می گوید: دلش را داری بگویم؟ اینکه به چشم خودم کربلا را در «کربلای 5» دیدم؟ درست بعد از سه روز بیداری کامل و نخوابیدن از فرط خستگی، داخل جوی های نخلستان و محل استراحت رزمندگان خوابیدم. خواب نه، شاید از شدت خستگی بیهوش شدم. نمی دانم چند ساعت خوابم برد. خوابم سنگین شده بود که ناگهان با برخورد چیزی به صورتم از خواب پریدم. روی صورتم پای قطع شده یک رزمنده افتاده بود. دور وبرم پر شده بود از اجساد تکه شده و بدن های بی سر و دست و پا، اجسادی که بخشی از آن حتی بالای سرهای بریده نخل ها پرتاب شده بود. خدای من! خواب از چشم های خسته و نیمه بازم پرید. خدایا زنده ام یا مرده؟ من کربلا را در عملیات کربلای 5 با چشمانم دیدم.
اشک هایش جاری می شود و ادامه می دهد: درود خدا بر مردان پاک و بی ادعایی که از همه چیزشان برای خاک این کشور گذشتند، مردانی که شاید تکرار نشدنی باشند.
سیداحمد محدث حسینی حالا و در پنجاه و یکمین سال زندگی، از سال62 می گوید و روزهایی که تازه به پانزده سالگی رسیده و راهی جبهه شده بود. او در سه عملیات مهم والفجر4 ، کربلای 4 و کربلای 5 حضور داشت. او روایت هایی دارد از غواصی در گل و لای مین گذاری شده و آب های آلوده به مواد شیمیایی و غواصانی که با دستان بسته به آسمان پر کشیدند ، روایت جان دادن برای خاک و برای ناموس. روایت از عملیات های کربلای 4 و 5.
آفتاب بی فروغ دی ماه از پنجره اتاق به ردیف گل های چیده شده روی میز کارش می تابد. دی ماه برای سیداحمد محدث پر از خاطره است. این رزمنده، عملیات های کربلای 4و 5دی ماه سال 65 را روزهای خونین جنگ می داند، روزهایی که به گفته او بیشترین شهدای ایران را در برگ های تاریخ جنگ تحمیلی ایران و عراق به ثبت رسانده است.
احمد باوجود سن وسال کم، به دلیل تبحری که داشت، پس از گذراندن دوره های آموزشی وارد گروه اطلاعات عملیات شد. درباره این گروه و کارش در جنگ از عبارت «گروهی حساس و تعیین کننده» استفاده می کند و می گوید: کار گروه اطلاعات عملیات، شناسایی راه های نفوذ به جبهه دشمن است تا یک عملیات جنگی به پیروزی برسد. همین موضوع، کار آنان را حساس می کند. معمولا تیم های گشت اطلاعات عملیات چند ماه یا حتی یک سال قبل شروع به کسب اطلاعات از جبهه مقابل می کنند. عملیات کربلای 4 برای ایرانی ها خیلی مهم بود. آن زمان برخی این عملیات را عملیات تعیین کننده جنگ می دانستند. به دلیل همین اهمیت از شش ماه قبل، کار ما به عنوان تیم های اطلاعات عملیات شروع شد تا با عبور از خط حمله خودی و ورود به خط دشمن، شرایط و تجهیزات آنان را برای حمله مشاهده کنیم و در اختیار فرماندهان قرار دهیم تا برای پی ریزی نقشه عملیات از این اطلاعات استفاده کنند.
اینکه چطور او با سن کم این نقش را در جبهه داشته است، موضوعی است که خودش درباره آن این گونه توضیح می دهد: دوران جنگ دوران عجیبی بود. همه رزمند ه ها و فرماندهان جنگ جوان بودند. مگر شهید کاوه که فرمانده بود، چند سال داشت؟ دوران جنگ همه در سن و سال های من بودند و فرماندهان هم کمتر از 30سال سن داشتند.
همه رزمند ه ها و فرماندهان جنگ جوان بودند. دوران جنگ همه در سن و سال های من بودند و فرماندهان هم کمتر از 30سال سن داشتند
این رزمنده دفاع مقدس حرف هایش را درباره روزها و شب هایی که برای کسب اطلاعات قصد نفوذ به خاک دشمن را داشته اند، این طور ادامه می دهد: عملیات کربلای4 و 5 در شلمچه بود و این منطقه به دلیل اهمیت و نزدیکی به خاک عراق، به صورت کامل توسط نیروهای بعثی آلوده شده بود. منظور تسلیحات دفاعی و شرایط امنیتی است که عراقی ها در آنجا فراهم کرده بودند. آن ها در فرصت های قبلی تمام زمین های آن منطقه را مین گذاری و روی مین ها آب جاری کرده بودند، جوری که بخشی از مین ها را آب برده بود و کار شناسایی و خنثی کردن مین ها برای گشت های اطلاعات عملیات سخت شده بود. آب در بخش هایی تا زانو می رسید. در بخش هایی هم تا دو متر آب بود. باید با تیم های غواصی اطلاعاتی، راه های نفوذ به خط دشمن و شرایط آنان را درمی یافتیم.
حرف هایش را بدون توقف ادامه می دهد و بر این موضوع تأکید می کند که شرایط منطقه و عملیات های کربلای4 و 5 را به صورت خلاصه بیان خواهد کرد: شاید نتوانم در یک یا حتی چند روز کامل برای شما شرایط آن دو عملیات را تعریف کنم. کربلای4 و 5 عملیات های سنگینی بودند و در آن ها شهدای زیادی دادیم. کار تیم های اطلاعات عملیات از تیرماه شروع شد.
عراق به شدت اوضاع آن محدوده را از نظر دفاعی تحتنظر داشت، جوری که بعدها خیلی از کارشناسان نظامی و دفاعی گفتند شکستن خط دفاعی در آن محدوده حقیقتا کار غیرممکنی بود. عراق غیر از آنکه زمین های مین گذاری را با آب پوشانده بود، سیم های خاردار حلقوی با ارتفاع 5متر و به شکل های مختلف روی زمین گسترده بود. وسعت و شکل سیم های خاردار طوری بود که حتی آرپی جی نمی توانست از آن عبور کند.
از این مراحل که عبور کردیم، به نهری به اسم «خیّن» رسیدیم که داخل این رودخانه هم موانع عجیبی گسترده بود. حتی بعد از نهر هم خاکریز عراقی ها داخل راهرو بزرگی بود که کار شناسایی را سخت می کرد. هنگام شناسایی و با بچه های تیم های گشت اطلاعات، تا محدوده سیم های خاردار رفتیم. عراقی ها آن قدر با تیربار محدوده را زیر آتش گرفته بودند که نی های داخل باتلاق مثل زمانی که گندم ها را درو می کنند، روی سرمان می ریخت؛ حتی نمی توانستیم برای یک ثانیه قد راست کنیم و سرمان را بلند کنیم.
در این شرایط منطقه و با آمادگی نیروهای عراقی، نتوانستیم از آن محدوده جلوتر برویم. غیر از ما، چند تیم دیگر اطلاعات عملیات هم برای نفوذ رفته و رزمندگانی هم شهید یا اسیر شده بودند. در زمان جنگ، وقتی تیم های اطلاعات عملیات اسیر یا شهید شوند، نشان از این دارد که عملیات لو رفته است.
او می گوید: با این شرایط فرماندهان تیم های عملیاتی جلسه ای برگزار کردند و تصمیم بر آن شد که با وجود شناسایی تیم های اطلاعات، شب چهارم دی ماه، عملیات را اجرا کنند. هدف عملیات غافلگیری بود. نظر فرماندهان جنگی این بود که عراقی ها با شناسایی تیم های اطلاعاتی ما، تصور خواهند کرد که ما دیگر در این محدوده، عملیات اجرا نمی کنیم. با این تحلیل تصمیم بر آن شد که در یک اقدام غافلگیرکننده خط آنان را بشکنیم.
لشکر 5نصر، سه گردان غواص آماده کرده بود که تعدادی از آنان، همان غواصان تیم های اطلاعاتی بودند. آن شب همراه دیگر غواصان به آب زدیم. شب عجیبی بود. دشمن برخلاف تصور ما در آمادگی کامل بود و اصل فریب که پایه عملیات بود، شکست خورد. از میان گروه های غواص، تنها یک گروه توانست خط دشمن را برای ورود نیروهای عملیاتی بشکند، با این حال با توجه به شرایطی که ایجاد شد، فرماندهان جنگ تصمیم به عقب نشینی گرفتند و در این عملیات پیروزی به دست نیامد.
کربلای4 و 5 عملیات های سنگینی بودند و در آن ها شهدای زیادی دادیم
یاد آن روزها و خاطراتش، چهره اش را دگرگون می کند. ادامه می دهد: اوج مظلومیت و رشادت غواصان ایران در عملیات کربلای4 و 5، چند سال قبل و هنگام شناسایی پیکرهای غواصانی که با دست های بسته به شهادت رسیده بودند، بر همگان آشکار شد. ما برای این عملیات خیلی شهید دادیم. بعد از عملیات و موفق نشدن ما، رزمندگان خیلی ناراحت بودند و برخی به اهواز برگشتند. هنوز دو هفته از عملیات نگذشته بود که فرمانده گروهان آمد و گفت که باید به شلمچه برگردیم. باورم نمی شد بعد از این ماجرا دوباره به شلمچه برگردیم. شلمچه برخلاف شب های آتش باران خمپاره ها، آرام بود. انگار خاک مرده در آنجا پاشیده بودند. دشمن در مسیر غرور خوابیده بود و به هیچ روی تصور نمی کرد ما دوباره به شلمچه برگردیم.
اطلاعاتی که همان گردان غواص در کربلای4 به دست آورده بود، اساس عملیات کربلای5 شد. این عملیات برخلاف کربلای4 کاملا غافلگیرکننده بود و در آن توانستیم به عراق ضربه بزرگی بزنیم.
محدث سکوت می کند. عینکش را برمی دارد. دستش را روی صورت و چشم هایش می کشد و ادامه می دهد: سه روزی بود اصلا نخوابیده بودم. به مقر فرماندهی رفتم و گفتم که می روم تا کمی بخوابم. کنار محلی که بچه ها مستقر بودند، نخلستان بزرگی بود که بچه ها آنجا استراحت می کردند. کمی چرخیدم تا یک کیسه خواب پیدا کردم. کیسه خواب را برداشتم و داخل جوی آبی رفتم که پای نخل های خرما کشیده بودند تا بخوابم. نمی دانم چندساعت شده بود که خوابم برده بود، ناگهان با خوردن چیزی به صورتم، بیدار شدم. زیپ کیسه خواب را باز کردم. روی صورتم یک پای قطع شده افتاده بود. با دیدن یک پای قطع شده که روی صورتم افتاده بود برق از چشمانم پرید و دور وبر را نگاه کردم.او دوباره مکث می کند و ادامه می دهد: برایتان بگویم یا نه؟ دل شنیدنش را دارید؟ شنیدنش هم درد آور است، چه برسد به گفتنش.
پیکرهای پاک شهدا را نمی شد تشخیص داد. بالای سر هر پیکر که رفتیم چند ساعتی ماندیم تا نشانی از نام او پیدا کنیم
با کمی مکث سعی می کند آرام و شمرده جملاتش را کنار هم ردیف کند تا آنچه را که به چشم دیده است، بیان کند: تمام دور و اطرافم پر شده بود از پیکر های شهدا. هیچ کس زنده نبود. نخل هایی که تا یکی دوساعت قبل از خوابیدن من هنوز سر سبز بودند مثل علم های بی سر، از نیمه قطع شده بودند. میان اجساد شهدا هرچه گشتم هیچ کس را زنده پیدا نکردم. پیکرهای شهدا را به خاطر اصابت خمپاره های متعدد، اصلا نمی شد شناسایی کرد. امان از آن روز! با خودم گفتم خدایا چرا فقط من زنده مانده ام! خدایا چرا هیچ فریادرسی نیست!
ماجرا دردناک تر از تصورات ساخته و پرداخته ذهنمان است و بدون سؤال و جواب منتظر ادامه صحبت هایش می شویم؛ «کلی گشتم تا از میان اجساد، بی سیمی پیدا کردم و با بی سیم ماجرا را به مرکز خبر دادم. تیم های امدادی آمدند اما پیکرهای پاک شهدا را نمی شد تشخیص داد. بالای سر هر پیکر که رفتیم چند ساعتی ماندیم تا نشانی از نام او پیدا کنیم.»
حرف هایش را با ضمیمه کردن یک تأکید ادامه می دهد: «اینکه می گویند مردان دوران جنگ تحمیلی ایران مردانی بی ادعا بودند، شاید برای نسل فعلی، یک شعار به نظر برسد اما من می گویم نسل طلایی مردان بی ادعا همان نسل بودند. کربلای4 و 5 عملیات هایی آبی بود. باید با غواصی و در گل و لای، خود را به خط نبرد می رساندیم. در این شرایط حمل اسلحه و تجهیزات سخت بود و فرماندهان تصمیم گرفتند به غواصان، نبرد شخص به شخص را آموزش دهند تا در صورت شناسایی بتوانند از خود دفاع کنند.
چند روز از آموزش ها گذشته بود که مربی به فرمانده گردان گفت بچه ها نای نبرد دفاع شخصی را ندارند و مشکل تغذیه و کمبود ویتامین باعث می شود نتوانند در نبرد شخصی موفق باشند. نیاز بود حتما چند وعده غذای گوشتی بخورند. آن زمان کشور با کمبود مواد غذایی رو به رو بود. یادم است هر زمان که عملیات داشتیم، غذای گوشتی به رزمنده ها می دادند و هروقت شام پلو مرغ داشتیم بچه ها به شوخی می گفتند: امشب شب عملیات است.
محدث ادامه می دهد: فرمانده گردان برای تأمین غذای مقوی برای رزمندگان نامه نگاری کرد و این نامه در چند مرحله به مسئول ذخیره گوشت کشور رسید. او در جواب نامه فرمانده ما اعلام کرده بود «اگر بخواهم گوشت برای رزمنده ها بفرستم مشکلی ندارم اما به وزیر بگویید خودش اعلام کند ذخیره گوشت کدام استان را قطع کنیم تا بتوانیم برای شما گوشت بفرستیم؟».
با این شرایط، فرمانده، قید غذای مقوی برای رزمندگان را زد. خیلی گشتند تا غذایی برای تأمین انرژی بچه ها پیدا کنند. در نهایت برای بچه ها عسل آوردند و با توکل به خدا کربلای5 را به سرانجام رساندیم. او می گوید: ما خون ها دادیم تا امروز امن و آرام زندگی کنیم. ما مردان بی ادعایی در راه این کشور دادیم. بچه ها ادعایی نداشتند. هدف ما گرفتن انتقام کربلای4 از دشمن بود که به لطف خدا میسر شد. خدا را شکر شرمنده مردم نشدیم.