موسی عصمتی میگوید: یک روز بی هوا از دهانم دررفت و گفتم: «درس میخوانم.» دل مادر شاد شد و مجبور شدم به آن انزوا پایان دهم. صبح یکی از روزها با مینی بوس آمدیم مشهد و دنبال مدرسه ویژه نابینایان.
ابراهیم باقریپور میگوید: در این سالهای معلم ی متوجه شدم معلم باید یک سطح استدلال بالاتر از شاگردانش داشته باشد. درواقع معلم همان حرف شاگرد را میزند، با این تفاوت که برای آن استدلال میآورد.
جمشید لامی که ۲۴ سال است به خواست خودش در مناطق محروم خدمت میکند، طی سهسال دبیرستان فردوسی که در فهرست مدارس تخریبی بود را به مدرسهای هوشمند تبدیل کرد.
عفت شیدا در کورترین نقطه که از امکانات اولیه زندگی بی بهره بود، معلم ی را شروع کرد و ۱۰ سال به عنوان معاون نمونه شناخته شده و در جشنواره «الف تا» مقام اول کشوری و در «درس پژوهی» نیز مقام اول استان را دریافت کرده است.
جوراب پاره یکی از بچهها سر کلاس معذبش کرده بود. استاد آمنا جلسه بعد با جورابی به کلاس رفت که بهطور عمد چند سوراخ داشت؛ «موقع درسدادن از جا بلند شدم و عمدا جوری ایستادم که بچهها سوراخ جورابم را ببینند.»
خانم معلم مدرسه شهدای محله سیسآباد میگوید: اینجا بچههای طلاق زیاد هستند. بچههایی که به آنها محبت نشده است. یکبار هم به آنها اخم نکرده یا با صدای بلند حرف نزدهام.
سیدجلیل علمشاهی تعریف میکند: استاد شجریان همانطورکه ورق میزد، از جوابهای درست و تمیزی دفترم تعریف میکرد. آن وسط سه غلط هم داشتم. استاد رو به من کرد و گفت: علمشاهی، تو شاگرد زرنگی هستی. میدانم که این سه تا از دستت در رفته است.