
تنها جذام خانه مشهد در غربت بیمهری است
در چهارراه آسایشگاه خیابان المهدی محله طلاب مشهد یک ردیف دیوار سیمانی تا وسط کوچه کشیده شده و سه درِ فلزی بزرگ از میانش باز شده که راه ورود به خانههای جذامیان است. آدمهایی که جذام، دستهایشان را خورده است، پاهایشان را هم.
انگشتانشان را به شکلی که خواسته درآورده و پوست لطیفشان را به هر طرف که خواسته کشانده است. جذام حتی به دیدگانشان هم رسیده است. چشمهای عفونتکردهشان را از پشت عینکهای تهاستکانی که نگاه کنی یک جور غم در آن نقش بسته است؛ غم بیماری، غم غربت، اما هیچکدام از آنها به اندازه غم دوری و پرهیزکردن از آنها رنجشان نمیدهد.
تا به حال به سراغشان نرفتهایم، با شنیدن اسمشان ترسیدیم و فقط یک ترحم از راه دور نثارشان کردهایم، از خیابانشان به ندرت عبور کردهایم و از آوردن نامشان بر روی زبان هم ابا داشتیم! اصلا نمیخواهیم باور کنیم همسایههایمان بیخ گوشمان زندگی میکنند و خبری از آنها نداریم. اصلا نپرسیدیم آنها چطور همسایه ما شدند و حالا روزگار غریبشان را چطور میگذرانند. باور کنید آنها مثل ما راه میروند، نفس میکشند، زندگی میکنند، حتی عاشق میشوند و ازدواج میکنند و این دور تسلسل ادامه دارد.
فرزندانشان در همین خانهها که روی هم رفته یک اتاق سه در چهار و آشپزخانهای بسیار کوچک از آن درمی آید، بزرگ شدهاند، درس خواندهاند و حالا دکتر و مهندس و معلم شدهاند. اگر نمیترسید که جذام بگیرید باید بگوییم چند تا از افراد بسیار مهم جامعهمان هم در همین خانهها بزرگ شدهاند؛ خانههایی که اگر در آن فرش قرمز و ابریشمی یافت نمیشود، اما صفا و صمیمیتی خالص در آن موج میزند. معنویتی که در مسجدشان (مسجد علیابنابیطالب) هست را کمتر میتوانی جای دیگری پیدا کنی. یکجور غم پررنگ لابهلای نیایشهایشان هست که صدایشان رابلندتر میکند و بغض گلویشان را میشکند.
یک بار این بغض را از نزدیک دیدم وقتی میخواستند درمانگاهشان را به بیمارستان وصل کنند و چند بیمار وخیم آن را به مکان دیگری انتقال دهند. آنجا بود که احساس کردند حتی همین خانههای کوچک و محقر هم مال آنها نیست. بعد از آن همه انتقال از آسایشگاه به بیمارستان معتادان، از آنجا به بیمارستان طالقانی و از بیمارستان به آسایشگاه دیگر توان تغییر ناگهانی را نداشتند. فریاد میزدند و بلند بلند گریه میکردند.
پای حرفهای هرکدامشان که مینشستی از قصه آمدن و رنجهایی که کشیده بودند، میگفتند. دوست داشتم بشنوم، اما قبل از من یک نفر این کار را انجام داده بود. یک دوربین و فیلم برداشته بود و با همهشان گفتوگو کرده بود و نتیجهاش را در دفتر بزرگی به نام «تاریخ شفاهی جذام در خراسان» گردآوری کرده بود.
پژوهشی که در بنیاد پژوهشهای آستان قدس بهوسیله «نورالدین حسین سنابادی عزیز» انجام شده بود. خیلی دوست داشتم همه آنچه در این کار ارزشمند آمده را در گزارشم جای دهم، اما افسوس از کاغذهایی که هیچگاه به کفایت حجم ندارند. در گزارش پیشرو سعی کردیم تاریخچه ورود جذامیان به مشهد و ماجرای ساکنشدنشان در موقوفه محرابخان را بیان کنیم.
قلعه محرابخان
اینجای جغرافیای محله که میرسم نفسم تنگی میکند و تنم سنگین میشود، آنقدر که تحملکردن وزن کیف، روی شانههایم سخت است. سرم را به هرسمت که میرود، میچرخانم. دوست دارم نردههای آهنی چهارراه آسایشگاه را با دستانم بگیرم و از میان آنها به زمانی دیگر بروم.
چه آرزوی محالی است که میخواهم زمان را به صدها سال قبل برگردانم و چه فکر نامدبرانهای است، اما از زمانی توی سرم افتاده که عکس آن زمانهای موقوفه محرابخان را در یکی از کتابها دیدم. دیدم و هوایی شدم. این عکسها چقدر حرف برای گفتن دارند، مقابل چشمانت مینشینند و از هر دری سخن میگویند؛ از صد یا صدها سال پیش. چه دردها در میان رنگهای سیاه و سفیدی که زیر پوستی نازک روی کاغذ نقشبسته، نهفته است.
محرابخان در مدت حکومت بر مشهد، ابنیه و عمارات خیریه از خود به جای گذاشت که مسجد محرابخان از جمله آن است
برای یک لحظه هم که شده آرزو میکنم توی زمان آزاد میشدم و زیر پایم آن مزرعه سرسبز و خرمی میرویید که سالها قبل همینجا بود. مزرعهای که از نام محرابخان گرفته شده بود و به قلعه محرابخان هم معروف بود.
قلعه محرابخان را والی خراسان یعنی محرابخان در زمان صفویه، وقتی که حکومت خراسان و مشهد را گرفت، وقف آستان قدس رضوی کرد تا از درآمد حاصل آن به نیازمندان و بیمارانی خاص داده شود. در منابع تاریخی آمده که شاهعباس در راه مراجعت و هنگام رسیدن به حدود مرو، تغییراتی در حکومت شهرها داد، یوسف علیخان پسر بوداقخان که حاکم مشهد بود را حاکم ماراچوق کرد و در عوض حکومت مشهد را به محرابخان داد؛ حاکمی که هنوز خبر و اثر او در مشهد باقی است.
سال ۱۰۱۶ که شاه به مشهد آمد، محرابخان همچنان حاکم مشهد بود. او که از دواتداری به امیری طبس گیلکی و سپس در سال ۱۰۱۱ به حکومت مشهد رسیده بود تا سال ۱۰۱۸ حاکم آنجا بود، اما آن سال، چون بکتش خان حاکم مرو درگذشت، محرابخان به جای او والی مرو شد.
وی در مدت امیری بر مشهد، ابنیه و عمارات خیریهای هم از خود به جای گذاشت، بنا بر منتخبالتواریخ، مسجد محرابخان در محله نوغان، حوضانبار و قلعه محرابخان و سایر ابنیه خیریه در مشهد را ساخته است.
محرابخان در مدت عمرش از سال ۱۰۱۸ تا ۱۰۳۲، جلوی ازبکها را در دشت خاوران گرفت و میتوان گفت پیشجنگ و قراول امنیت شهرهای خراسان و مشهد بود. آنطور که در کتاب تاریخ مشهد نوشته شده این موقوفه از دوره صفویه باقی مانده که با نام خیرآباد از آن نام برده میشود.
در همین منبع ذکر شده که در وقفنامه «محمود بیگ ناظر بیوتات سرکار خاصه شریفه» به سال ۱۱۲۰ ه. ق، جزو بلوکات تباتکان محسوب میشد. این موقوفه از جنوب به مزرعه شادکن، از شمال به مزرعه رده و از شرق به مزرعه جمعآباد و اسفریزی و از غرب به مزرعه تیرجرد و اراضی خیابان محدود میشد.
محرابخان در سال ۱۰۳۱ ه. ق بدرود حیات گفت. در بخشی از وصیتنامهاش قسمت زیادی از مزرعه و درآمد آن را وقف مصارف خیر از طریق آستان قدس رضوی کرده است و در زمان پادشاهان قاجار، مبتلایان به جذام از سایر شهرها به قصد ارتزاق و شفا بهتدریج به مشهد آمده و ساکن شدند.
ساکن شدن جذامیان در محرابخان
روزگار سخت و دردناکشان را با هیچ قلمی نمیتوان نوشت، وقتی به آنها میگفتند گناه و معصیت کردهاند و جذام جزایی است برای گناهشان؛ این حرفها برایشان بس بود تا زندگیشان را در بقچهای بپیچند و راهی دیاری شوند که اگرچه مردمانش پذیرایش نبودند اما امامی بود که دردهایشان را میشنید و بر بیگناهیشان گواه بود. جذامیهایی که رهسپار مشهد میشدند بیشتر از هر دلیلی، برای طلب شفا از وجود امام هشتم(ع) به این شهر میآمدند.
بیشتر آنها به دلیل نداشتن جا و پشتوانه مالی در اطراف شهر یا اطراف حرم به تکدیگری و عملگی میپرداختند تا اینکه در زمان قاجار و دوره تولیت میرزا وهابخان آصفالدوله شیرازی همه جذامیان از داخل شهر جمعآوری و در قلعه محرابخان اسکان داده شدند.
زندگی در بیغولههای اطراف شهر
از ترس اینکه سوزانده یا به تیرهای چوبی بسته شوند بیغولهها و زاغههایی را در اطراف شهر ساخته بودند و با فلاکت در آن زندگی میگذراندند تاجاییکه وقتی ذهن قدیمیترها را به آنسالها نزدیک میکنیم از شنیدههایشان میگویند و برایمان نقل میکنند از دیگران که جذامیها گودالهای بسیار عمیقی ساخته و در آن زندگی میگذراندند.
جذامیان آب و غذای خود را تهیه و از بالا به داخل گودالهایی شبیه به دره میانداختند و خود به پایین میرفتند
آنها در آن زمان وضعیت بسیار وخیمی داشتند. یکی از قدیمیترها عنوان میکند که بعد از آن زمان تصاویری هم بهصورت فیلم درآمده بوده که جذامیان آب و غذای خود را تهیه و از بالا به داخل گودالهایی شبیه به دره میانداختند و خود به پایین میرفتند.
بیشک تجسمکردن چنین تصاویری نشاندهنده عمق فاجعهای است که در آن زمان رخ داده بود و این افراد که بیهیچ گناهی به بیماری دچار شده بودند و احتیاج شدید به درمان و مداوا داشتند به دور از هر همدم و حامی فقط برای زندهماندن تلاش میکردند.
اسکان بیماران در« باراک»
وقتی به دستور میرزا عبدالوهابخان آصفالدوله والی خراسان و متولی آستان قدس رضوی جذامیها در قلعه محرابخان که ساختمان قدیمی و مخروبهای بود، ساکن شدند از محل عایدات موقوفات محرابخان سالیانه برای هریک از بیماران مبلغی حدود ۵۰۰ تومان مصرف میکردند؛ روالی که باعث شد شکل زندگی آنها تا حد زیادی تغییر کند و پای افراد خیّر به خانههایشان باز شود.
به دستور میرزا عبدالوهابخان آصفالدوله والی خراسان جذامیها در قلعه محرابخان ساکن شدند
در سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۰ ه. ق نیز علاءالسلطان نایبالتولیه زمان پهلوی آسایشگاهی از خشت خام در محل قدیمی قلعه بهصورت خانههای مجزا از هم برای جذامیها بنا کرد. به این ترتیب بهتدریج زاغهها را از بین بردند و بیماران در ساختمانی به نام باراک اسکان یافتند.
در این زمان برای تهیه خوراک بیماران سالیانه مقداری آرد به آسایشگاه تحویل میدادند تا بیماران برای خود نان بپزند، اما از آنجا که دستها و پاهای جذامیان بر اثر بیماری حس نداشت در هنگام پختن دچار سوختگی میشد و این درحالی بود که هیچ دردی را احساس نمیکردند. برای همین هم مسئولان برای جلوگیری از وارد آمدن خسارات جسمی زیاد به جای آرد، نان در اختیارشان قرار میدادند.
در این زمان بیمارستان آمریکایی مشهد نیز سالیانه ۱۲ هزار دلار برای مخارج درمان جذامیان کمک میکرد. در زمان محمدولیخان اسدی (۱۳۲۲ تا ۱۳۳۳ ه. ش) نایبالتولیه بناهای زیادی حدود ۳۸ واحد برای بیماران ساخته شد که محل اسکان جذامیان با خانوادههایشان بود.
در سال ۱۳۳۷ ه. ش بهداری وقت خراسان، آسایشگاه محرابخان را از آستان قدس رضوی تحویل گرفت و ساختمانهای جدیدی از قبیل نانوایی به آن اضافه کرد. خانههای کهنه و مخروبه بعد از سال ۱۳۴۱ ه. ش به تدریج خراب شد. در سال ۱۳۳۸ محمود خیامی و برادرش به همراه خانم سودآور، از خیّران آن زمان ساختمان جدیدی را در آسایشگاه ساختند که به پول آن زمان ۵۰ هزار تومان خرج برداشت، این ساختمان حدود ۱۳۰ اتاق داشت که هماکنون باعنوان بیمارستان شهید هاشمینژاد وجود دارد.
در دی سال ۱۳۵۹ طبق تصمیم وزارت بهداری و با تصویب دولت و موافقت ابراهیم دانشمهر، رئیس وقت آسایشگاهمحرابخان، آسایشگاه (بیمارستان) منحل و خانوادههای جذامیان آسایشگاه در مناطق و زمینهای اطراف آسایشگاه (محدوده طلاب) اسکان یافتند، البته به تعدادی از خانوادهها برای ادامه زندگی مبلغی به عنوان مستمری از محل موقوفات پرداخت میشد.
در این بین تعدادی از افراد جوان و سالم و سایر افرادی که بهبودی نسبی یافته بودند به استخدام رسمی وزارت بهداری وقت درآمدند که دو هدف را دنبال میکردند؛ اول امرارمعاش خانوادههای جذامی، دوم سپردن امور پرستاری و مراقبت از بیماران تحتدرمان به دوستان و همدردان خود، زیرا پرسنل اصلی بیمارستان غیرجذامی بودند و تمایلی به کار در این بخش نداشتند.
حضور «بازرگانی» در بیغولهها
رسیدگی به جذامیان ساکن محرابخان و نظارت بر زندگیشان در آستان قدس رضوی به زندهیاد میرهادی خادم (۱۲۴۱-۱۳۲۱) که از کارکنان این سازمان بود، محول شد. وی وظیفه داشت مفاد وقفنامه محرابخان را که بخشی از آن به بیماران و جذامیان اختصاص داشت اجرا کند.
«حاج محمدرسول بازرگانی» نوه دختری مرحوم هادی بود. او در ۱۳ سالگی برای اولین بار و بنا به سفارش پدربزرگش برای توزیع پوشاک و غذا به آسایشگاه محرابخان واقع در محل فعلی بیمارستان شهید هاشمینژاد رفت و در میان جذامیان حضور یافت.
بازرگان برای انجام این وظیفه به بیغولهها میرفت و هدایایی را که به همراه داشت بین آنان تقسیم میکرد. سنابادی، مسئول پروژه تاریخ شفاهی جذام میگوید: «وضعیت زندگی به شدت خراب و اسفبار آنها تاثیر عجیب و عمیقی بر روح و جان بازرگان گذاشت بهگونهای که پس از گذشت بیش از نیم قرن از آن واقعه، وقتی این بزرگوار خواستم در مورد آن صحبت کند، چشمانش اشکبار شد. بازرگان در ادامه مصاحبه با سنابادی میگوید: «وقتی به سن تکلیف رسیدم به عضویت کانون نشر حقایق اسلامی درآمدم تا از محضر استاد فقیه شریعتی بهرهمند شوم.
روزی استاد را برای دیدن و کمک به بیماران جذامی دعوت کردم، استاد پذیرفت و تعدادی از نیکوکاران را با خود همراه کرد. با آنها به بیغولههای نمور و تاریک رفتم. آن بازدید سبب شد خدمات بسیاری توسط خیّران به جذامیها ارائه شود. این بازدیدها بعدها بهصورت هفتگی ادامه داشت، در این جمع مرحوم محمدباقر شعرباف (خادم) که حرفهاش آرایشگری بود، امور روابط عمومی خیّران را برعهده داشت.
در روزهای بازدید به آرایش سر و صورت آنها بدون ترس از آلودگی میپرداخت. عملکرد این مرد شریف زبانزد همه کسانی است که او را میشناسند. او در انجام وظیفهای که بر خود فرض کرده بود پا را فراتر میگذاشت و ناخنهای دست و پای آنها که تقریبا زخمی و از شکل خود خارج شده بود را اصلاح میکرد.» او ادامه میدهد: «حضور روحانی فرهیخته و عالم فرزانه، فقیه سعید شادروان آیتا... میرزا جواد آقا تهرانی در این بازدیدها شور و حالی به خدمت و خدمتگذاران خدوم میداد بهویژه زمانیکه مرحوم خادم وارد عرصه آرایش و اصلاح ظاهر بیماران میشد.
از دیگر نیکوکاران دکتر محمدمهدی رکنی، دکتر محمدباقر نوراللهیان، علی امیرپور، محمدعلی تولایی، رمضانعلی شاکری، سرهنگ حسین خسروی، عبدا... کریمیان و غلامحسین گلستانی بودند که در این بازدیدها حضور داشتند.»
سه خواهر راهبه فرانسوی در محرابخان
«داستان زندگیشان بیشتر شبیه به افسانههاست»، سه خواهر راهبه فرانسوی که در مدت حضور جذامیها در موقوفه محرابخان تا زمان انقلاب از بیماران جذامی پرستاری میکردند و تنها همدمشان بودند. آنهایی که زخمهای جذام روی دستوپایشان مانده، این را خوب بهخاطر میآورند. آنها با دوچرخه هرروز به آسایشگاه محرابخان میآمدند و میرفتند.
ماری گابریل کوروت، خواهر ژاله (ژاکلین عیسی)، خواهر راهبهای بود که نام ایرانی شعله شبان را بر خود گذاشته بود. آنها بهتبع نماینده جذامیها در مجلس فرانسه که شفایافته بود از طرف سازمان بهداشت جهانی به ایران میآیند. . شاید آنها بیش از هر کس دیگری طعم تلخ غربت جذامیان را میفهمیدندکه از سر بیکسی و نپذیرفته شدن به مشهد آمده بودند.
خواهرها که در خانههای اطراف آسایشگاه زندگی میکردند در میان بیماران هم به همین نام مشهور بودند. اگرچه جستجویم برای یافتن و گفتگو با یکی از خواهرهای راهبه که میگفتند زنده است و در پایتخت زندگی میکند بینتیجه ماند، وقتی با قدیمیهای محل و برخی بیماران گفتگو میکنم خاطرات زیادی از آن سه خواهر فداکار دارند.
آنطور که میگویند در ابتدای ورود این خواهران به آسایشگاه، وضعیت بیماران بسیار وخیم بوده بهطوریکه حتی فرزندان بیماران نیز توانایی رسیدگی به آنها را نداشتند، با این حال این سه خواهر با لطافت، زخمهای بیماران را پانسمان میکردند، ناخنهایشان را میگرفتند، اصلاحشان میکردند و هر نیازی که یک مریض به پرستار دارد را برطرف میکردند. بسیار مهربان بودند.
یکی از بیماران میگوید: خواهران آنقدر باحوصله و مهربان با ما رفتار میکردند که هیچگاه از برخوردشان ناراحت نبودیم، با اینکه وضعیت برخی بیماران وخیم و پانسمان کردن آنها بسیار سخت بود.
او ادامه میدهد: مثلا بیماری به دلیل اینکه بدنش حس نداشت، بهشدت سوخته بود و نیاز به پرستاری داشت و این خواهران بدن آنها را شستشو میدادند و پانسمانشان میکردند؛ کاری که غیر از آدمهای قصهها و افسانهها انجامش نمیدهند.
با شنیدن رنجهایشان بغض می کردم
«تاریخ شفاهی جذام» عنوان پژوهشی است که در بنیاد پژوهشهای آستانقدس رضوی انجام شده است. نورالدین حسین سنابادیعزیز، مسئول اجرای این پروژه ماههای زیادی به تحقیق پژوهش، مصاحبههای شفاهی و بررسی اسناد مختلف پرداخته است.
وی که قبل از جنگ برای تحصیل به هندوستان رفته بود، دوره فوقدیپلم، لیسانس و فوقلیسانسش را در رشته شیمی عالی گذراند و وقتی به دلیل مشکلات جنگ ساکن مشهد شد، کارش را در آستان قدس با حفاظت و مرمت نسخ خطی شروع کرد؛ کاری که در رابطه با موادشیمیایی و با رشته تحصیلیاش مرتبط بود و به همین دلیل به او محول شد، اما از این اقدامات تا انجام پروژههای میدانی ماجرای دیگری دارد که از زبان خودش میشنویم.
- با توجه به اینکه رشته تحصیلیتان شیمی عالی است، چطور وارد کار تحقیق و پژوهش شدید؟
من ریاست کتابخانههای وابسته آستان قدس رضوی که ۴۰ شعبه در مشهد و سایر شهرستانها داشت را عهدهدار شدم. در همین زمان بخشی از فضای کتابخانه به بنیاد پژوهشها منتقل و زمینه برای حضور من در این بنیاد فراهم شد بهطوریکه ابتدا در بخش پژوهش و بعد هم تاریخ شفاهی نزدیک ۱۰ سال مشغول این کار شدم. حاصل این ۲۰ و چند سال خدمت ۲۰ مقاله چاپ شده است و به این ترتیب بود که شغل من بهطورکلی مسیر جداگانهای را پیمود.
- درباره پروژه تاریخ شفاهی جذام توضیح دهید؟
در حقیقت پروژه تاریخ شفاهی جذام اولینبار در سال ۸۴ در خراسان در دستورکار اداره قرار گرفت، باید یک کار پژوهشی انجام میدادیم و هر پروژه به یک نفر واگذار شد، پروژه تاریخ شفاهی جذام نیز به عهده من گذاشته شد. اول سال ۸۵ کار را بهصورت عملی شروع کردیم. اولین کار هم جستوجو در اسنادی بود که در اختیار آستان قدس رضوی قرار داشت.
- این مهمترین کار تحقیقی شما در بنیاد پژوهشها بود؟
قبل از تاریخ شفاهی جذام، کار تحقیقی با عنوان سیره و شخصیت مرحوم آیتا... حاج شیخ هاشم مدرسقزوینی در دستورکار بود که بعد از انجامشدن بهصورت پروژه ملی درآمد و در رسانههای مختلف بازتاب بسیار خوبی داشت. در واقع این پروژه بسیار مهم بود، اما بعد از آن، پروژه تاریخ شفاهی جذام نیز از زوایای مختلف اهمیت زیادی داشت.
- این کار برایتان جذابیتی داشت؟
تاریخ شفاهی جذام فرصت بسیار خوبی برای من فراهم کرد تا با تاریخچه موقوفه محرابخان و همچنین ساکنان کنونی آن آشنا شوم. با بسیاری از آنها درباره گذشتهها، زندگی کنونیشان، ارتباط برقرارکردنشان با مردم و مسئولان و خیّران صحبت کردم. در مسیر تکمیل این پروژه گاهی با دیدن روابط عاطفیشان حیرتزده میشدم.
- آیا انجام این کار تحقیقی تاثیری روی شما داشته است؟
در مدت زمانیکه مشغول جمعآوری اطلاعات بودم بارها تحتتاثیر قرار گرفتم و با شنیدن رنجهایی که این افراد در دورههای مختلف کشیدهاند و موانعی که برای یک زندگی ساده بدون دغدغه و باآرامش داشتهاند، اشک ریختهام، اما هیچچیز به اندازه شنیدن خاطرات سه خواهر راهبه مسیحی که به بیماران جذامی خدمت میکردند بر من تاثیرگذار نبود، افرادی که همه از آنها و خدمت خالصانهشان به بیماران به نیکی یاد میکنند، کسانیکه حتی از نزدیکان و فرزندان بیماران در پانسمانکردن زخمها و پرستاریکردن از آنها دلسوزتر بودند.
کار در بین جذامیها روحم را بزرگ کرد
آتابای یزدانی از «جمعیت کمک به جذامیان» میگوید که در آن زمان از پزشکان و خیّرانی چون دکتر فروهر، دکتر فروغ، دکتر قوام نصیری، ابوالقاسم ایزدپناه و... تشکیل شده بود: «زمانیکه در این سازمان مشغول به کار شدم نگرانی زیادی از سرایت جذام داشتم؛ چراکه حرف از واگیردار بودن جذام بود و میگفتند جزام تر واگیر دارد بهطوریکه وقتی برای اولین بار همسرم فهمید من در بیمارستان جذامیها کار میکنم، بسیار وحشتزده شد.
واقعیت این بود که چیز زیادی از این آدمها و بیماریشان نمیدانستیم. حتی برخی پرستاران و اطرافیان ما را بیشتر میترساندند و میگفتند مراقب باشید اگر جایی از بدنتان شروع به خاریدن کرد به آن سوزن بزنید، اگر بیحس شده بود یعنی جذام گرفتهاید، برای همین هروقت دستم یا پایم شروع به خاریدن میکرد سوزنی برمیداشتم تا ببینم بدنم حس دارد یا نه.»
با روح بزرگشان آشنا شدم
اینها خاطرات و نگرانیهای اول خدمت یزدانی است و آنطور که میگوید کمکم با جذامیان و بیخطربودن بیماریشان آشنا شده و نگرانیاش در این رابطه از بین رفته. وقتی میگوید «کمکم با روح بزرگ آنها آشنا شدم»، لحن صدایش تغییر میکند:« صیفا...مصلحت،بهادرپور، مراد عسگری، مظفر رئیسی، و... آدمهایی بودند با ظاهر جذامی که دلهای بزرگی داشتند و این خود به خود در زندگی من هم تاثیر میگذاشت.
انسانهای ارزشمندی که از هیچ چیزی ناراحت نمیشدند مگر اینکه کسی با آنها دست ندهد، نزدیکشان نشودیا از آنها پرهیز کند. آخر جذامیان بهقدر کفایت طعم تلخ غربت را چشیده بودند و دیگر توان تحمل رفتارهای سرد و سنگین را نداشتند. بعد از مدت کوتاهی با آنها خو گرفتم و جزئی از زندگیام شدند. »
تصمیمهای ناگهانی
یزدانی از دورهای تعریف میکند که مدیر بیمارستان طالقانی بود: «در ۳۰ سال خدمتم آنقدر زندگیام با کارم گره خورده بود که گاه نمیتوانستم از هم تفکیکشان کنم. شاید باور نکنید، اما بسیاری از دغدغههایم رفع مشکلات بیماران بود.
خیلی تلاش کردم تا آنها در مکانی مناسب و با آرامش زندگی کنند. اگرچه تصمیمهای ناگهانی باعث شد آنها در چند دوره انتقالهایی داشته باشند، اما هر بار سعی کردیم فضایی مناسب برایشان ایجاد کنیم مثلا در ابتدای انتقال آنها از آسایشگاه محرابخان به «پژوهشکده بوعلی» امروزی تلاش کردیم و اعتباری ۱۰ میلیون تومانی برای مرتب کردن آنجا دریافت کردیم، اما مدت زیادی طول نکشید که مجبور شدیم بیماران را به بیمارستان طالقانی انتقال دهیم.
اگرچه بیمارستان طالقانی هم مکان بسیار خوب و دلبازی بود، اما همیشه نگران تغییرها و تصمیمهای ناگهانی بودیم. با این حال در بیمارستان طالقانی فضای بسیار خوبی فراهم شد و بیماران با خیال راحت و آرامش به کار و زندگی میپرداختند، از فرصتی که به آنها داده شده بود، راضی بودند. در واقع بهترین دوره از زندگی جذامیان در مشهد در این مکان بود. اما این خوشی هم دیری نپایید و دوباره تصمیمهای ناگهانی، آنها را به آسایشگاه محرابخان انتقال داد.
بیشتر از آنکه بیمار باشند، تنهایند
کارمند بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی دوست ندارد گلایه کند، اما به همین نکته بسنده میکند: «بیماران جذامی بیشتر از اینکه بیمار باشند، تنهایند. مسئولان دیگر با بیتوجهی، دردی به دردهای آنان اضافه نکنند.»
* این گزارش یمشنبه، ۱۴ مهر ۹۲ در شماره ۷۴ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.