شهید

مشهد، پایگاه و پناهگاه جنگ بود
شهر مشهد بر همین قاعده، روزگاری نه‌تنها سنگر، که پایگاه و پناهگاه رزمندگان کشور بود؛ شهری که در نقطه‌نقطه آن، مردم از مدار زندگی عادی خود خارج و جزئی از یک کل شده بودند که برای حفظ میهنشان از خود می‌گذشتند. از خانه به کوچه، از کوچه به مسجد، از مسجد به مدرسه و از آنجا به جای‌جای شهر می‌رفتند و نقش خودشان را در دفاع از قامت کشورشان اجرا می‌کردند تا خمیده نشود.
قصه جانبازانی که خبر شهادتشان زودتر از خودشان رسید
در طول سال‌های دفاع مقدس مواردی گزارش شده که فرد در جبهه یا بیمارستان بوده اما خبر شهادتش به خانواده رسیده است. گاه حتی خانواده برای عزیزشان مراسم تشییع پیکر و عزاداری برگزار می‌کردند، اما بعد از مدتی، رزمنده به خانه برمی‌گشت؛ به‌طوری‌که وقتی خانواده، فرزندشان را می‌دیدند باور نمی‌کردند او زنده باشد.
فرماندهان خراسان از نگاه رزمندگان
سال‌1360 فرماندهی نیروی زمینی ارتش ایران را به عهده گرفت و عملیات‌های بسیاری را با منطق‌های نظامی و حساب‌شده راهبری کرد. با‌این‌حال هیچ‌گاه داشتن تانک و تفنگ را ملاک پیروزی نمی‌دانست و همواره تأکیدش بر خداباوری بود. این فرمانده متعهد ۲۱فروردین‌۷۸ درحالی‌که با خودرو شخصی به‌قصد عزیمت به محل کارش از خانه خارج شده بود، هدف گلوله تروریست منافق قرار گرفت و به شهادت رسید.
 اگر کاوه نبود کردستان از دست می‌رفت
تنها فرمانده‌ای بود که شب قبل‌از عملیات، ناشناس و تنها به شناسایی مواضع و استحکامات دشمن می‌رفت و پیش از سربازانش به منطقه عملیاتی وارد می‌شد.در هریک از مناطق جنگی جنوب یا غرب که سربازان و فرماندهان ناامید و زمین‌گیر می‌شدند، تیپ ویژه شهدا را اعزام می‌کردند، تا‌آنجاکه بعثی‌ها به این تیپ و فرمانده آن، لقب «شکست‌ناپذیر» داده و جایزه چند‌میلیون‌تومانی برای سر محمود کاوه تعیین کرده بودند. یک سرباز قدیمی گفته بود: اگر کاوه نبود، کردستان از دست می‌رفت.
روایت سربازان سرزمین امام هشتم از دفاع مقدس
قرار بود رمز موفقیت عملیات خیبر، غافلگیری عراقی‌ها باشد، اما در ادامه با غافلگیرشدن نیروهای خودی و نرسیدن به‌موقع نیروهای پشتیبانی، رمز موفقیت ایرانی‌ها چیز دیگری شد. جزیره مجنون سمبل شد و رزمندگان ایرانی جانانه جنگیدند تا با نبوغ و صدالبته فداکاری‌هایشان تعریف جدیدی از موفقیت ارائه کنند.
آغاز نهضت معکوس‌سازی قطعات هواپیما از زمان جنگ
برای عملیات فتح‌المبین هواپیما باید در منطقه دشمن فیلم‌برداری هوایی می‌کرد. سرگرد نصری، خدا پشت و پناهش باشد، خلبان هواپیما بود و باید به‌طور ضربدری چند مرحله منطقه دشمن را طی می‌کرد. هنگام پرواز یک موشک به هواپیما زده بودند و چون از نوع موشک‌های حرارتی بود بین دو اگزوز هواپیما اصابت کرده بود و با وجود این موشک، او هواپیما را به سلامت نشاند.
پیکر محمد بعد از ۳۱ سال رسید، اما انتظار بی‌بی به سر نرسید
چون محمد تک‌پسر خانه بود، پدرش چندین‌بار او را از محل اعزام به خانه برگرداند: «خوش‌قدوبالا بود. یک موتور هوندا داشت که با آن به این طرف و آن‌طرف می‌رفت. یک روز روی موتور نشسته بود و گفت: ننه! اگه خدا بخواد من رو نگه داره، همین‌طوری هم نگه می‌داره و اگه بخواد نباشم هم که نیستم. حالا خودت رضا بده که برم جبهه. طاقت نبودنش را نداشتم، اما مقابل تصمیمش هم نمی‌توانستم بایستم. رضا دادم.»