
سالها از پایان جنگ میگذرد و ما امروز برای دیدن و شنیدن حرفها و خاطرات آن دوران به دیدن یکی از این مادران شهید که دوفرزند خود را در جنگ از دست داده است، میرویم.
شهیدحسین کارگر سال۱۳۴۰ در محله عامل به دنیا میآید و از هفتسالگی به مدرسه (شهیدمحسن کاشانی) میرود و در همان حال نیز برای کمک به اقتصاد خانواده مشغول به کار میشود.
عذرا خوشرویبهاری، مادر شهید با یادآوری خاطرات آن روزها میگوید: پدر حسین کارگر بود، اما چون پول کارگری هزینههای خانواده را تامین نمیکرد، حسین تا ظهر به مدرسه و بعدازظهرها به سر کار میرفت. او از هشتسالگی در کارگاههای کفاشی و بافندگی مشغول به کارشد.
باوجوداین او یکی از شاگردهای زرنگ مدرسه بود و توانست مدرک راهنمایی را با نمرات عالی بگیرد. باوجودیکه بیشتر روز را سرکار بود و فرصتی برای درسخواندن نداشت، بازهم تحصیل خود را ادامه داد و با شرکت در کلاسهای شبانه موفق شد دیپلمش را بگیرد. بعداز گرفتن دیپلم نیز بهدلیل علاقه و عشقی که به تحصیل در علوم دینی و اسلامی داشت، چندماهی را نیز به تحصیل در مدرسه نواب گذراند.
شهیدحسینکارگر همزمانبا شروع زمزمههای انقلاب به یکی از گروههای انقلابی محله میپیوندد و به فعالیتهای خود تا پیروزی انقلاب ادامه میدهد.
مادر شهید در ادامه میگوید: اولین دفعهای که حسین با جریان ضدرژیم و مخالف با شاه آشنا شد، در جلسات سخنرانی حاجآقای کافی بود. حاجآقاکافی همسایه ما بود و در همان کوچهای ساکن بود که ما زندگی میکردیم. ما چندخانه بیشتر با منزل حاجآقاکافی فاصله نداشتیم.
مرحومکافی که از خطبای مشهور مشهد و ایران بود، هرهفته جلسات سخنرانی را در منزل خود برگزار میکرد. او در بیشتر سخنرانیهای خود دلیل عقبماندگیهای مردم ایران را ظلم و ستم شاه و نفوذ خارجیها بیان میکرد. حسین نیز یکی از شرکتکنندگان فعال در این جلسات بود. در همین جلسات بود که او با جریانات انقلابی و ضدرژیم آشنا شد.
هنوز ۱۲سالش تمام نشده که با آقای خامنهای آشنا میشود و در اغلب سخنرانیهای ایشان شرکت میکند. بیشتروقتها دیر به خانه میآید. وقتی پدرش از او سوال میکند که کجا بوده است، میگوید: برای خواندن قرآن به جلسه قرآن میروم.
مادر ادامه میدهد: البته ما بعدها متوجه شدیم که او وارد فعالیتهای ضدرژیم شده است. در یکی از شبها که حسین مثل همیشه برای آموزش قرآن رفته بود، نیمههای شب به خانه آمد. من با صدای درِ حیاط از خواب بلند شدم و بیرون آمدم. حسین با چهرهای برافروخته و نگران وارد حیاط شد و به طرف زیرزمین حرکت کرد.
من هم بهدنبالش رفتم. یکدسته کاغذ را از داخل پیراهنش بیرون کشیده بود و بهدنبال جایی میگشت که آنها را مخفی کند. با نگرانی از او پرسیدم: حسینجان خبری شده است؟ او با تعجب گفت: نه مادر جان. من گفتم: پس این کاغذها چیست؟ اینها برگههای امتحان هستند.
کاغذها را گرفتم و نگاه کردم. چیزهایی نوشته بودند، اما چون من سواد نداشتم، چیزی نفهمیدم. همینطورکه کاغذها را ورق میزدم، ناگهان چشمم به عکس حضرت امام خمینی (ره) افتاد. فوری گفتم: این عکس کیه؟ اگر دروغ بگی حلالت نمیکنم.
او هم همه ماجرا و شرکت در سخنرانیهای آیت ا... خامنهای را توضیح داد؛ در آخر هم گفت «این کاغذها آخرین سخنرانی آقای خمینی (ره) هستند. گرفته بودم تا فردا بین کارگران کارگاه تقسیم کنم. بین راه چند ساواکی، تعقیبم کردند، اما من از دست آنها فرار کردم.» حسین علاقه بسیار به امام خمینی (ره) داشت و یکی از آرزوهایش دیدن امام بود.
شهیدحسین کارگر بعداز پیروزی انقلاب بهدلیل علاقه بسیاری که به انقلاب دارد، وارد نیروی تازهتأسیس سپاه میشود.مادر شهید با مرور دوباره خاطراتش میگوید: همزمانبا پیروزی انقلاب، حسین موفق شد دیپلمش را بگیرد. سال بعد در آزمون تربیتمعلم شرکت کرد و با کسب رتبه ممتاز به عنوان معلم انتخاب شد، اما با دیدن موقعیت بحرانی کشور و مشکلات امنیتی که رواج یافته بود، معلمی را رها کرد و به سپاه پیوست.
بعداز آنکه حسین به سپاه میپیوندد، در چند عملیات موفق میشود چندگروه منافق را شناسایی و دستگیر کند. بهدلیل همین موفقیتهاست که فرماندهان سپاه او را به تهران میفرستند تا در گروه محافظان حضرت امام خمینی (ره) قرار گیرد. حسین که از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شده بود با اولین قطار به تهران رفت و ششماه بهعنوان محافظ حضرت امام در جماران خدمت کرد.
حسین با دیدن موقعیت بحرانی کشور و مشکلات امنیتی که رواج یافته بود، معلمی را رها کرد و به سپاه پیوست
شهیدحسین کارگر همزمان با ناآرامیهای کردستان و با شنیدن خبر تعرضات عراقیها احساس میکند که حضورش در مناطق غربی واجبتر است؛ به همین دلیل با سعی و تلاش فراوان و جذب نظر فرماندهان موفق میشود به جبهه برود.
مادر شهید بااشارهبه آسیبدیدگی پای فرزندش میگوید: حسین در دوران مبارزهاش در یکی از تعقیبوگریزهایی که با منافقان داشت، از روی دیوار میافتد و پایش کمی آسیب میبیند؛ به همین دلیل زمانی که او درخواست رفتن به کردستان را میدهد، فرماندهان مخالفت میکنند.
اما حسین ساکت ننشسته و برای مداوا به بیمارستان میرود و با عمل جراحی پایش بهبود پیدا میکند. بعداز این عمل جراحی، فرماندهان دیگر چارهای ندارند و با رفتن او موافقت میکنند و شهید کارگر در سال۱۳۶۰ راهی جبهههای جنگ میشود.
او در عملیاتهای مختلفی ازقبیل طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، مسلمبنعقیل، رمضان، والفجر ۱، ۲، ۳ شرکت میکند و در این عملیاتها رشادت و شجاعت بسیار از خود نشان میدهد؛ بههمیندلیل ابتدا به فرماندهی گروهان سپس به فرماندهی گردان در تیپ مستقل۲۱ امام رضا (ع) منسوب میشود.
شهیدکارگر بهدلیل رشادتها و شجاعتی که در عملیاتها نشان میدهد، موردغضب عراقیها قرار میگیرد و عراقیها برای سر او و برادرش (شهیدقاسم) جایزه تعیین میکنند؛ حتی عراقیها چندینبار این موضوع را در رادیو و تلویزیون خود اعلام میکنند. عراقیهای بسیاری به دنبال حسین و برادرش میگشتند تا او را شهید کرده و جایزه را ببرند.
مادر شهید در ادامه میگوید: باوجودیکه حسین ازدواج کرده بود و دو دختر خردسال داشت، در مدت سهسال تا شهادتش حتی یکبار هم همه مرخصی را در منزل نبود و قبلاز آنکه مرخصیاش تمام شود، دوباره به جبهه بازمیگشت تا اینکه بالاخره در عملیات خیبر به شهادت رسید.
شهیدابراهیم شریفی، همرزم شهید که شاهد شهادت حسین بود درباره چگونگی شهادت او به ما گفت «شهیدحسین به همراه چندنفر از فرماندهان برای بررسی نقشههای جنگی به داخل سنگر فرماندهی میروند که ناگهان یک گلوله توپ در چند قدمی سنگر منفجر میشود.
من که شاهد ماجرا بودم بهطرف سنگر حرکت کردم که اینبار گلوله توپ دیگری به سنگر برخورد کرد و سنگر منفجر شد.» بعد از انفجار هرچه بهدنبال شهدا میگردند اثری از آنها پیدا نمیشود. بهاینترتیب شهیدحسین کارگر، مفقودالاثر معرفی میشود.
پدر و مادرم، من از این دنیا میروم؛ چه بهتر اینکه مرگ در راه خدا باشد. من راه را شناختم و این هدف را با آگاهی انتخاب کردم. مادر عزیز مبادا جبههرفتن من را به رخ کسی بکشید؛ چون از اجر شما کاسته میشود. امید آنکه از شهیدشدن من هیچگونه استفادهای نشود. من در راه او رفتم و برای او راهم را ادامه خواهم داد.
شهیدقاسم کارگر سال۱۳۴۳ در مشهد متولد میشود. او در دبستان شهیدکاشانی مشهد مشغول به تحصیل میشود و پساز بهپایانرساندن تحصیل دوران ابتدایی و راهنمایی پا به دبیرستان گذاشته و تا سوم دبیرستان در رشته اقتصاد ادامه تحصیل میدهد. شهید قاسم تاحدزیادی تحت تاثیر برادر شهیدش حسین قرار داشت و در بیشتر کارها همراه و یاور برادر بود.
مادر شهید درباره رابطه نزدیک این دو برادر میگوید: آنقدر که قاسم از برادرش حرفشنوی داشت و از او پیروی میکرد، از هیچکس دیگر اینطور حرفشنوی نداشت. زمانیکه حسین برای کمک به خانواده سر کار میرفت، او نیز باوجود سن اندکش برای کمک به خانواده به شغل خیاطی و عکاسی روی آورد و در همانحال نیز همراهبا برادرش حسین در تظاهرات پرشکوه دوران انقلاب شرکت میکرد.
قاسم جسارت، شجاعت و ظلمستیزی را از برادرش به ارث برده بود.
قاسم از راهپیماییها عکس تهیه می کرد. او حتی یک دوربین کوچک نیز برای این کار کرایه کرده بود
ماجرا اینطور بود که در یکی از روزهای سال۱۳۵۷ که مردم راهپیمایی کرده بودند، قاسم نیز با دوربین از خانه بیرون رفت. جمعیت فراوانی اطراف مسجد کرامت تجمع کرده بودند که ساواکیها آنها را به گلوله بستند. قاسم که شاهد این ماجراست، شروع به گرفتن عکس میکند. یکی از ساواکیها او را میبیند و دستور میدهد که دستگیرش کنند.
او فرار میکند و در همین تعقیبوگریز است که دوربین از دستش میافتد و گم میشود. البته قاسم فرار میکند، اما دوربین را پیدا نمیکند. بعداز این ماجرا برای آنکه توسط ساواکیها شناسایی نشود، مجبور شد که عکاسی را تا مدتی رها کند.
با پیروزی انقلاب و شروع جنگ، زمانیکه حسین به سپاه میپیوندد، قاسم نیز به سپاه ملحق شده و درکنار او به جهاد میپردازد و بهدلیل رشادتهایی که انجام میدهد، بارها موردتشویق فرماندهان خود قرار میگیرد.
مادر شهید دراینباره میگوید: هرکاری که به او میگفتند، انجام میداد؛ از بیسیمچیبودن تا امدادگری و آشپزی. او اعتقاد داشت که سرباز باید مطیع و کوشا باشد. قاسم بهندرت برای مرخصی به خانه میآمد؛ حتی در خانه هم با لباسهای جبهه رفتوآمد میکرد و ناگهان متوجه میشدی که به جبهه رفته است.
او حتی یکبار در عملیات والفجر ۳ مجروح شده بود که ما بعداز شهادتش از این موضوع باخبر شدیم. یکی از ویژگیهای قاسم، صبوری و استقامت او بود.
یکبار زمانیکه قاسم برای یک عملیات شناسایی به منطقه مردابی خوزستان (هور) میرود، در محاصره عراقیها قرار میگیرد، اما بدون آنکه دچار ترس و وحشت شود، خود را به داخل مرداب میاندازد و پساز چندساعت شنا خود را به نیروهای خودی میرساند. قاسم در عملیات خیبر علیرغم اینکه شاهد شهادت برادرش بهدست صدامیان است، نهتنها روحیه خود را از دست نمیدهد؛ بلکه شجاعانهتر بر صدامیان یورش برده و رشادتهای بسیار از خود نشان میدهد.
شهیدقاسم کارگر بعداز شهادت برادرش باوجودیکه فرماندهان اعلام کرده بودند لازم نیست در جبهه شرکت کند و میتواند به خانه برگردد، باز هم به جبهه میرود و سرانجام در عملیات میمک به شهادت میرسد.
در پایان مادر شهید با یادآوری خاطرات آخرین خداحافظی فرزندش میگوید: بعداز شهادت برادرش، برخی نزدیکان به قاسم گفتند که به جبهه نرود، اما او قبول نمیکرد. زمانیکه قاسم برای آخرینبار به جبهه میرفت، هنگام خداحافظی به من گفت «اگر من در خانه بنشینم و کسان دیگر هم به جبهه نروند، چه کسی باید از مملکت دفاع کند؟ تا جنگ باشد من هم هستم.» این را گفت و رفت و بعداز یک ماه هم خبر شهادتش را برای ما آوردند.
این را میدانم که مرگ حق است و پساز مرگ همه اعمال ما محاسبه میشود و ما باید جوابگوی اعمالمان باشیم. کسی روسفید خواهد بود که دنیا را بهصورت گذرگاهی انتخاب کند نه بهعنوان اقامتگاهی دائمی.
قرآن میگوید: آنانکه ایمان آوردند و از وطن هجرت کردند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد کردند آنان رستگاران و سعادتمندان عالم هستند، پس چرا بهترین راه یعنی شهادت را انتخاب نکنم؟
* این گزارش شنبه ۱۲ مهـر ۹۳ در شماره ۱۲۳ شهرآرا محله منطقه ۲ چاپ شده است.