شهید - صفحه 35

 بلالِ اذان‌گویم نیامد
سال‌های‌۱۳۶۳ و ۱۳۶۵ خاطرات تلخی را در ذهن خانواده رفیع‌زاده حک کرده است؛ خاطراتی که با گذشت ۳۰ سال هنوز هم اشک را بر گونه‌های خواهر شهید جاری می‌کند.
روایت ایثارگری اهالی منطقه ۳ در دفاع مقدس
خانه ما در حاشیه بولوار راه‌آهن بود. جمعیت بسیاری از پاسداران و بسیجیان که آماده اعزام به جبهه و منتظر آمدن قطار بودند، کنار بولوار نشسته بودند. برای همه‌شان چای درست کردیم.
وداع با الگوی ایثار
پدر شهید ان علی‌اکبر، حمیدرضا و حسین دهنوی به فرزندان شهید ش پیوست. او تا آخرین نفس‌های نودوهفت‌سالگی‌اش از اصول و آرمان‌هایش دست نکشید.
مامان گلی هر روز از زیر تابلو برای حمید دست تکان می‌دهد
وقتی مامان‌گلی از زیر تابلو هنرستان‌۲۳.۲ که اسم حمیدش روی آن نوشته شده است، می‌گذرد، بلند می‌گوید: سلام مادر، دارم میروم مسجد. دستی برای حمید تکان می‌دهد و می‌رود به‌سمت مسجد امام‌علی (ع).
۲۵‌روز دفاع جانانه حسن قاسمی‌دانا از زینبیه
حسن قاسمی‌دانا، ۲۶‌فروردین سال ۹۳ به کشور سوریه رفت و ۱۹ اردیبهشت در شهر حلب به دست نیرو‌های تروریستی به شهادت رسید.
۴ سال زندگی مشترک و یک عمر خاطره
آمنه کفاش‌شمس‌آبادی، همسر شهید محمدعلی دبوری می‌گوید: ۱۸ سال بیشتر نداشتم که شهید دبوری رفت و مرا با دوبچه تنها گذاشت. تنها مانده بودم. به اصرار خانواده همسرم، با برادرشوهرم ازدواج کردم.
اندوه پدر، فرزند روشندل شهید محله شریعتی را شاعر کرد
رها اکبری‌دزق دختری بابایی است که از ۷ سالگی پدر شهید ش را ندیده است، او آن قدر در فراق پدر گریه می‌کند که اندک سوی چشمانش هم تاریک می‌شود. او حالا فوق لیسانس ادبیات دارد و شاعر است.