علیرضا یوسفی بایگی، با چشمهایی که روزگاری شهادت هم رزمانش را زیاد دیده است، اما حالا فقط اندکی نور را میبیند و از حضور ما فقط میداند که رو به رویش نشسته ایم! قرار است برایمان از عملیات شبانه و شناساییهایی بگوید که بیخ گوش دشمن و در دلِ تاریکی انجام داده است. از سال ۶۱ تا آتش بس باوجود همه جراحتهای فیزیکی و شیمیایی دست از کار برنداشت و حسابِ مینهایی که طی این سالها خنثی کرده، از دستش در رفته است.
حماسه ناوها در برگ تاریخ ایران درست چهار ماه مانده به صدور قطعنامه ایران و عراق و در نخستین روز از ماه مبارک رمضان اتفاق افتاد. آمریکاییها ساعت ۸ صبح ۲۹ فروردین ۶۷ حملات خود را آغاز کردند؛ حماسهای که با مقاومت ناوهای سهند و سبلان دربرابر تجاوز آمریکا رقم خورد. آمریکاییها قصد حمله به سکوهای نفتی ایران را داشتند. ناوهای سهند و سبلان، چون کوه مقابل این حملات ایستادگی کردند و خیال خام آمریکا نقش بر آب شد. روایت پیش رو، هم کلامی با خانواده جوانترین شهید ناو سهند، شهید مهناوی علی اصغر نظری امیرآبادی است.
داعشیها که فقط این سالها نبوده اند. اوایل جنگ هم داعشی داشتیم؛ فقط مارکشان فرق میکرد. آن زمان لباس کومله و دموکرات به تن داشتند. خودم با چشمانم دیدم که چشمان یکی از پاسداران را از حدقه درآورده بودند، گوش هایش را بریده بودند، با سُنبه داغ تمام بدنش را کبود کرده و پوست بدنش را هم کنده بودند. داعشیهای این زمان، سر شهید حججی را بریدند و خبرش را با اینترنت، شبکههای اجتماعی و ماهوارهای اختصاصی به دنیا مخابره کردند تا از ما زهر چشم بگیرند. قصه حسن دروکی که هم در سالهای دفاع مقدس حضور داشته و هم سرباز مدافع حرم بوده و در هر دو جبهه نیز یادگارهایی در بدن دارد، شنیدنی است.
در گرمای تموز سال1314 مشهدیها برای تن ندادن به قانونی که به اجبار کلاه بر سر مردان میگذاشت تا شش ماه بعد بتواند چادر از سر زنانشان بردارد، در مقابل گلولههایی ایستادند که شمار کشتگانش مشخص نیست اما سرخی خونش هنوز از پیشانی شهر پاک نشده است. قصه از این قرار است که10 سال از روزگاری که رضاشاه در ایران تاجش و اسدی -در رتقوفتق امور آستان قدسرضوی- عمرِ خود را به حراج گذاشته بود، میگذرد. تجددگرایی و تلاش رضاشاه برای مدرن شدن سبب میشود تا فروردین 1314، در مدرسه شاپور شیراز عدهای دختر پس از خواندن دکلمه و سرود به ورزش و ژیمناستیک میپردازند. با دیدن این صحنه به نشانه اعتراض صدا بلند میکنند. ساعتی نمیگذرد که شهر با معترضان همراه میشود و دستههای راهپیمایی مردمی کوچه و خیابانهای دیارِ شعر را قرق میکند.
علیرضا صادقی میگوید: دردهای یک جانباز برایش همیشگی است و تمامی ندارد. اما چیزی که اهمیت دارد، این است که دارو و درمانهای موقتی میتواند تسکین این دردها باشد؛ ولی متأسفانه افزون بر اینکه داروهایم به راحتی پیدا نمیشوند و کمیاب هستند، هزینه بالایی هم دارند که از پس پرداخت آنها برنمیآییم. بیمه ما بنیاد است که با توجه به اینکه یک جانباز بیمار به درمان و مراقبت نیاز دارد، هرجایی مراجعه میکنیم، میگویند قرارداد ما با بیمه تمام شده است و باید آزاد حساب کنید.
بیش از یک ماه پیش بود که بهسراغ جانباز ان مرکز روانپزشکی امام خمینی(ره) واقع در کارمندان اول رفتیم، پای حرف و درددلهایشان نشستیم و از جزئیات زندگی آنها نوشتیم. از دلخوشیهای کوچک و نگرانیهای ریز و درشتشان. اما یکی از مهمترین دغدغههای آنها واکسن کرونا بود. ناراحت بودند که با وجود شرایط خاصی که دارند هنوز واکسن دریافت نکردهاند. در نهایت همه اینها باعث شد که سوم تیرماه امسال هر ٤٨ جانباز این مرکز نوبت اول واکسن سینوفارم را دریافت کنند.
مرکز ایثار یک تفاوت عمده با دیگر مراکز نگهداری سالمندان دارد و آن اینکه مخصوص والدین شهدا و ایثارگران است. مادران و پدرانی که حدود 40 سال پیش، شجاعانه فرزندانشان را راهی جبهههای نبرد با دشمن کردند، اکنون چنان فرسوده و کهنسال شدهاند که گاهی آن روزها را به یاد نمیآورند؛ اما ما خوب میدانیم آنها چه رنجی را به دوش کشیدند تا سینه فرزندشان سپر این خاک باشد. برخی که تنها یک فرزند داشتند و آن را تقدیم انقلاب کردند اکنون جگرگوشهای ندارند که بر بالینشان بیاید و پرستار دردهای پدر و مادرش باشد. برخی هم فرزندشان جانباز است و در تمام این سالها خودش با درد دست و پنجه، نرم کرده و قادر به مراقبت از والدینش نیست.






