کد خبر: ۱۳۰۶۴
۱۰ مهر ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۵
حسن بیرقی، عمری است رنگرز بازار فرش است

حسن بیرقی، عمری است رنگرز بازار فرش است

حسن‌آقا در هفتاد وشش‌سالگی با وجود سختی‌های کار و کم‌رونق‌شدن بازار صادرات فرش، هنوز نخ‌های مرغوب را با دست‌های خودش رنگ می‌زند. می‌گوید: همه‌چیز را با تجربه و شاگردی یاد گرفته‌ام. نه درس خوانده‌ام و نه کلاس رنگ‌شناسی رفته‌ام.

چند قدم بالاتر از بازار فرش در خیابان اندرزگو، پله‌های قدیمی پاساژ «نخ‌فروشی و رنگرزی بیرقی» را بالا می‌رویم. حجره‌ای مملو از نخ‌های رنگارنگ، با دستگاه کوچک ریسندگی، جایی است که هنرمند تبریزی سی‌سال از عمرش را در آن گذرانده است. اتاقی که پنجره‌اش مشرف به بازار فرش است و می‌توان ساعت‌ها روی صندلی کنار پنجره‌اش نشست و آمدوشد بازاریان و اندک مشتری‌های این بازار قدیمی را درمیان فرش‌های خوش‌نقش ایرانی نظاره‌گر بود.

حسن بیرقی در هفتاد وشش‌سالگی با وجود سختی‌های کار و کم‌رونق‌شدن بازار صادرات فرش، هنوز نخ‌های مرغوب را با دست‌های خودش رنگ می‌زند و با عشق، به دست قالی‌باف‌هایی می‌رساند که بازار فرش مشهد را زنده نگه داشته‌اند.

 

شیفته رنگ و نقش قالی شدم

شغل پدری‌اش کفاشی بود، اما فرستادن بچه‌ها به کارگاه قالی‌بافی در تبریز، مرسوم بود. در سن پایین راهی کارگاهی شد که نقش‌ها و رنگ‌ها او را در خودش غرق کرد و شیفتگی‌اش تا آنجا پیش رفت که دلش خواست خودش نخ‌ها را به رنگ‌های دلخواهش درآورد؛ «۹ سالم بود که من را فرستادند قالی‌بافی. تاسرم گرم باشد. هشت خواهر و برادریم، اما تنها من بودم که به این هنر علاقه‌مند شدم.»

جوان‌های امروز باید بدانند که وقتی با سختی کار کنند، قدر برکت مالشان را می‌دانند

با تعصب زیاد از کیفیت قالی تبریز و نخ درجه‌یک و نقشه‌های هزاررنگش تعریف می‌کند. حسن‌آقا بیرقی پشت دستگاه ریسندگی کوچکش می‌ایستد و می‌گوید: ما از همان اول از رنگ‌های شیمیایی استفاده می‌کردیم. تنوعش خیلی بیشتر از رنگ گیاهی است. از رنگ‌های گیاهی نهایتا بیست‌رنگ، اما با ترکیب رنگ‌های شیمیایی بیشتر از هفتصد‌رنگ درمی‌آوریم؛ رنگ‌های محکم و ماندگار. نخمان هم مرغوب‌ترین نوع است و با حساسیت زیاد آنها را رنگ می‌کنیم.

 

اعتبارمان را زیر سؤال نمی‌بریم

اعتبار در بازار قدیمی مشهد، حرف اول را می‌زند و بیرقی هم این نکته را خوب می‌داند. پیرمرد موسپید‌کرده، نکته‌ای را بازگو می‌کند که بار‌ها به پسرانش گوشزد کرده است؛ «ما کاسب یکی‌دوروزه نیستیم که جنسی را به مشتری بدهیم و تمام. ما سال‌هاست نخ دست قالی‌باف داده‌ایم و در بازار فرش مشهد و حتی دیگر شهر‌های ایران، ما را می‌شناسند. پس باید دقت کنیم و رنگی که روی نخ می‌زنیم، باکیفیت باشد.»

حسن‌آقا آن‌قدر روی کیفیت کارش حساس است که هنوز نخ‌ها را خودش رنگ می‌زند. کارگاه رنگرزی در حیاط خانه‌اش است؛ پاتیل رنگ را آماده می‌کند و نخ‌های خیس را بعداز رنگ‌آمیزی روی پشت بام می‌برد تا خشک شوند.

با اینکه دو پسرش، یوسف و یحیی، کنار دستش هستند، می‌گوید: پسر بزرگم راننده بیابان است، اما یوسف و یحیی در همین کار هستند و به من کمک می‌کنند. مغازه را به آنها می‌سپارم، اما نخ‌ها را خودم رنگ می‌کنم. بیشتر از توانم که روزی ۱۰‌کیلو است، سفارش نمی‌گیرم. دخترم، پروین هم وقتی می‌بیند کار سنگین است، می‌آید و کمکم می‌کند. بچه‌ها کار رنگرزی را بلدند، اما فوت کوزه‌گری دست خودم است.

 

حسن بیرقی، رنگرز قدیمی عمری نخ به دست قالی‌باف داده ‌است

 

گاهی دلم می‌خواهد مثل قدیم وقت داشته باشم که بنشینم و یک قالی ببافم. از دیدن همین رنگ‌ها لذت می‌برم

کنار بازار فرش، کارم رونق گرفت

ماجرای کوچ بیرقی به مشهد داستان پیچیده‌ای ندارد. با لهجه آذری شیرینش تعریف می‌کند: یک بار با خانمم آمدیم مشهد برای زیارت. تمام مشهد را گشتم و از قالی‌باف‌ها و قالی‌فروش‌ها پرسیدم که چه نخی استفاده می‌کنند. گفتند نخ بومی مشهد. من در تبریز نخ مرینوس می‌فروختم که پشم درجه‌یک است. به خانمم گفتم در مشهد این هنر وجود ندارد. گفت یعنی می‌خواهی برویم مشهد؟

صدای خنده در حجره می‌پیچد. مرد خوش‌اخلاق خانواده یک شبانه‌روز مهلت داده است تا همگی مشورت کنند و برای زندگی در مشهد تصمیم جمعی بگیرند؛ «آن زمان چهار تا بچه‌ام را داشتم. گفتم همه‌تان با هم تصمیم بگیرید که اگر موافق هستید، برویم مشهد خانه بگیریم. ۲۴‌ساعت مهلت دادم فکر کنند.»

بعد از اینکه همه اعضای خانواده موافقتشان را اعلام کردند، بیرقی با پسر کوچکش، یحیی، راهی مشهد شد و خانه‌ای خرید؛ «امام‌رضا (ع) واقعا به من محبت کردند و در عرض سه‌روز در خیابان گاز، بهترین خانه را خریدم که ارزان بود و تجاری داشت. بیعانه دادم و برگشتم تبریز. یک پیکان‌۵۶ داشتم که فروختم. پسر بزرگم هم که طلاساز بود، طلاهایش را فروخت و چهل‌روز بعد، وسایل را جمع کردیم و آمدیم مشهد.»

‌بیرقی، صادقانه و دل‌نشین، درباره زندگی آرامش در مشهد می‌گوید: سال‌های اول، مغازه‌ای داشتم که پشت بازار فرش بود و بعد‌ها در طرح خرابی افتاد. اول من را نمی‌شناختند، اما بعد که شناختند، آن‌قدر مشتری زیاد شد که نمی‌توانستم چای یا یک لقمه نان بخورم. در همین بازار هم همه به من محبت داشتند و جای من را به مردم نشان می‌دادند.

 

دلم می‌خواهد باز هم قالی ببافم

نخ‌ها با دستان پینه‌بسته بیرقی آشنای دیرینه‌اند و کار سخت رنگرزی و قالی‌بافی، چیزی جز زیبایی برایش ندارد. تکیه بر صندلی‌اش می‌زند؛ صندلی کنار پنجره رو به بازار که پرنده کوچک زردرنگی بر لبه آن چهچهه می‌زند.

با ابهت پدرانه می‌گوید: این کار برکت دارد. گاهی دلم می‌خواهد مثل قدیم وقت داشته باشم که بنشینم و یک قالی ببافم. از دیدن همین رنگ‌ها لذت می‌برم. قبلا قالی زیاد بافته‌ام و چندتا از آنها را در خانه دارم.

از میان نخ‌های رنگارنگ چندتایی را برمی‌دارد و دور دستش می‌پیچد. به رنگ‌ها که خیره می‌شود، نگاهش عمق پیدا می‌کند و می‌گوید: خیلی شاگردی کردم؛ هم در قالی‌بافی، هم در رنگرزی. همه‌چیز را با تجربه و شاگردی یاد گرفته‌ام والا نه درس خوانده‌ام و نه کلاس رنگ‌شناسی رفته‌ام. وقتی قالی می‌بافتم، می‌خواستم خودم هرکار مربوط به قالی‌بافی را انجام دهم، مثل رنگرزی و پرداخت دسته. آن زمان ماشین پرداخت نبود و خودمان قالی‌ها را با قیچی پرداخت می‌زدیم. پرزحمت بود، اما خیلی خوب می‌شد. بعد دیدم به رنگرزی علاقه دارم و آن را هم به‌خوبی یاد گرفته‌ام.

یک نقشه فرش تبریز را باز می‌کند و با شوق می‌گوید: موقع قالی‌بافی و رنگرزی، آینده فرش را حساب می‌کنم؛ یعنی تجسم می‌کنم که این رنگ یا نقشه بعد‌از پرداخت چه می‌شود؛ بعد از شستن چطور می‌شود. مثل آینه، آینده فرش را جلو چشمم می‌بینم و رنگ‌ها و سایه‌روشن را درمی‌آورم.

 

حسن بیرقی، رنگرز قدیمی عمری نخ به دست قالی‌باف داده ‌است

 

در مشهد ماندگار شدیم

حسن آقا در دنیای قالی‌بافی مشهد ریشه دوانده است؛ «سال‌۸۰ به خاطر غربت، اقوام به ما گفتند برگردید تبریز، اما همکارانم در اتحادیه و صنایع دستی به من گفتند بمان؛ چون اینجا کسی با این کیفیت کار نمی‌کند.»

یحیی که سختی کار پدری‌اش را به جان خریده است، می‌گوید: کار نخ و رنگ همه‌اش سخت است، از پای پاتیل ایستادن و بوی رنگ و اسید گرفته تا بافندگی. باید عشق داشته باشید تا دوام بیاورید.

او که در چهل‌سالگی، دلیل عشق پدرش را به این کار متوجه شده است، ادامه می‌دهد: در این کار شب که می‌شود، سرمان را راحت زمین می‌گذاریم. با آدم‌های حسابی طرف هستیم. خیلی مهم است که مشتری‌هایمان، آدم‌های اصیل بازار فرش هستند؛ آدم‌هایی که ذات و ریشه دارند.

وقتی صحبت از تخصص در کار می‌شود، با خنده‌ای که توأم با گله است، می‌گوید: تخصص اصلی مربوط‌ به حاج‌آقاست و هنوز آن فوت اصلی را به ما یاد نداده است.

بیرقی خیلی محکم جواب می‌دهد: باید مشتاق باشند و نکاتی که می‌گویم، بنویسند. جوان‌های امروز باید بدانند که وقتی با سختی کار کنند، قدر برکت مالشان را می‌دانند.

پله‌های قدیمی را آرام پایین می‌آیم و به قالی‌هایی چشم می‌دوزم که پشت هر‌کدام از رنگ‌هایشان، داستانی نهفته است؛ داستانی از رنگ و رنج.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۱۰ مهرماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۷ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44