«سکینه قوی پنجه» همان «ننه صنم» محله است که شکسته بندیاش در شهر معروف است. به خاطر دختر بزرگترش که صنم نام داشت او را به این نام میخوانند.
از چند روز قبل از محرم به یادش هستم و از خودم میپرسم: «امسال چه خبر است؟ آیا ننه با پایی که دیگر به اختیارش نیست و بنیه جسمی کمش میتواند امسال از پس این مشقت بر بیاید؟» کار راحتی نیست که 16 دیگ شله را بار بگذارد. گرچه کار دیگهای امام حسین(ع) را نوههایش انجام میدهند، ولی باز هم پیرزن که حالا تقریبا از پا افتاده کنارشان هست و شخصا بر اوضاع نظارت میکند تا همه چیز باب دل خودش باشد.
حواسش به بُنشن دیگ و گوشت شلهاش هست تا کم و کسری نباشد. کار هرسالش است. از همان پولهایی که مردم برای شکستهبندی زیر تشکچهاش میگذارند هر سال چند دیگ میزند. ماندهام امسال که قیمت گوشت و بنشن و دلار سر به فلک کشیده است، چه میکند. حالا در سومین سال پیاپی به خانهاش میروم تا از ننه صنم و دیگهای مشهورش در محله گل خطمی خبر بگیرم. او که حالا طبق سال شناسنامهاش حدود 86 سال دارد و هیچ بعید نیست 90 سالگی را پر کرده باشد هنوز دلبسته دیگهایی است که امسال به قول خودش یتیم هستند...
هربار به در خانهشان میرسم اگرچه رسم نیست، ولی یک نفر را پیدا میکنم که بپرسم: «حاج خانم هستند؟» رسم نیست که به او حاج خانم بگویند و برای ورود اجازه بگیرند. در خانهاش که ورودی به یک دالان طولانی است به روی همه گشوده است. در دالان دو در کوچک از منازل مجاور تعبیه شده است. غریبه نیستند. نوههایش در دو طرف خانهاش زندگی میکنند تا حالا که از پا افتاده و توانی ندارد گاهی به او سر بزنند.
در حیاط کوچکش چند پله هست تا به نیم طبقه اول برسیم. جایی که پیرزن پشت پنجره بزرگ خانهاش از لابهلای گلهای سرسبز خانهاش حیاط را مینگرد تا رفت وآمدهای خانه را زیر نظر داشته باشد. معجرهای چوبی حکایت از قدمت خانه میکنند. یک در چوبی هم در سمت راست حیاط است که به روی یک حیاط بزرگتر گشوده میشود.
یک گوشه کندهها و چوبها که از امسال تا سال بعد برای روز عاشورا مهیا میکنند جمع شده است و سوی دیگر دیگهایی که شسته و چیده شده است
جایی که بساط دیگهای نذر هرساله برپاست. کف آن خاکی است و کاربرد اصلیاش برپایی دیگهای شله روز عاشوراست. یک گوشه کندهها و چوبها که از امسال تا سال بعد برای روز عاشورا مهیا میکنند جمع شده است و سوی دیگر دیگهایی که شسته و چیده شده تا چند روز قبل از عاشورا دوباره شسته و آماده بار گذاشتن شوند دیده میشود. دیگهایی که روی سیاهشان دودههای محرم به خود گرفته و از این بابت مفتخر هستند. این قصه هرسال من و خانه ننه صنم است.
بار اولی که میروم هنوز به فضای خانهاش آشنا نیستم. برای حضورم در یک ظهر داغ تابستان خجالت زدهام. از محرم رد شدهایم و من افسوس میخورم که نمیتوانم گزارش این خانه باصفا را در شهرآرامحله بنویسم. میپرسم: «چه خبر حاج خانم؟» پاسخ نمیدهد. دامادش میگوید: «گوشهایش سنگین است». میپرسم: «دستتان قوت دارد برای شکستهبندی؟» و او نگاهی به مچهای پهن و نیرومندش میکند و میگوید: «خدا خودش قوت میدهد.» زن و شوهری از آن سر شهر و از محلات بالای شهر به این سمت شهر گسیل شدهاند تا که شانسشان را برای بهبود دردشان امتحان کنند.
حالا رفتهاند و پیرزن میگوید: «اینجای پایش گوشتها لکّه شده بود. سید کمکم کرد و جا انداختم.» منظورش از سید همان مداح هرساله سر دیگهاست که آنها را به اینجا راهنمایی کرده است. رسم ننه نیست که از کسی کمک بگیرد، اما دیگر نمیتواند روی پا بایستد و نشسته کارهایش را میکند. گاهی که در رفتگی جای بدی باشد و زورش به آن نرسد یکی را صدا میزند، ولی هنوز خودش استادِ کار است.
غصه خودش را ندارد ولی برای دیگهایش چرا! میگوید: «امسال گرانی است و گوشتها گران است.»
سه تا دخترش فوت شدهاند و هنوز هجرتِ آخری به چهلم نرسیده است. نوههایش دور وبرش هستند و کارهایش را انجام میدهند. غصه خودش را ندارد ولی برای دیگهایش چرا! میگوید: «امسال گرانی است و گوشتها گران است.» دامادش که مرا به خانه پیرزن برده است، میگوید:«همه چیز گران است.» تازه آن موقع هیچ کداممان خبر نداریم که سال 99 قرار است روی این گرانی کم شود. زن بی تفاوت ادامه می دهد: «هرسال16 تا دیگ میزنم.» امسال گرانی گوشت او را حسابی نگران کرده و حتی از ذهنش گذشته شاید نتواند اجاق هر سال را روشن کند. اما نوهها به او گفتهاند: « دیگها را دمِ رو نکن.» آخرش به همان نامی که دیگها را به اعتبارش برپا میکند پناه میبرد: « خود امام حسین درست کند.»
زن و مرد رفتهاند و ننه هیچ نمیگوید. صدای یاا.. میآید. در خانه ننه صنم همیشه یا ا... است. او یک سنجاق کوچک زیر چانهاش به روسری زده و یک تسبیح از گردنش آویزان است. همیشه منتظر میهمان است. درخانهاش هر ساعتی گشوده است و هرکس کاری دارد به داخل میآید. مرد داخل میآید و برای مزد بی بی مقداری پول زیر تشکچه میگذارد. پولی که بیشمارش میماند. چشمهای من بیشتر از چشمهای ننه دنبال دانستن مقدار پول زیر تشکچه هستند.
رسم ندارد هیچ وقت معلوم کند که چقدر برای کارش به او بدهند ننه حتی اصرار می کند که سید شما را آورده لازم نیست پولی بدهید. عکسهای روی دیوار را نشانم میدهد: «عکس سه تا دخترهایم است. آن بالایی پدرشان است. این پایین هم عکس برادرم است. همه شان زیر خاکند.» سابقه تاریخی دیگها به عمر دختر بزرگ ننه باز میگردد. همان دختری که نامش کنار اسم ننه ماندگار شده است.
ننه عاشق شله است. وقتی دختر اولش را باردار بود دلش میکشد که برایش از دیگ برپاشده همسایه یک سطل شله بیاورند
پیش از اینکه بخواهد دود و دم این دیگها هوای خانه ننه صنم را سیاه کند یکی دو تا گوسفند به مسجد محله کمک میکند تا در دیگ امام حسین(ع) بیندازند. ننه عاشق شله است. وقتی دختر اولش را باردار بود دلش میکشد که برایش از دیگ برپاشده همسایه یک سطل شله بیاورند. همسایه بی توجه به حالِ بی بی ظرفش را برمیگرداند و به او توهین میکند! دل ننه میشکند و حاجی که حالا 28 سالی میشود فوت کرده از همان سال برای به دست آوردن دل عزیزش، دیگ شله را توی خانه خودش میزند. بساطی که از سال 1330تاکنون برجا مانده است.
ننه میگوید: «اول یک دیگ بود. بعد شد دو تا. سال بعد سه تا شد. الحمدا... تا الان ادامه دارد.» البته بی بی داغ کم ندیده است، ولی باز به عشقِ برپایی این دیگها هر سال از پا ننشسته است: «یک زمان گله گوسفند داشتیم که دزد برد. شوهرم برای گوسفندها غصه خورد و سکته کرد و از دنیا رفت. باز هم من دیگها را چپ نکردهام، ولی امسال مرغ دلم شکسته است. امسال هر سه دخترم زیر خاکند. فقط نواسهها و نبیرهها برایم ماندهاند.» مرغ دلِ شکسته ننه صنم دلخوش به همین امید است که دیگها را بار بگذارد. میگوید: «دو تا از دخترها را پهلوی پدرشان خاک کردم و یکی را دورتر.» برای خودش هم نزدیک حاجی جای قبر خریده است تا نکند از بچهها دور بیفتد.
من دیگها را چپ نکردهام، ولی امسال مرغ دلم شکسته است. امسال هر سه دخترم زیر خاکند. فقط نواسهها و نبیرهها برایم ماندهاند
حالا که ما پیشش نشستهایم دو هفته مانده به چهلم دخترش. پیرزن مینشیند روبهروی عکسها و یکی یکی به چهرههای جوان درخاک رفته شان زل میزند و با آنها چند کلام حرف مگو میزند. از همان حرفها که به هیچکسی نمیتواند بگوید. گاهی اشک میریزد و حالا هم که ما برایش آرزوی صبوری میکنیم، میگوید: «صبر دیگر نمیدهد. ها به خدا. دیگر دلی به این دنیا ندارم. بازم با این احوال شکستهبندی میکنم تا دیگهایم را راه بیندازیم. اگر دردم یکی بودی چه می بود. اگر غم اندکی میبود چه میبود.»
دخترهای ننه صنم 48 ساله و 50 و 59 ساله بودند که فوت کردند. میگوید: «بعد فوت همسرم نخواستم رسمی را که با هم گذاشتیم تعطیل کنم. نذر روز عاشورا را تعطیل نکردم و باز هم ادامه دادم. خدا هم میرساند. آن زمان ارزانی بود و خودمان میپختیم. بعدها بچهها گفتند آشپز بگیر. الان آشپزمان هم سنش بالاست میآید روی صندلی مینشیند و پسرهایش کار را انجام میدهند. هر سال با سه تا پسرهایش میآید، ولی بسیاری از اهالی محل برای رتق و فتق امور کمکمان هستند.»
از چند ماه مانده به عاشورا خواروبارش را خریده است. از این عاشورا تا آن عاشورا کار ننه جمع کردن نذوراتش برای دیگ است. همین که پولش به یک مقداری میرسد که میشود یکی دو تکه از اقلام دیگ را تهیه کرد آن را به بچهها میسپارد تا که خیالش را از یک بابت راحت کنند. امسال پول بنشن را به یک خواروبار فروش سپرده است تا سر موعد آن را برایش بفرستد.
حالا فقط نگران گوشت و روغن است. به حساب سرانگشتی خودش برای هر دیگی 40 کیلو گوشت لازم است و 16 تا دیگ کم نیست. برای دیگها 7 تا روغن 17 کیلویی لازم دارد. آشپزشان یکی از بچههای گل خطمی است که با اینکه از اینجا رفته هرسال میآید. روز تاسوعا خانهشان غوغاست. بچه محلهای ننه هم برای کمک میآیند.
بانوی این خانه حقوق بگیر کارخانه نخریسی است. معاش خانهاش از حقوق بازنشستگی است و خرج دیگهایش از شکسته بندی. خرج همه دیگها با خودش است. جز 4-5 نفری که 100 یا 200 هزار تومان نذرشان را ادا میکنند همه هزینهها را خودش میدهد. ننه قدردان کمکهایی که قطره چکانی به دیگها میشود هم هست. میگوید: «امسال 6 میلیون و هفتصد برای خواروبار دادهام. هنوز یک گاو،7 عدد روغن و صد کیلو پیاز میخواهم بخرم.» او با پولهایی که از راه شکستهبندی در میآورد همه این خرجها را میدهد.
روایت شکستهبند شدنش هم جالب است. پدرش در کنار شعربافی، این کار را هم بلد است و به او هم میآموزد که چطور دست و پای گوسفندها را جا بیندازد. ننه معتقد است که این ارث به پسرها نرسید و جایش به او رسیده است، اما اینکه چطور میشود یک باره تصمیم میگیرد این هنرش روی افراد هم امتحان کند، میگوید: «سوریه بودم و نزدیک ضریح حضرت زینب(س) نشسته بودم. دیدم یک بانوی عربی آمد و پهلوی من نشست. فارسی میدانست و گفت دستم را جا بینداز. به او گفتم من یاد ندارم. او اصرار کرد و من سعی کردم و دستش را جا انداختم و به ایران آمدم. یک شب خواب دیدم که گفتند تو که این کار را بلدی دست و پای مردم را هم جا بینداز. از همان موقع آدمها برای شکستهبندی پیش من میآیند.»
ننه به دلیل اینکه اعتقاد دارد این شکستهبندی محبت اهل بیت به او است هرگز پولی برای آن معلوم نمیکند و هرکس هرچقدر میخواهد زیر تشکچه میگذارد و برای هیچ راه دیگری جز دیگ امام حسین(ع) خرج نمیشود. حتی وقتی دست پای کسی را جا بیندازد به آنها میگوید: «بروید.» هر پولی که از این راه در آورده را برای دیگها کنار گذاشته است.
نوهاش میگوید: «از وقتی پول این کار را نذر امام حسین(ع) کرده، مشتریهایش اضافه شده است. قرانی از پول شکستهبندی را خرج خودش نمیکند. حتی یک ماه از حقوقش را هم روی پول دیگهایش میگذارد.»
دو نفر وارد میشوند و برای رفتگان این خانه خدابیامرزی میدهند. ننه به من میوه تعارف میکند. پیرزن بی آنکه سؤال اضافه بپرسد عضو دردمند را لمس میکند و روی آن دست میکشد. انگار دارد از زیر دستگاه رادیوگرافی رد میکند. بعد هم چند ضربهای به پای زن میزند و در یک لحظه جا میاندازد.
بعد هم میگوید: «خلاص. با زرده تخم مرغ و زردچوبه ببند.» مرد میپرسد:«در رفته بود یا رگ به رگ شده بود؟» پیرزن میگوید: « در رفته بود. برخیز رویش راه برو. ضرب خورده است ببند خوب میشود.» ننه را یکی از دوستهایشان به آنها معرفی کرده است. از رضا شهر آمدهاند تا ننه صنم را ببینند.
مرد انگار از رسم این خانه خبر ندارد که پول را به ننه تعارف میکند و میپرسد: «چقدر تقدیم کنم!» پیرزن میگوید: «قابل ندارد. جلویم نگیر هرچی خواستی بگذار.» او هم بیست تومانی میگذارد و ننه به او میگوید: «خدا قبول کند.» چون خودش میداند که این پول میشود یک قسمتی از یک نذری بزرگ که هرساله در این محله برپاست.
از سال 98 که ننه برای 69امین سال دیگهایش را برپا کرد تا سال 99 که دوباره موعد ادای نذرش رسید، هم سر و کله کرونا پیدا شد و هم قیمت دلار به سقف بازار چسبید. پارسال ننه صنم نگران گرانی گوشت بود و حالا با این قیمت دلار باید نگران همه چیز باشد. دلار جوری آمپر چسبانده و روی همه چیز اثر گذاشته که خیلی بیراه نیست دیگ های امام حسین(ع) هم بر اثر آن تعطیل شود.
من در حالی پا به حیاط کوچک خانه او میگذارم که نمیدانم امسال آن پولهای زیر تشکچه جواب دیگهای نذری را میدهد یا که دیگر بساطش جمع شده است. حتی تردید دارم بی بی با آن دستهای لرزان باز هم میتواند دست یا پای کسی را جا بیندازد یا دیگر میگوید نمیتوانم. مردم محله گل خطمی که یک دهه به داشتن این دیگ و پایه و پیچیدن بوی نذری امام حسین(ع) در سر سفره صبح عاشورایشان عادت کردهاند چه میکنند؟
مگر میشود چراغ زیر دیگ امام حسین(ع) خاموش شود ولی امید آدمهای محله کرکرهاش پایین کشیده نشود. این چراغ فقط یک نذری ساده نیست. یک امید است که در دل محله گل خطمی روشن شده و حرارتش شوری است بر در و دیوار خاموش این کوچههای سیاهپوش شده که به خاطر محرم رنگ عزای اباعبدالله(ع) به خود گرفته است.
امسال برای بار سوم به خانه بی بی میروم. طبق معمول از مردی که دم در ایستاده بود میپرسم: «هستند؟» انگار نمیشود سرت را بیندازی پایین و داخل بروی. ننه صنم تنها نیست. یکی از نوههایش با چند فرزندش در حال خداحافظی هستند. میرویم و همان جای همیشگی مینشینیم.
ننه امسال دیگهایم چپه است. امسال گفتند مریضی آمده نباید دیگها را راه بیندازی. دلم شکسته است
بی بی دیگر حواسی برایش نمانده است. میپرسد: «دختر که هستی؟» میگویم: «هر سال میآیم. خبرنگارم.» انگار تازه از آن دورها خاطرهای برایش زنده میشود. مرا میشناسد. برایم از دیگهایش میگوید: «امسال این بیماری وامانده نگذاشته که بساط دیگهایم را راه بیندازم.» دلش پر است. کافی است کلامی بگویم تا اشک در چشمان کم سویش حلقه بزند. دلش نازک شده و غم همه چهرهاش را پوشانده است. میمانم چطور سر صحبت را باز کنم. خودش شروع میکند: « ننه امسال دیگهایم چپه است. امسال گفتند مریضی آمده نباید دیگها را راه بیندازی. دلم شکسته است. همه چیزش را آماده کرده بودم ولی گفتند امسال را نکن. ما مقلد آیت ا.. سیستانی هستیم. ایشان فرمودند که نباید کاری کنیم که این بیماری زیاد شود. ما هم باید اطاعت کنیم.»
28سال است همسرش فوت کرده و هر هفته بی بی سر خاکش حاضر شده است. همیشه شب جمعهها وعده دیدار با یار قدیمیاش را دارد. اگرچه او سالهاست زیر خاک خوابیده است اما ننه صنم هنوز بیقرار روزهایی است که به کاشانه مرد زندگیاش و بعدها سه دخترش میرود.
خودش تعریف میکند تا سر سال شوهرش هر روز سر خاک رفته است. میگوید: «ما با هم پیمان بسته بودیم. زیر درخت توت شب عاشورا دیگها را دم کرده بودیم که حرف مردن شد. به هم قول دادیم هر کداممان زودتر از دنیا رفتیم دیگری تا یک سال هر روز سر خاکش بیاید. گاهی برف می بارید و سنگ مزارش زیر برفها مخفی میشد ولی با پنجههایم برفها را کنار میزدم و برایش فاتحه میخواندم.»
از روز اولی که رفت کار هر روزه اش همین است که سری به یار رفته بزند و بعد به روال عادی زندگیاش برگردد. سال دوم فرزندانش از مادر گلایه میکنند و او دوشنبهها و جمعهها این قرار را تکرار میکند. از سال سوم، دیگر هفتهای یک بارش ترک نمیشود. او نمیدانست این دلخوشی کوچک هم در سال 99 از او گرفته میشود. پارسال همین موقع هیچ کدام خبر از کرونا نداشتیم. نه ما و نه ننه و نه هیچ کس دیگر. کرونایی که امسال مانع از حضور او سر مزار است و دلخوشی او را برای دیدار هفتگی دختران و همسرش گرفته است.
هرکس یک سال به خانه ننه صنم رفته باشد میفهمد که چرا باید بساط دیگهای عاشورایش امسال تعطیل میشد. همه جوانترهای محله از دو روز قبل از عاشورا همه کارهایشان را راست و ریست میکنند تا بتوانند شب عاشورا خانه ننه صنم باشند و پای دیگها بایستند. شانزده هفده دیگ کم نیست.
هر دیگی هم که 5 نفر لازم داشته باشد حدود 100نفر میشوند. تازه بماند که پخش نذری در این منزل نقلی چه دردسری دارد. شلوغی و همهمه جمعیت چیزی نیست که بتوانند از آن فرار کنند. بی بی امسال سال سختی را پشت سر میگذراند. بعد از حدود 70سال دیگهایش روی شعله آتش نمیروند تا نذری امام حسین(ع) را ادا کنند.
میگوید:« چند روز است حالم خراب است. دیگ هایم یتیم شده اند. میروم روی سرشان مینشینم و گریه میکنم. چند روز است کارم گریه است ولی چاره ای نیست.» میدانم هفته ها نوه ها مجبور بودند از اوضاع امسال برای ننه بگویند تا دلش را راضی کنند که امسال این بساط نذری هفتاد ساله را تعطیل کند اما پیرزن با اینکه غم عالم به دلش نشسته است پذیرفته و پول نذری امسالش را برای کسانی که در فامیل نیازمند بودند داده است.
می گوید: «یکی از نوه های خودم گفت بی بی چند ماه است شوهرم به خاطر کرونا سر کار نرفته است. خب همین پولی که می خواستم خرج دیگ ها کنم بین آدم هایی که لازم داشتند تقسیم کردم. خدا خودش قبول کند.»
اما دلشکستگی پیرزن با این چیزها خوب نمی شود. حتی آن سالی که به دیدنش آمدم و آخرین فرزندش فوت کرده بود او را اینقدر پژمرده و غمگین ندیده بودم. داغِ خاموشی زیر دیگ هایش انگار همه امید زندگی اش را خاموش کرده است. ساده نیست 70 سال سفره دار امام حسین(ع) باشی و یک باره چراغ این برکت را از خانه ات ببرند!