علیرضا نجفی ۱۵ سال بیشتر نداشته که از پشت نیمکت مدرسه بلند میشود و روی تختهسیاه کلاس مینویسد: «من سرباز وطنم.»
                فریاد زندند: شیمیایی...هادی شانزدهساله به جای اینکه ماسک را روی صورت خودش بگذارد آن را به همرزمش داد که روی زمین افتاده بود و خودش به سرعت به سمت رودخانه دوید.
                 جانباز یاش ۳۰ درصد است و مشکلات اعصاب و روان هم دارد. با این وجود کارش را رها نمیکند و در آموزش و پرورش ناحیه ۱، ناحیه ۵ و تبادکان مشهد به دبیری میپردازد.
                صبح روز بعد از عملیات عملیات والفجر۴ وقتی «ابراهیم عکسی» به هوش میآید متوجه میشود در جای جوی مانندی گیر افتاده و اطراف او را عراقیها محاصره کردهاند.
                ما را به جزیره مجنون فرستادند. نه پولی داشتیم و نه راه ارتباطی با کشور. ما را هوابرد کردند و در جزیره گذاشتند. یک گردان بودیم با ۲۲ رزمنده.
                دکتر موسی میرشکار سالها پیش از اینکه در لباس یک پزشک به درمان و تسکین درد بیماران بپردازد،  جانباز ی است که با ترکش خمپاره در نوجوانی قطع نخاع میشود.
                خدیجه واحدی از آنهایی نیست که تفنگ در دست گرفته باشد یا در پشت جبهه خدمترسانی کرده باشد، او از اهالی مقاوم جزیره مجنون است. همانهایی که حاضر شدند ترکش بخورند اما خانه و کاشانهشان را ترک نکنند.
                





