جاده خندق که در منطقه هورالعظیم در جزایر مجنون قرار داشت، بین عربها به الحچرده معروف بود. سیزده کیلومتر طول و هشت متر هم عرض داشت. عراق خودش این جاده را سال1362 با خشککردن بخشی از هورالعظیم ساخت. در علمیات بدر، ایرانیها توانستند آن را از عراق بگیرند. بااینحال، عراق با انجام عملیاتهای متعدد سعی کرد جاده راهبردی خندق را از ایران پس بگیرد. عراقیها برای پسگرفتن خندق به شیوه آلمانها در جنگ جهانی دوم عمل میکردند، یعنی آنها تانکهایشان را در جاده به راه میانداختند و نیروهایشان پشت تانکها با دوشیکا پیاده حرکت میکردند.
دایی شهید در حالیکه نگاهش به تصویر خواهرزادهاش خیره مانده است، میگوید: اگر میخواهید از دانیال بدانید بروید سراغ آنهایی که با او در برنامههای جهادی بودهاند، دوستانش در پایگاه بسیج که از نوجوانی با هم بزرگ شدهاند. چهارم آذر سالگرد عقدشان است. تازه شش ماهی بود که برای خودش در شرکتی کاری دست و پا کرده بود و داشت برای برگزاری مراسم عروسی آماده میشد. با رفتن دانیال چراغ این خانه خاموش شد.
این خیابان که در محله شهید آیت الله عبادی قرار دارد. در گذشته جزوی از باغهای انگوری آن محدوده بود که مهمترین آن به نام باغ عبدالله شناخته میشد. بعد از انقلاب بخشی از این باغها خیابانکشی شد که معبر شهید نیکنام یکی از آنها بود. البته نام فعلی خیابان بعد از شهادت دو برادر ساکن این کوچه به نام آنها نام گذاری شد.
بهمن که بیاید چهل سال از شهادت شهید رمضانعلی نورابی میگذرد. چهل سالی که چهارده سالش به انتظار و امید بازگشتش گذشت. بزرگترین حسرت عصمتخانم حرفهای ناگفته با کسی است که در دل بسیار دوستش میداشت، اما علاقهاش را هیچوقت به زبان نیاورد: در همه آن سالهایی که فکر میکردیم اسیر است، وقتی دلگیر و غمگین بودم، گوشهای دنج پیدا میکردم و ساعتها با او حرف میزدم. حتی بعد از پیداشدنش هروقت ناراحتم، بازهم راهی بهشترضا(ع) میشوم تا با حرفزدن با شهید م دلم آرام بگیرد.
اولین چیزی که در بین تابلوهای نقاشی خودنمایی میکند، چهره ارتشیهایی است که با اولین نگاه ما را یاد تمبرهای قدیمی میاندازند. نام بیشتر آنها زیر تابلوها نوشته شده است. تابلوهایی که توسط شهید سیدمحمود امیدخدا در دهههای 30 و 40 کشیده شدهاند.
آنطور که میگویند شهید امیدخدا ذوق هنری خوبی داشته و در ایام فراغتش چهره دوستان و همرزمانش را میکشیده است.
قصه شهادت رزمندگان دفاع مقدس را روی خاک ریزها شنیده ایم اما حاج محمود روایت تازه ای از شهادت هم رزمان خود دارد. تعریف میکند: گاهی ستون پنجم اطلاعات رفت وآمد نیروهای ایرانی را در اختیار دشمن می گذاشت. همین موضوع باعث بمباران مسیرهای پشت جبهه می شد که خودروهای سبک و سنگین مختلف پشتیبانی در آن تردد می کردند. به خاطر دارم در یکی از همین بمباران ها راننده آمبولانسی که مشغول جابه جایی نیروهای زخمی از خط مقدم بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت و جلو چشم خودم به شهادت رسید.
به مردم که اعتماد کنیم، همه چیز درست می شود. حاج آقا علیرضا نظری این را می گوید و از این جریان تجربه های شیرینی به خاطر دارد. تعریف می کند: فرصت خوبی بود که هرکس خودش را محک بزند. مردم اینجا شاید سرمایه دار و پول دار نباشند اما تا دلتان بخواهد مرام دارند. موردی داشتیم یک از اهالی ارثیه ده میلیونی ای را که به او رسیده بود بخشید یا دانش آموزی همه پول توجیبی اش را که داخل قلک جمع کرده بود برای ساخت مسجد اهدا کرد. یکی هم پول درها و پنجره ها را داد. مرحوم محمدعلی نوروززاده خانه اش را وقف کرده بود که از محل فروش آن بخشی از هزینه ها جفت و جور شد.