گذشتن از بین مردم عزادار به‌سمت حرم مطهر حرکت کردیم.»

 

دردسرعزاداری در ارتش شاهنشاهی

 

۶۰سال هیئت‌داری

حاج‌حسین‌آقا بعد‌از پایان دوران سربازی، در سال‌۱۳۳۹ «هیئت کاهویی‌های مقیم مشهد» را که دچار فراموشی و گمنامی شده بود، سامان‌دهی و دوباره احیا کرد. او می‌گوید: هیئت کاهویی‌های مقیم مشهد، قدمتی تقریبا صدساله دارد. من و مرحوم پدرم از عزاداران همیشگی این هیئت بودیم. در زمان جوانی ما حاج‌علی امیری، مسئول هیئت بود و رتق‌وفتق امور و عزاداری‌های هیئت را برعهده داشت.

من نیز به‌عنوان معاون و مشاور هیئت، برخی اقدامات اصلاحی و بنیادین را برای بازگشت شور و حال به هیئت انجام می‌دادم. به‌تدریج هیئت شور و نشاط مذهبی خود را با حضور جوانان به دست آورد. در مدت کوتاهی، عزاداران هیئت از صد نفر به هفتصد‌نفر رسید. مراسم عزاداری دهه اول محرم هرسال در مسجد کاهویی‌های مقیم مشهد برگزار می‌شد.

آوازه عزاداری هیئت به جایی رسید که در عزاداری روز عاشورا و حرکت به‌سمت حرم مطهر، چند هیئت دیگر نیز با ما همراه می‌شدند. در یکی از همین عزاداری‌های روز عاشورا، شمار عزادارانی که در هیئت ما حضور داشتند، از چند‌هزار نفر هم گذشت؛ به‌طوری‌که سرِ هیئت چهارراه شهدا و انتهای آن دروازه قوچان بود.

حسین جنگی از سال‌۱۳۴۰ تا امروز نزدیک به شصت‌سال مسئولیت هیئت کاهویی‌های مقیم مشهد در خیابان توحید را برعهده دارد. او حتی امروز و در کهن‌سالی با‌وجود درد شدید پا‌ها و چندین عمل جراحی، به هر سختی‌ای که شده، در مراسم عزاداری ماه محرم حاضر می‌شود و بر روند عزاداری و پذیرایی از عزاداران نظارت می‌کند.

همراهی با رهبران انقلاب مشهد

حسین‌آقا طی فعالیت‌های مذهبی و هیئتی‌اش با رهبران انقلاب مشهد آشنایی پیدا کرد و به جرگه اولین مبارزان ضد‌رژیم شاه پیوست. او می‌گوید: در سال‌های ابتدایی بعد‌از قیام سال‌۱۳۴۲ در یکی از مراسم خصوصی مسئولان هیئت‌های مذهبی که در پایین‌خیابان مشهد برگزار می‌شد، با شهید هاشمی‌نژاد آشنا شدم.

در این جلسه آیت‌الله خامنه‌ای و مرحوم آیت‌الله عباس طبسی نیز حضور داشتند. در پایان جلسه بعد‌از سخنرانی شهید‌هاشمی‌نژاد، همه حاضران هم‌قسم شدند که تا سرنگونی رژیم مستبد و ظالم شاه، دست از مبارزه نکشند و از بذل مال و جان خود برای پیروزی انقلاب دریغ نکنند. از آن زمان به بعد هرهفته دیدار‌ها و گفتگو‌هایی به‌صورت سری و مخفیانه با آیت‌ا... خامنه‌ای، مرحوم طبسی و شهید‌هاشمی‌نژاد داشتم.

آن‌ها نامه‌ها و سخنرانی‌های امام‌خمینی (ره) را در خانه یکی از انقلابیون، تکثیر و با کمک دیگر انقلابیون در محلات مختلف مشهد پخش می‌کردند؛ «من واسطه بین سران نهضت با انقلابیون درجه‌یک مشهد بودم. بعد‌ها که احتمال لورفتن پاتوق این افراد مطرح شد، بخشی از خانه‌مان را دراختیار انقلابیون قرار دادیم. چند طلبه جوان با استقرار در این خانه، کار تکثیر اعلامیه و نوار‌های حضرت امام‌خمینی (ره) را انجام می‌دادند.»

خانه او تا سال‌های پایانی انقلاب به‌عنوان اولین مرکز تجمع رهبران انقلاب و محل تکثیر و توزیع اطلاعیه‌های دست اول امام‌خمینی (ره) فعال بوده است و با وجود تلاش‌های مسئولان ساواک و اطلاعات، هرگز لو نرفت.


عملیات دستگیری مأمور ساواک

در سال‌های منتهی به پیروزی انقلاب، تعدادی از انقلابیون مشهد، توسط ساواک دستگیر و شکنجه شدند. حسین جنگی به تلافی این کار و در یک عملیات برنامه‌ریزی‌شده، یکی از این ساواکی‌های شکنجه‌گر را دستگیر کرده است. او درباره ماجرا می‌گوید: برای اجرای این عملیات به اسلحه گرم نیاز داشتیم. خوشبختانه از مدت‌ها قبل با یک ستوان شهربانی آشنایی داشتم.

مبلغ ۱۰۰ هزار‌تومان پول به او دادم و سه اسلحه همراه با پانصدفشنگ خریدم. بعداز خرید اسلحه چند‌روزی به‌صورت مخفیانه، یکی از مأموران ساواک را تعقیب کردیم. بعد از جمع‌آوری اطلاعات کامل در یک موقعیت مناسب، همراه چند نفر دیگر از مبارزان انقلابی، این فرد ساواکی را دستگیر کردیم و به زیرزمین منزلی در خارج از شهر انتقال دادیم. در آنجا چند نفر از انقلابیون که قبلا توسط این ساواکی شکنجه شده بودند، او را شناسایی کردند. سرانجام بعد از چند روز حبس، این ساواکی را آزاد کردیم.

خبر دستگیری این مأمور ساواک، ترس و وحشت زیادی بین مأموران ساواک ایجاد کرده بود. بعد از آن، ساواکی‌ها تا مدت‌ها به‌دنبال دستگیری ما بودند، اما موفق به این کار نشدند. ما قسم خورده بودیم که تا مجبور نشده‌ایم، از اسلحه گرم استفاده نکنیم و کسی را حتی اگر ساواکی باشد، نکشیم؛ به همین دلیل آن ساواکی را زنده رها کردیم.

ادامه می‌دهد: در ماجرای دیگری نیز زمانی‌که همراه چند‌نفر از همراهان مشغول توزیع و نصب اعلامیه‌های امام‌خمینی (ره) بودیم، مأموران شهربانی متوجه ما شدند و به تعقیب ما پرداختند. طی همین تعقیب و گریز، مأموری در‌برابرم قرار گرفت. او که فکر نمی‌کرد اسلحه داشته باشم، به طرفم آمد. اسلحه کلتی را که به همراه داشتم، بیرون کشیدم و به او گفتم اگر تعقیبم کند، او را می‌کشم.


پیوستن به کمیته برای دستگیری مجرمان

حسین جنگی بعد‌از پیروزی انقلاب اسلامی با‌توجه‌به شرایط نا‌امنی موجود در جامعه به کمیته می‌پیوندد و در عملیاتی، یکی از شرورترین مجرمان مشهد را دستگیر می‌کند. او می‌گوید: مرحوم آیت‌ا... طبسی که آن زمان مسئول کمیته مشهد بود، از من خواست که برای بازگشت امنیت به شهر به کمیته بپیوندم. من هم این کار را کردم. بعد‌از پیروزی انقلاب با‌توجه‌به نبود مأموران امنیت، هرج‌ومرج در شهر حاکم شده بود. یکی از این افراد شرور هرج‌ومرج‌طلب فردی به نام «علی غربت» بود.

او که فرد بسیار شرور و زیرکی بود، با سوء‌استفاده از اوضاع پیش‌آمده هر کار خلافی که فکر کنید، انجام می‌داد. مأموران کمیته نیز چندین‌مرتبه برای دستگیری‌اش اقدام کرده، اما موفق نشده بودند. یکی از کار‌های بد آن فرد، ایجاد مزاحمت برای نوامیس و هتک حرمت آنان بود. شهروندان از این موضوع خیلی شاکی بودند.

یک روز مرحوم طبسی من را به دفترش خواند و گفت هرطورشده او را دستگیر کنم. با دستور مرحوم طبسی به‌عنوان رئیس کمیته مشهد، چند‌روزی او را تحت نظر گرفتم و درست در زمانی‌که او مشغول معامله مواد مخدر بود، با حمله به محل قرار وی، او را دستگیر کردم و تحویل کمیته دادم. اما ماجرا به همین‌جا ختم نشد.

روز بعد که به کمیته مرکزی رفتم، درحال بالا‌رفتن از پله‌های ساختمان کمیته، یک لحظه احساس کردم چهره آشنایی دیدم. درست حدس زده بودم؛ علی‌غربت با لباس مبدل در‌حال خروج از ساختمان کمیته بود! در یک لحظه از طبقه دوم، خود را پایین انداختم و او را قبل از خروج از ورودی کمیته دستگیر کردم. بعد معلوم شد که با واسطه‌گری توانسته است خودش را آزاد کند.

با شنیدن این موضوع خیلی ناراحت شدم. به دیدن مرحوم طبسی رفتم و به او گفتم کمیته را ترک می‌کنم. مرحوم طبسی هرچه گفت که بمانم، فایده نداشت. از کمیته بیرون آمدم و شغل قبلی خودم یعنی معماری را ادامه دادم. بعد از آن نیز هرگز به‌دنبال شغل و سمت دولتی نرفتم، با اینکه می‌توانستم بهترین شغل‌های ریاستی را داشته باشم.

خدمت در حرم مطهر رضوی

حسین‌آقا سال‌هاست که لباس خادمی افتخاری حرم مطهر رضوی را بر تن دارد و در بخش کفشداری به زائران رضوی خدمت می‌کند. او می‌گوید: بعد از بیرون‌آمدنم از کمیته، مرحوم آیت‌الله طبسی در زمان تولیت آستان قدس رضوی از من خواست که لباس خدمت در بارگاه رضوی را بر تن کنم.

نظر مرحوم طبسی این بود که پستی مهم را برعهده بگیرم. اما من با این شرط که هر شغلی را که دوست داشتم انتخاب کنم، به خادمی افتخاری حرم رضوی پیوستم و الان نزدیک به سی‌سال است که در بخش کفشداری حرم مطهر رضوی مشغول هستم و این کار را بر هر پست و مقامی ترجیح می‌دهم. درکنار خادمی، خیریه کوچکی را نیز با کمک و همراهی یکی از دوستان راه‌اندازی کرده‌ایم و به اندازه وسع مالی، از خانواده‌های فقیر و بی‌سرپرست حمایت می‌کنیم.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44