وقتی که من نمازم را شروع کردم خادم مسجد از داخل آبدارخانه نوشته پشت لباس من را خوانده بود. نماز را که خواندم دیدم کسی بالای منبر رفت و بلندگو را در دست گرفت و شروع به چاوشی خواندن کرد؛ هر که دارد هوس کرببلا بسما...،هر که دارد سر سودای خدا بسما... اهالی آمدند، دستم را گرفتند و مرا بالای مسجد نشاندند. سفره پهن کردند و غذایی دور هم خوردیم. التماس دعا گفتند و... آخر شب که شد هر کسی دست من را میکشید که به خانه خودش ببرد، گفتم نه یا در مسجد به من جا بدهید یا بیرون از اینجا اردو میزنم.
وقتی قرار است فیلمی در مشهد ساخته شود، کارگردان و بازیگر از تهران دعوت میشوند و هزینههای بالایی صرف اسکان و غذای آنها میشود، اما کارگردانان و بازیگران مشهدی مادامی که در این شهر ساکن باشند، حتی اگر مهارت بالایی داشته باشند نادیده گرفته میشوند، ولی به محض اینکه همین بازیگر یا کارگردان مشهدی، به تهران برود و در آنجا ساکن شود باز برای آوردنش به مشهد کلی هزینه میکنند.
طبق گفته اهالی، سیل دهههای گذشته سیستان و بلوچستان منجر به مهاجرت عشایر و دامداران آنجا به روستایی در نزدیکی مشهد شده است. اهالی این روستا وضع مالی خوبی ندارند اما در رشته سوزندوزی هنرمند هستند. محمود مدرس تربتی و منیره سلیمآرونی زن و شوهر خیری هستند که کارگاهی در روستا اجاره کردند، پارچه و نخ برای خانمهای روستا تهیه میکنند و کار را پس از دوخت از آنها میخرند. برند پارچههای سوزن دوزی بانوان این روستا "پبرادوچ" است.
کرونا همه ما را غافلگیر کرد اما بهتدریج بر شرایط سخت موجود مسلط شدیم، با تلاش شبانهروزی همکاران و معلم ان، تا حدودی توانستیم کمبودهای آموزش در شرایط سخت کرونا را جبران و از افت تحصیلی و عقبماندگی درسی دانشآموزان جلوگیری کنیم.
متن ادبی شاهرخ ترکمنزاده امسال در جشنواره طرح خوانا رتبه دوم ناحیه6 را از آن خود کرده و به مرحله استانی راه یافته است. حالا خانواده متوجه شدهاند فرزندشان در زمینه نوشتن متون توصیفی استعداد دارد. او در این متن ادبی گزارشی توصیفی از ماجرای سفرش به اصفهان نوشته است.
در تمام بازیهای دوران کودکی نقش معلم را داشتم و آرزویم این بود که معلم بشوم. آنقدر تلاش کردم تا به این آرزویم رسیدم. ما نابینایان برای اینکه بتوانیم موفق شویم زحمت میکشیم، خیلی بیشتر از افراد معمولی. ما هم مانند سایر افراد جامعه هستیم و نباید شهروندان فرقی بین ما و خودشان قائل باشند.
سحر مرادی در خاطراتش به مسابقهای اشاره میکند که در آن بازیکن و مربی بوده و با بدشانسی 3بازیکنش آسیب دیده بودند و او امکان تعویض نداشته است. مرادی میگوید: 3دقیقه مانده بود به پایان بازی و 30 امتیاز عقب بودیم. من آنجا با خودم گفتم 3دقیقه خیلی زیاد است و اگر بخواهیم، میتوانیم نتیجه را به نفع خودمان تغییر دهیم.






