یک روز مدیر من را به دفتر مدرسه برد و در جریان یک گفتوگو به من فهماند که قرار است در برنامه معرفی شاگردان برتر مدرسه، همان پسر معلم را بهعنوان شاگرد اول کلاس معرفی کنند. مدیر گفت من میدانم تو شاگرد اول کلاس هستی، ولی قول بده ناراحت نشوی و این موضوع را قبول کنی. پایان سال و زمان معرفی شاگردان برتر مدرسه، با وجود اینکه من بالاترین معدل را داشتم، بهعنوان شاگرد دوم معرفی شدم.
محسن دهمسته که بهدلیل تصادف و مرگ یک پیرزن رهگذر زندانی شده بود، برای رهایی از زندان و پرداخت دیه فرد فوتشده، مرتکب اشتباه دیگری میشود و هنگامی که تحت اغفال دوستان ناباب در حال حمل مواد مخدر است او را دستگیر میکنند و به همین جرم 18سال از بهترین سالهای جوانی خود را در حبس میگذراند. در روزهای تنهایی و بیکاری زندان با صنایع و هنرهای دستی آشنا میشود و بعد از پایان دوران محکومیتش بهعنوان یک هنرمند قابل در هنرکده و صنایعدستی مجموعه تاریخی هارونیه مشغول به کار میشود. داستان زندگی او مانند یک کتاب داستان است که شروعی تلخ و پایانی شیرین و باز دارد.
هیئت فاطمیون مشهدالرضا(ع) در دل یک محله کمبرخوردار شکل گرفته است، این هیئت کاملا مردمی است. سابقه پاگرفتن این هیئت مذهبی به محرم سال1387 برمیگردد که گروهی از جوانان محله با همه چالشهایی که پیشرویشان بود، سنگبنای آن را با عشق گذاشتند. گروهشان مختص آدمهای خاصی نیست و ورود همه افراد آزاد است. فقط هرکسی به آن وارد میشود، باید عشق به خدمت داشته باشد.
فضای بازی ویژه کودکان توانیاب در بوستان بزرگ منطقه3 افتتاح شد.
اگر گذرتان به پارکینگ شمارهیک حرم مطهر افتاده باشد، حتما صدای کوبیدن چکش روی آهن را شنیدهاید. صدایی که از گوشهای بلند میشود که درِ کرمرنگ آن با تابلویی روی سرش میگوید اینجا کارگاه اداره خدمات فنی است که خادمی در آن شکل دیگری دارد. این محیط پرسروصدا در دست خادمان افتخاری است که نوع خدمتشان به حرم مطهر رضوی در تعمیر وسایل خراب شده این آستان خلاصه میشود تا از اشیای موقوفه نهایت بهرهبرداری شود.
از آن دوران خوش، نمای بنا و کاربری آن تغییرات زیادی کرده است و تنها راه تشخیص این بنا با بناهایی که در ابتدا ساخته شد، فقط طاق و در و پنجرههای چوبی ورودی آن است. سری به جوادیهای زدهایم که روزگاری در زمان آتش گرفتن مهدیه، پاتوق شمار زیادی از شاگردان این بزرگمرد محسوب میشد و درِ آن هرساعتی از شبانهروز در خیابان طبرسی به روی مردم باز بود.
هیچکس در مدرسه شبانهروزی «حاجرضا مقدم» خودش را فقط یک دانشآموز نمیداند؛ بلکه چونان خانهای است که یک خانواده عیالوار صدنفره دارد و هر یک از دختران عضوی از آن هستند.