کد خبر: ۹۴۳۴
۲۳ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۱

حاج سید جعفر طباطبایی واعظ مردم‌دار بود

تقید به نظم در امور زندگی، روحیه مردمی و اجتماعی، ارتباط با اقشار مختلف مردم و روحیه تواضع و ساده‌زیستی از مهم‌ترین شاخصه‌های اخلاقی این روحانی خدوم به شمار می‌رود.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج سید جعفر طباطبایی شیرازی در سال ۱۳۱۷ خورشیدی در خانواده‌ای روحانی در رفسنجان دیده به جهان گشود. پدرش سید محمدحسین طباطبایی از روحانیون و مبلغان برجسته و از نوادگان دختری میرزای شیرازی بود که سال‌ها در نجف اشرف، رفسنجان، کرمان و مشهد به فعالیت‌های علمی و تبلیغی اشتغال داشت.

ایشان در کودکی در سه‌سالگی به همراه پدرش به مشهد آمد و تحصیلات مقدماتی را در مکتب‌خانه حاج شیخ غلامرضا در مشهد آموخت. در نوجوانی با توجه به علاقه شخصی و زمینه خانوادگی‌ای که داشت وارد حوزه علمیه مشهد شد و ادامه تحصیلات خود را در مدرسه نواب و مقداری هم در مدرسه دودرب پی گرفت.

در آنجا با شهید آیت‌الله سعیدی آشنا می‌شود و بعد از آن است که شهید سعیدی داماد این خانواده می‌شود و آقا سید جعفر مرحوم سعیدی را یکی از استادان خود برمی‌گزیند. با ایشان به حوزه علمیه قم می‌رود و لمعه و قوانین و مکاسب را در آنجا تحصیل می‌کند. بعد هم در درس آیت‌الله داماد و مرحوم آیت‌الله بروجردی شرکت می‌کند.

سید جعفر دروس حوزوی را نزد استادان برجسته‌ای همچون حضرات آیات ادیب نیشابوری، حجت هاشمی خراسانی، میرزا احمد مدرس یزدی، حاج شیخ کاظم دامغانی، حاج شیخ‌هاشم قزوینی، حاج شیخ مجتبی قزوینی، حاج میرزا جوادآقا تهرانی، حاج میرزا حسنعلی مروارید و حاج سید محمدهادی میلانی سپری کرد. مدتی نیز به حوزه علمیه قم رفت و از محضر آیت‌الله بروجردی و آیت‌الله حجت تلمذ کرد. ایشان سپس حدود سه سال رهسپار نجف اشرف شد و از محضر آیات عظام امام خمینی، حکیم، شاهرودی و شهید مدنی بهره‌مند شد و بار دیگر به مشهد بازگشت.

با ورود به شهر امام رضا (ع) به تدریس و تبلیغ و مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت و بیش از شصت سال در کنار تدریس اخلاق و سطوح فقه و اصول در حوزه، به تبلیغ، خطابه و وعظ و ارشاد عموم مردم به‌ویژه جوانان پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به اقامه نماز جماعت در حرم مطهر رضوی و مسجد مدرسه میرزا جعفر، همکاری با بعثه مقام معظم رهبری در عرصه روحانی کاروان حج و هم‌چنین سفر‌های تبلیغی اهتمام ورزید.

حمایت از نهضت امام خمینی فصل مهمی از زندگی پربرکت این عالم ربانی به شمار می‌رود. ایشان به همراه اخوان روحانی خود سال‌ها به ترویج نهضت مرحوم امام اهتمام داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در عرصه‌های مختلف همواره از نظام جمهوری اسلامی و رهبر معظم انقلاب حمایت می‌کرد.

تسلط خاصی بر روایات، اذکار و اوراد، علوم غریبه و تعبیر خواب داشت و در استخاره مورد توجه و مراجعه خواص و عوام بود

درب منزل این روحانی جلیل‌القدر همواره به روی مردم باز بود و راهگشای مشکلات مردم و پاسخ‌گوی آنان در طول شبانه روز بود. ایشان تسلط خاصی بر روایات، اذکار و اوراد، علوم غریبه و تعبیر خواب داشت و در استخاره مورد توجه و مراجعه خواص و عوام بود.

این عالم پارسا نمایندگی مراجع عظام تقلید در مشهد را عهده‌دار بود و به اخذ اجازاتی در امور حسبیه از آیات عظام امام خمینی، حکیم، شاهرودی، سید یونس اردبیلی، حاج سید محمدهادی میلانی و اجازه نقل حدیث از آیت‌الله شیخ علی نمازی شاهرودی مفتخر شد.

توجه به تهجد و مسائل عبادی، توسل به اهل‌بیت (ع)، زیارت روزانه حرم مطهر رضوی، تقید به نظم در امور زندگی، روحیه مردمی و اجتماعی، ارتباط با اقشار مختلف مردم و روحیه تواضع و ساده‌زیستی از مهم‌ترین شاخصه‌های اخلاقی این روحانی خدوم به شمار می‌رود.


ویژگی‌های شخصیتی مرحوم سیدجعفرطباطبایی به روایت آیت‌الله علم‌الهدی

با حاج سید جعفرآقا همسایه بودیم. مرحوم آقای‌طباطبایی را خدا رحمت کند. ارتباط بنده با بیت ایشان از حدود هجده تا بیست‌سالگی‌ام بود. من تازه طلبه شده بودم. از آن زمان، با بیت ایشان ارتباط داشتم. علت ارتباط ما هم وجود باکرامت شهید آیت‌الله سعیدی بود، زیرا شهید سعیدی داماد این خانواده بودند و وقتی به مشهد می‌آمدند، به منزل آقای سیرجانی (پدر مرحوم طباطبایی) مشرف می‌‎شدند.

ما هم، چون از جمله طلابی بودیم که به‎ علت مواضع انقلابی خود همیشه در حوزه خراسان انگشت‌نما بودیم و طلاب پرچالش حوزه شناخته می‌شدیم، ارتباطمان را با مرحوم حاج مهدی‌‎آقا طباطبایی به ‎عنوان برادر بزرگ‌تر حاج سید جعفرآقا و شهید آیت‌الله سعیدی تقویت می‌کردیم. این ارتباط مقدمه‌ای شد که با حاج سید جعفرآقا آشنا شویم، آن هم از زمانی که هنوز محاسن بر چهره نورانی ایشان نروییده بود.

آن ایام را به یاد دارم. بین پایین‌خیابان و کوچه عیدگاه، حاج عباس‌‎آقا عدالتیان، پدر دوشهید، زمینی داشت که نیمی از آن را به بنده و نیم دیگر را به حاج جعفرآقا فروخت. حاج عباس‎‌آقا عدالتیان که خود نجار هم بود، آن زمان همین زمین‌ها را ساخت. در نتیجه، ما با حاج سید جعفرآقا همسایه شدیم. 

این ارتباط که به مرور بیش‌از‌پیش تقویت می‌شد، شرایطی را ایجاد کرد که مجلس ازدواج آیت‌الله سعیدی در منزل ما برگزار شود و به‌‎واسطه این همسایگی و البته نزدیک ‎بودن خانواده‌‌ها، مجلس آقایان را در منزل ما و مجلس خانم‌ها را در منزل خودشان بگیرند. بعد‌ها هم که ما به تهران رفتیم، این ارتباط به هم نخورد و به‎ طور خاص، بیشترین ارتباطات را در سفر‌های حج برقرار می‌کردیم.

دو خصوصیت در مرحوم آیت‌الله طباطبایی وجود داشت که در شرح سیره ایشان گفته نمی‌‎شود: خصوصیت اول بینش انقلابی ایشان بود، یعنی همان موضوعی که از دوران نوجوانی در ایشان وجود داشت. حاج سید جعفرآقا یک انقلابی تمام‎ عیار بود و نفوذ شهید آیت‌الله سعیدی از همان دوران نوجوانی باعث شد شخصیت حاج سید جعفرآقا هم قرین با متعالی‌‎ترین مظاهر بصیرت انقلابی باشد.

با این حال، این بصیرت جنبه قهریه نداشت و همان‌طور که شهید آیت‌الله سعیدی شوخ بود، مزاح می‌کرد و همه می‌‎توانستند به ‎سادگی با ایشان مأنوس شوند، این خصوصیت بعد‌ها در حاج سید جعفرآقا و برادر بزرگ‌تر ایشان هم نهادینه شده بود.

حاج سید جعفرآقا یک‌روضه خوان عادی نبود، بلکه در مقام یک فقیه، شخصیتی داشت که می‌توانست پاسخ‌گو باشد

به برکت همین افکار و عقاید، شرایطی ایجاد شد که مرحوم آقای‌طباطبایی از دهه ۴۰ یک طلبه انقلابی شناخته شوند و دوشادوش برادر خود و مرحوم شهید سعیدی، برای پیروزی انقلاب، جهاد کنند. پس از شهادت آیت‌الله سعیدی هم این حاج سید جعفرآقا بود که رسالت نشر افکار و تبیین شخصیت ایشان را برعهده گرفت و برپایه ارتباط قوی و نزدیک خود با مردم، اجازه نداد تا غضب حکومت طاغوتی وقت به شهید آیت‎ا... سعیدی باعث تحریف شخصیت ایشان شود.

ایشان در بسیاری از موارد، ارتباط خود را با کسانی که با رهبری زاویه داشتند بلافاصله قطع می‌کرد. هرگز در بحث درباره اصل دین با کسی تعارف نداشت و با همان بصیرت فوق‌العاده‌‎‌ای که آن را از مرحوم شهید سعیدی فراگرفته بود، برخلاف همه آن‌هایی که ژست آکادمیک می‌گیرند و در قالب استاد دانشگاه و حوزه حرف از روشن‌فکری دینی می‌‎زنند و تشخیص رهبری را نقض می‌کنند، حاج سید جعفرآقا همواره همان کسی بود که در خط رهبری و ولایت با قدرت ایستادگی می‌کرد. البته این‌طور نبود که ایشان در همه موقعیت‎‌ها به تأیید نظام بپردازد، اما نقد و استدلالش هم با همان روحیه آگاهانه ذاتی‎اش بود.

دومین خصوصیت برجسته، اما ناگفته حاج سید جعفرآقا هم ناظر بر هویت علمی ایشان است. اگرچه مرحوم آیت‌الله طباطبایی به‎ یک شخصیت منبری و راهنمای زبردست حج شناخته می‎شد، تبحر حاج سید جعفرآقا در مباحث فقهی موضوعی است که کمتر به آن اشاره می‌شود. ایشان تعمق بسیار ویژه‎ای در فقه داشت و خداوند به ایشان استعداد خاصی داده بود که می‌توانست یک‌زمینه شرعی را به شقوق مختلف تقسیم کند و مسائل استنباطی را با دقت فوق‎العاد‌ه‌‎ای بررسی و تحلیل کند. 

حاج سید جعفرآقا یک‌روضه خوان عادی نبود، بلکه در مقام یک فقیه، شخصیتی داشت که می‌‎توانست پاسخ‌گو باشد؛ یعنی به ایشان مراجعه کنند، سؤال بپرسند و پاسخ بشنوند. البته ناگفته نماند که این ویژگی خاص ایشان به‌عنوان راهنمای زبردست حج، حتی پیش از انقلاب هم وجود داشت و نباید آن را نادیده گرفت.

 

درباره خطیب باورمند سیدجعفر طباطبایی

 

بخش‌هایی از گفتگوی آیت‌الله سیدجعفر طباطبایی با مجله فرهیختگان

- شما از سال‌های نوجوانی وارد فضای حوزه علمیه شدید. لطفا درباره حضورتان در حوزه علمیه و سال‌های نخست تحصیل توضیحاتی به ما بدهید.

دوران مصدق تقریبا اوایل ورود ما به حوزه بود. منزل ما حدود پایین‌خیابان بود که به آن محل، حوض خرابه می‌گفتند. از آنجا که ما به مدرسه نواب می‌رفتیم، این فاصله راه، مخصوصا موقع برگشتن، خیلی مورد هتک حرمت بچه‌های فریب‌خورده بی‌توجه قرار می‌گرفتیم. بی‌حرمتی و اهانت به مراجع تقلید در این دوران به وقوع پیوست.

زمانی‌که مرحوم نواب صفوی ماجرا‌های زندگی‌اش را که اتفاقات زیادی هم در آن افتاده نقل کرده‌است، شنیده‌اید. مخصوصا با کشتن کسروی تا بعد از گزینه قتل هژیر و بعد کشتن حسنعلی منصور دستگیر شدند. حرف‌هایی که ایشان در دادگاه آن زمان می‌زد پخش نمی‌شد. خلاصه، کار به جایی رسید که اهانت را به مراجع تقلید هم رساندند.

یکی از مجله‌های آن زمان مجله توفیق بود که مجله طنزی بود. آن مجله عکس مرحوم نواب را انداخته بود روی کاسه و عکس مرحوم آیت‌الله کاشانی را انداخته بود روی کاسه دوم. بعد روی کاسه بزرگی هم عکس مرحوم آیت‌الله بروجردی بود.

ظاهرا مرحوم آیت‌الله بروجردی برای آزادی مرحوم نواب نامه‌ای به شاه نوشته و از ایشان خواسته بودند که، چون ایشان با اذن مجتهد کار‌ها را انجام دادند و، چون مجتهد در آن زمان در قانون اساسی مصونیت داشت، با مصونیت مجتهد، کار ایشان خلاف قانون نبوده و آزاد شود. یک نامه نوشته بود که ما گمان می‌کردیم کار نواب صفوی است، بعد فهمیدیم که تقصیر کاشانی است، بعد فهمیدیم کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است.

بعد از نشر این مجله، دیگر اهانت به مرجعیت و به اسلام در روزنامه‌ها شدیدا شروع شد، به طوری که ما و چند نفر از طلبه‌ها با هم راه افتادیم و به منزل یکی از آقایان علما، مرحوم آیت‌الله مدرس، رفتیم که ایشان لمعه درس می‌دادند. خیلی هم زیبا درس می‌دادند. خود ایشان گفتند: کاری از دست من ساخته نیست. بروید پیش آیت‌الله میرزا احمد کفایی. باز همه طلبه‌ها از منزل ایشان راه افتادند و به منزل میرزا احمدکفایی رفتند.



- چند نفر بودید؟
حدود صد نفر بودیم. کار به جایی رسید که ایشان با تهران تماس گرفتند و پرسیدند که می‌خواهید چه بکنید. دستور دادند ما برویم و ان‌شاءالله کار پیگیری می‌شود و به جایی خواهد رسید.



- اعتراض شما به چه بود؟
همان بحث اهانت‌ها مدنظرمان بود. اهانت به مرحوم آیت‌الله بروجردی، مرحوم آیت‌الله کاشانی، اهانتی که به تمام روحانیون و در کل به اسلام شد. قرآن‌های زائدی در حرم مطهر بود. آنجا دست‌شویی‌هایی بود معروف به دست‌شویی شاهی که در زمان شاه‌عباس ساخته بودند.

قرآن‌ها را در توالت ریخته بودند و در پایین‌خیابان، محل خروجی‌اش، قرآن‌ها درمی‌آمدند. این دست‌شویی‌ها را با کمک حاج‌آقا کفایی که عامل این کار شدند بستند. باز فصل مفصلی در روزنامه‌های خراسان و کم‌کم در تهران، اهانت زیادی به روحانیت شد. زمان مصدق رنج زیادی کشیدیم.

بسیاری از طلبه‌ها هم از لباس خارج شدند. آن زمان وقتی با برادرم به منزل می‌آمدیم، گاهی لجن‌های داخل نهر‌های آب‌های اطراف را که معمولا فاضلاب بود به لباسمان می‌ریختند. مادرم شب لباس‌های ما را می‌شست. فردا دومرتبه پدرمان وادارمان می‌کرد به مدرسه برویم. خیلی‌ها از لباس بیرون رفتند. بسیاری هم بحمدالله توفیق داشتند و در لباس ماندند. کم‌کم تصمیم گرفتیم به نجف و مرکزیت قم برویم. 

مرحوم آیت‌الله سید محمدرضا سعیدی شهید هم که شعار همیشه ما بودند، قم بودند. ایشان هم قبلا طلبه مدرسه نواب بودند. بعد به قم رفتند. وقتی ایشان به قم رفتند، خیلی از مدرسان تصمیم گرفتند بچه‌ها را به قم بفرستند. به قم رفتیم. از قم هم عازم نجف شدیم و در نجف، مدرسه مرحوم آخوند، شیخ موسی کاشفی بود.

در آنجا هویه درست می‌کردند، مانند شناسنامه که ایشان طلبه این مدرسه است. چند وقتی در نجف بودیم. هویه‌اش هم تا زمان اوایل انقلاب بود، تا زمانی که ساواکی‌ها آمدند و خانه‌ها را تفتیش کردند و هویه را بردند. در آن زمان کسی که در رشته طلبگی تحصیل می‌کرد واقعا جایزه داشت، چون درس‌خواندن با وضعیت آن زمان و آنجا خیلی رنج داشت. چند سالی نجف ماندیم و به دلیل ازدواج، به مشهد آمدیم. پدر مقید بود که دست‌کم ما مشهد بمانیم. به دلیل اینکه نجف طلبه دارد، مشکلات هم دارد. می‌خواستند هم اخوی و هم ما به مشهد بیاییم. می‌خواستند پایبندمان کنند. ازدواج را مؤثر دانستند.

 



- بحث تبلیغ را از چه زمانی به صورت جدی دنبال کردید؟ در کل، شیوه ورود طلبه‌ها در آن دوره به سمت تبلیغ و منبر و این‌طور کار‌ها به چه شکلی بود؟ تفاوتش با این دوره به چه صورت است؟

بیشترین دوران طلبگی‌مان پیش از ظهر بود که درس‌های طلبگی خوانده می‌شد. بعدازظهر معمولا مباحثات بود. درس نبود. از اول اذان صبح که نقاره‌خانه می‌زد، درس می‌گرفتیم. اول طلوع آفتاب، مرحوم شیخ هاشم قزوینی رحمه الله علیه برای درس به مدرسه نواب می‌آمدند. طلبه‌هایی که می‌خواستند نزد ایشان بیایند -آن زمان تازه اولی بود که در کوی طلاب به طلاب منزل داده بودند- از راه دور برای درس به مدرسه نواب می‌آمدند. درس ایشان هم درس بود، هم کلاس اخلاق، هم روش زندگی طلبگی و قناعت بود.

مرحوم شیخ هاشم مرد بسیار پخته‌ای بودند. قبل از شروع درس، چند دقیقه اخلاق می‌گفتند. گاهی هم در وسط درس، نکته‌های اخلاقی توحیدی با رفع شبهه‌های معاندان و این‌طور چیز‌ها می‌گفتند. تنها درس‌دادن نبود. علاوه بر درس، مباحثی خیلی زیبا مثلا راجع به بداء که یکی از مباحث مهم علم کلام است بحث می‌شد. با حضور این طلبه‌ها در مشهد و راه افتادن طلبه‌ها به طرف حرم بعد از درس، ایشان تقریبا یک مبارز عملی با ملی‌گرایان بود.

خلاصه طلبه‌های آن زمان ارزششان خیلی بیش از طلبه‌هایی است که الان دارند درس می‌خوانند. گاهی می‌گویم زمانی که درس می‌خواندیم، یک عدد نان سنگک می‌گرفتیم، بدون خورش، بدون پنیر و حتی بدون چای می‌خوردیم. گاهی آب گرمی هم همراهش بود. کتری و قوری هم نداشتیم. این‌گونه زندگی کردیم و دوران طلبگی را گذراندیم. حالا وضع طلبه‌ها خیلی خوب شده است. صبحانه، ناهار یا شامی در بیشتر مدرسه‌هایی که فعلا هستند می‌دهند؛ لذا الان اگر واقعا درس نخوانند، مسئولیتشان خیلی سنگین است.

در دوران طلبگی، ما به فکر افتادیم که منبر هم داشته باشیم. شب‌های جمعه و روز جمعه که بهترین فرصت برای تبلیغ بود، گاهی به قریه‌هایی می‌رفتیم که فامیل‌های ما در آنجا بودند، مثل قریه اسماعیل‌آباد، بحرآباد. شب‌های جمعه، دهه عاشورا، محرم و صفر و دهه فاطمیه معمولا برای تبلیغ اینجا‌ها می‌رفتیم.

دو جلسه ترتیب دادیم برای اینکه به تبلیغ نظم بدهیم: یکی جلسه‌ای بود که با وعاظ داشتیم، مثل مرحوم حاج شیخ محمود انصاری، آقا شیخ مهدی کاتب و مرحوم حاج سید حسن واعظی. از استادان حوزه، مثل حاج‌آقای‌واله که در روز‌های پنجشنبه برگزار می‌شد و خانه‌به‌خانه می‌چرخید. 

این جلسه برای تمرین منبر بود و اینکه مباحثی که لازم بود مطرح بشود. اینکه چه بحث‌هایی هست و چه چیزهایی. لازمه این مسائل نگفتن احکام است. گاهی هم از مرحوم آقای میلانی دعوت می‌کردیم که جلسات را تشکیل بدهند. روز‌های یکشنبه، منبری‌هایی که در سطح پایین‌تری بودند، جلسه‌ای با آنها داشتیم که اکثرا روضه‌خوان خانگی زنانه بودند.

این جلسه را هم در مشهد راه انداختیم و سطح منبر مشهد از روضه‌خوانی اباعبدالله به تبلیغ تبدیل شد. یک مسئله، یک حدیث و بعد روضه. این برنامه‌ها در این منازل از برکات وجود آقای بروجردی بود. بنده انقلاب را از زمان آقای بروجردی می‌بینم. پایه‌ریزی این انقلاب از زمان ایشان شد. مرد بسیار پخته و بزرگواری بودند. 

دقت بفرمایید! آنهایی که اهل دل و سر بودند، از زمان ایشان، در واقع از طلبگی، در فعالیت‌های معارفی آمده بودند. افرادی را می‌بینم که در آن زمان خیلی رشد داشتند و شاگرد‌هایی که تربیت کردند بعد از رضاخان بود. دوران محمدرضاشاه شروع شده بود. گرچه دوران مرحوم آقا سیدحسن بود، رشد آن از زمان آقای بروجردی و فکر ایشان شروع شده بود.

 

- در رابطه با همین جلسه‌ای که با وعاظ داشتید، ضرورتی که باعث شد دنبال چنین برنامه‌ای باشید چه بود؟ اصلا چرا دنبال چنین کاری رفتید که اینها را دور یکدیگر جمع کنید؟

دلیل عمده‌اش پدرم بودند. دلیلشان این بود که اگر ما در خانه‌ها و خانواده‌ها رسوب کنیم و دین را از تربیت خانواده شروع کنیم، می‌توانیم بیشتر کار کنیم.

- مگر آنها که به مجالس خانگی می‌رفتند و روضه‌خوانی داشتند این کار را انجام نمی‌دادند؟
خیر! در آن زمان فقط روضه می‌خواندند و چیز دیگری نبود. مثلا به یاد دارم یکی از آقایان روضه‌خوان بعد از بسم‌الله شروع به روضه‌خوانی می‌کرد. اینها همه سرشناسان روضه‌خوانی مشهد بودند، نه اینکه بی‌سواد باشند. رسم این بود که فقط روضه‌خوانی شود. بیشتر روضه‌های زنانه فقط روضه‌خوانی بود. پایه‌ریزی مسئله‌گفتن روی منبر مجالس زنانه و بعد مقداری حدیث خواندن از همان زمان در مشهد آغاز شد. بعد هم به تهران کشید.

- شما از چه زمانی وارد فضای وعظ و خطابه شدید؟
رسیدیم به دوران منبری‌شدنمان که دیگر کم‌کم در ماه‌های محرم و صفر کاملا مشغول منبر شدیم. در ماه مبارک رمضان و در غیر ماه مبارک رمضان هم مردم بالأخره دعوت می‌کردند. با فوت مرحوم آقای بروجردی، بعد هم فوت آقای‌حاج‌هاشم و آقای حاج مجتبی و خالی‌شدن زمینه مراجع در مشهد، آقای میلانی بودند. ایشان دو بحث داشتند: یکی فقه و یکی از اصول. کم‌کم اصولشان تعطیل شد و فقه ماند. آن هم شب‌ها بود. تقریبا دیگر اصول مباحث و معیار‌ها دستمان بود.

در این برهه ضرورت چندانی برای درس خواندن ندیدیم. بهتر این بود که روی آنچه می‌خواندیم کار کنیم. بهترین کار هم این بود که مردم را ارشاد کنیم. وقتی آیت‌الله بروجردی رحمةالله علیه از دنیا رفتند، به مناسبتی که قبلا نجف بودند و با فقهای نجف آشنایی داشتند، هم‌چنین اخوی‌مان، حاج‌مهدی‌آقا، و همان سوابقی که پدرم از نجف داشتند، چون ولادت پدرم در نجف بود، اینها اکثرا تصمیم گرفتند از مرحوم آقای شیرازی تقلید کنند که مرد فقیه مبرزی بود، ولی آخر عمر یکی از اطبا عمدا نابینایشان کرده بود.

ایشان به بغداد رفته بود تا آب مرواریدش را عمل کند. زده بودند توی تخم چشمشان. به هر صورت، با همان نابینایی حدیثی را که خوانده می‌شد، تمام مدارک حدیث و آنچه لازم بود از حدیث بیان بفرمایند می‌گفتند. مرد بسیار خوبی بودند. مرحوم حاج کاظم دامغانی بودند که در مشهد زندگی می‌کردند، علمای واقعا دلسوز و مهربان و بسیار هم متواضع. این بزرگوار رسیدند درب مدرسه که من رفته بودم آنجا تجدید وضو کنم. گفتند: فلانی!

گفتم: بله. گفتند: از چه کسی تقلید می‌کنید؟ گفتم: از امام‌حسین (ع). گفتند: نه، برای مرجعیت؟ گفتم: آقای شیرازی. ایشان که چشم ندارد! گفتم: جایی داریم که نوشته باشد نمی‌توان از آدم نابینا تقلید کرد؟ کمی وارد گفتگو شدیم و فرمودند: من که قبول نمی‌کنم. گفتم: شما بفرمایید، ما هم می‌گوییم. آخر ببینیم ما پیش می‌افتیم یا شما. بالا بروید و پایین بیایید، من او را انتخاب کرده‌ام. طولی نکشید که آقای شیرازی رفت مسجد کوفه، نماز خواند، از خدا مرگش را خواست و فوت کرد.

بعد از مرحوم آقای بروجردی، محمدرضاشاه پاشنه‌اش را کشید و تصمیم به مبارزه با اسلام گرفت. از وقتی محمدرضاشاه این تصمیم را گرفت، بار ما طلاب تقریبا سنگین‌تر شد. تصمیم گرفتند که به مبارزه برخیرند. خدا رحمت کند مرحوم امام را. رساله ایشان آمد و صحبت از آقای خویی بود و مرحوم آقای حکیم. شاه هم تلگراف تسلیت آقای شیرازی را به آیت‌الله حکیم زد و هم آگهی تسلیت آقای بروجردی را. یعنی خواست مرجعیت را از ایران ببرد. 

با این کار شاه، تصمیم گرفتند که طلبه‌های جوان را برگردانند به ایران و امام بیشتر مورد نظرشان بود. جریان قیام امام از اینجا شروع شد و داستان مدرسه فیضیه پیش آمد. منزل مرحوم آیت‌الله قمی رحمةالله علیه جلساتی بود که اخوی منبر می‌رفتند. آقای طبسی منبر می‌رفتند. در آن زمان، آقای طبسی هنوز ملبس به لباس روحانیت نشده بودند. دانشجو هم بودند. بعد دیگر کم‌کم آمدند وارد رشته طلبگی شدند و درس‌های طلبگی را هم‌زمان می‌خواندند.

بعد از این دوران، دیگر تقریبا می‌شود گفت که دوران مبارزه شروع شد. همه دستگیر شدند. اخوی دستگیر شد. اخوی دیگرمان را تعقیب کردند. ایشان فراری شد و مبارزات عجیبی بود که دنبال شد. تبعید شدن امام به ترکیه و بعد از ترکیه به نجف و غیره. در این دوران، گاهی قاچاقی به کربلا می‌رفتیم و خدمت مرحوم حاج‌آقا می‌رسیدیم.

قرار ما با مرحوم حاج‌آقا مصطفی این بود که ما پول‌هایی را که مردم به عنوان سهم امام برای امام می‌فرستند بگیریم و برای ایشان نامه بنویسیم. ایشان هم رسید‌هایی را که می‌نویسند بدهند به حاج‌آقا مصطفی و در بقیع به ما برساند. ملاقات‌های ما با مرحوم حاج‌آقا مصطفی در قبرستان بقیع بود.

 



- از نظر شما بایسته‌هایی که یک مبلغ دینی در رویارویی با مردم باید داشته باشد، چه مباحث اعتقادی چه مباحث دینی و احکام یا نکات دیگر، تا بتواند اثرگذار باشد و نفوذ کلامش زیاد باشد، چه چیز‌هایی است؟
اولا عرض کنم که خشک ابری که بود ز آب تهی نآید از وی صفت آب‌دهی. باید مطالعات منبری‌ها زیاد باشد. در رشته‌های مختلفی، چون شبهات نمی‌گویند از کجا شروع می‌کنند. باید انسان بتواند پاسخ‌گوی شبهه‌ها باشد و برای این جهت، مرحوم والدم کتاب‌هایی را معرفی می‌کردند تا مطالعه کنیم که شبهه‌ها را پاسخ‌گویی کرده است. مهم‌ترینش شبهه‌ها نسبت به توحید بود.

دوم علل‌الشرایع، پاسخ به مسائل احکام، و سوم مطالعه تاریخ بسیار لازم بود. بعد بنا بود دیگر مطالعات را دراین‌باره کامل کنیم. در همان جلساتی که عرض کردم با وعاظ داشتیم و در روز‌های پنجشنبه بود، بحث‌های این‌گونه مطرح بود که چه کسی تاریخ مطالعه کند و چه کسی شبهه‌ها را پاسخ‌گویی کند. در آن جلسه این کار‌ها انجام می‌شد. جلساتی که با آقایان روضه‌خوان‌ها داشتیم، باز همین شبهه‌ها را مورد بررسی قرار می‌دادیم.

خلاصه در همان دورانی که ملی‌گرا‌های زیادی می‌خواستند، اسلام آمریکایی را به خورد مردم بدهند و این برای اسلام خیلی فاجعه بود و عجیب بود که در اوایل انقلاب، باز هم ملی‌گرا‌ها آقای مصدق را علم کردند. مرحوم حاج‌آقا عابدزاده، رحمه الله علیه، و حاج‌شیخ‌عباسعلی‌تهرانی اسلامی و مرحوم آقای‌علوی، در مشهد بودند و مدرسه علوی را تأسیس کردند. اینها به همین جهت این کار را کردند که دیدند، واقعا بعضی از آقایان به اسم اسلام اکتفا کرده‌اند و از حقیقت اسلام دور شده‌اند.



- در دوره‌هایی که الان مراکزی مثل معاونت تبلیغ دفتر تبلیغات می‌گذارد، کاستی‌هایشان بیشتر در چه چیز‌هایی است یا برتری‌های کار در چیست؟ نظر شخصی‌تان را در این زمینه بفرمایید؟

عرض کنم که راهی بسیار طولانی در پیش است که مراکزی را که اینها باید در اختیار بگیرند، ندارند. هر استانی بالاخره یک‌سری برنامه‌های خصوصی خاص خودش را دارد. ما تبلیغات را باید از صداوسیما شروع کنیم، یا از همین روضه‌های خانگی که اثر داشته‌باشد؟ حالا زندگی آپارتمانی شده است. دیگر نمی‌توانند مثل قدیم روضه داشته باشند. مجالس، مجالس عمومی شده و در مساجد و در دهه فاطمیه، دهه محرم و غیره، حتی خیلی از افراد که در زمان قدیم در خانه‌هایشان مجلس داشتند، دیگر نمی‌توانند داشته باشند.

الان اکثر روضه‌ها در حسینیه‌ها و مسجدهاست. در زمان قدیم به ما می‌گفتند: آقا شما بیا دوتا مسئله بگو که لااقل خانواده‌ام آگاهی به اسلام داشته باشند. زمان قدیم در خانه‌ها می‌نشستند بعد از نماز صبح، دعا که می‌خواندند، هوا که کمی روشن می‌شد، شروع به قرآن‌خواندن می‌کردند.

تقریبا می‌شد گفت که تا اول آفتاب، یک جزء کامل قرآن خوانده می‌شد و صدای قشنگ پدر که قرآن می‌خواند در گوش بچه‌ها طنین‌انداز می‌شد. الان پای قرآن و اهل‌بیت (ع) از خانه‌های مردم جمع شده است. برای اینکه آن وضع برگردد، باید برنامه‌های بیشتر و بهتری بچینیم، چون ما دیگر آخر‌های عمرمان است. دست‌کم اگر برنامه‌های دفتر تبلیغات یا حوزه منسجم باشد، آقایان توجه داشته باشند که از جا‌هایی که باید شروع کنند شروع نکرده‌اند. با زیر پوشش‌گرفتن صداوسیما می‌توانند کار‌هایی بکنند.


* این گزارش پنج‌شنبه ۱۵ دی‌ماه ۱۴۰۱ در شماره ۳۸۵۳ روزنامه شهرآرا ویژه‌نامه «چهره» چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44