کد خبر: ۹۰۶۴
۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۴:۵۷

مغازه فروش نذری‌های حرم امام رضا(ع) مشتری‌های خاص دارد

حسین حاجی‌زاده کاسب خیابان کاشانی اجناس زیادی داخل مغازه دارد، از پوشاک تا جا‌شمعی و ساعت، اما نه دکور لوکسی دارد نه آهن‌ربای دیگری بر‌ای جذب مشتری، خودش می‌گوید: آقا اهلش باید بیاید.

اينكه حسين‌آقا بگويد به عنايت آقا روزگار مي‌گذرد، كم چيزي نيست؛ سلسله ارادت به آقا هم چيز كمي نيست براي خودش. با وجود همه مصائب روزگار، براي ما كه صاحب‌خانه‌ايم اما خودمان ميهمان مهرباني او هستيم، ديگر چرتكه انداختن براي روزي، بي‌انصافي است.

رمز و راز عاقبت‌ به‌خيري و روزي حلالي كه پدر گفت شايد با وجود مغازه كوچك و رنگ‌و‌رو رفته حسين‌آقا در منطق بعضي‌ها باهم جفت‌وجور نباشد اما همان‌طوركه طلبه‌جماعت به صرفه‌جويي معروف است و شايد دو سال را با يك نعلين سر كند.

حاج‌علي‌اكبر رزق و روزي خانواده‌اش را با صرفه‌جويي و شكر به درگاه پروردگار بسته تا امروز حسين‌آقا با همين «آب باريكه» سر كند اما به روزي‌اش اعتقاد داشته باشد؛ روزي خاصي كه جنسی از تقرب است براي آن‌ها كه به هر دليل مي‌خواهند بويي از ارادت به آقا را به هر شكل و صورت داشته باشند.

 

روزی حلال، بزرگ‌ترین نصیحت پدر در آن سال‌ها بود

«خدا بیامرز خیلی کم‌حرف بود، اما تنها نصیحتی که هر روز برای ما ورد زبانش بود، ارادت به ساحت امام رضا (ع) و روزی حلال بود. یک روز صبح علی‌الطلوع نصیحت می‌کرد، یک‌زمان صلات ظهر و گاهی هم بعد از مغرب و عشا و در راه برگشتن به منزل.» حسین سری برای جای خالی پدر تکان می‌دهد.

لحظاتی سکوت می‌کند و آه بلندی حواله روزگار می‌کند و ادامه می‌دهد: شاید ارادت من هم به امام رضا (ع) تأثیر همان درس‌های پدرانه بود و نگاه عاشقانه‌ای که هر روز اشک پدر را رو‌به‌روی گنبد طلا در‌می‌آورد. «بعد از آنکه مغازه پدرم در طرح توسعه افتاد، به کسبه‌ای که مغازه‌هایشان را برای توسعه حرم خراب می‌کردند، پیشنهاد یک باب مغازه در بازار رضا را می‌دادند که بازار جدیدی بود و رو‌به‌رشد، اما پدر به دلایلی قبول نکرد و در بازارچه شهید آستانه‌پرست مغازه میراثی خانواده را از عمو جان خرید و کاسبی‌اش را ادامه داد.»

جالب است که حسین و برادرانش هم برای طرح توسعه دوم حرم میراث پدری را به آستان قدس واگذار و هر کدام مغازه دیگری برای ادامه کاسبی دست‌و‌پا کردند. یکی کفاشی، یکی مُهر و تسبیح و حسین هم عرضه اجناس نذری حرم به زائر و مجاور.  

نماز اول وقت، زیارت امام رضا(ع) و مال حلال

خدا بیامرزد حاج علی‌اکبر حاجی‌زاده را که ارادت ویژه‌ای  به امام رضا (ع) داشت. پیرمرد نورانی نعلین‌دوزی که چهل و دو‌سه سال قبل توی بازارچه وزیر نظام مغازه محقری داشت و کارش نعلین‌دوزی بود برای روحانیت. بخور و نمیر بود، اما به قول قدیمی‌ها، روزی حلال بود.

مغازه حاج علی‌اکبر آن سال‌ها فقط سه چهار متری تا در‌های امروزی صحن کهنه حرم فاصله داشت. جایی‌که حسین از آن به عنوان کشیک‌خانه دربانان امروزی حرم یاد می‌کند و می‌گوید: آن سال‌ها توی بازارچه فقط چند نفری بودند که نعلین می‌دوختند و روحانیان معروف مشهد هم برای خرید پیش پدرم می‌آمدند. پدرم به سه چیز در زندگی خیلی اعتقاد داشت؛ نماز اول وقت، زیارت امام رضا (ع) و مال حلال.

بیخود نبود که حاج‌علی‌اکبر هر روز نماز صبحش را در حرم می‌خواند و بعد از آن به امید روزی حلال در‌های مغازه را باز می‌کرد.او از آن سال‌ها این‌گونه یاد می‌کند: من آن سال که مغازه و بازارچه در طرح نوسازی قرار گرفته بود‌-به گمانم سال‌۵۵ بود - فقط هفت‌سال داشتم و پسر کوچک حاجی بودم، اما هر روز به اتفاق یکی از برادرانم به مغازه پدر می‌رفتیم.

 

ده دقیقه پیاده‌روی طول کشید تا  رسید به محل. آنجا محل عرضه تمام اجناسی بود که زائران نذر امام رضا کرده بودند

راز و رمز آن جانماز دست‌باف!  

۱۰سال قبل، حسین در اوج زندگی بود. زن و فرزند داشت و از کاسبی هم بهره بدی نداشت، اما زمزمه‌های «همیشه به امام رضا (ع) ارادت داشته باشید» پدر، هنوز هم آویزه گوشش بود. روزی درست مثل همه روز‌های خدا که مشغول کاسبی بود، دوستی از راه رسید و یک نشانی به او داد: «پایین‌خیابون، پشت مرقد پیر پالان‌دوز، آستان قدس یه غرفه زده، سری بزنی بد نیس! اجناس نذری حرم رو می‌فروشن.»

زمزمه همیشگی حرف‌های پدر بود یا کنجکاوی، خدا بهتر می‌داند، اما به اندازه یک کرکره مغازه پایین‌کشیدن و ده دقیقه پیاده‌روی طول کشید تا حسین رسید به محل. آنجا محل عرضه تمام اجناسی بود که زائران و مشهدی‌ها نذر امام رضا (ع) کرده بودند و حسین یک جانمازی دست‌باف خرید به قیمت ۵‌هزار تومان که همان فتح بابی شد برای حضور مداوم پسر حاجی در آنجا؛ «توی این سال‌ها خیلی از آنجا جنس خریدم که بیشترشان قالیچه بود.

همه را هم به دوست و آشنا هدیه می‌دادم. معمولا رسم است که موقع هدیه دادن می‌گویند ناقابله، اما من هر‌کدام از این اجناس را که به دوست و آشنا می‌دادم می‌گفتم آقا یک هدیه قابل برای شما دارم، فرقی هم نمی‌کرد! به خیلی از شهر‌های کشور هم سفر کردم و برای اقوام هم از این هدیه‌های ارزشمند بردم.»

 

از نعلین پدر تا حراجی پسر

 

عشقی که بالاخره دامنم را گرفت!  

پسر کوچک کاسب خوش‌نام بازارچه، رمز و راز ورودش به این حرفه را این‌گونه توضیح می‌دهد: سال‌های سال کاسبی دیگری داشتم، لوازم منزل، خوار‌و‌بار‌فروشی و بعد هم مهر و تسبیح‌فروشی داشتم که اینکه سال‌۹۰ مغازه را به شهرداری ثامن فروختیم تا طرح توسعه حرم اجرا شود.

یک سالی هم به دنبال هیچ کاری نرفتم تا شاید خستگی سال‌ها کار بدون استراحت را جبران کرده باشم و شاید هم با خودم برای گمگشتگی‌هایم خلوتی کرده باشم، اما به‌هر‌حال گمان نمی‌کردم این علاقه یک روز دامنم را بگیرد. ته دلم فکر می‌کردم کار بعدی باید متفاوت از تمام کار‌هایی که تا حالا داشتم، باشد.  

 

کاشانی‌۸؛ همسایه امام رضا(ع) 

حالا سه ماهی می‌شود که پسر کوچک نعلین‌دوز متدین بازار، به قول خودش بر گمگشتگی‌هایش غلبه کرده و راه نزدیکی بیشتر به امام رضا (ع) و زائران را پیدا کرده است: مانده بودم بعد از آن یک سال خانه‌نشینی چه کاری را شروع کنم. چند روزی با خودم خلوت کردم و این شد که یک‌دفعه تصمیم گرفتم مغازه‌ای بزنم و اجناس حراجی حرم را به مردم عرضه کنم. 

او می‌گوید: همین‌جا داخل کاشانی۸ در محله پایین خیابان ، قبل از من فروشگاه دیگری بود، اما سال قبل تغییر کسب داده بود. این بود که درِ این مغازه را باز کردم به باب‌الجواد که حالا محل جدید عرضه اجناس نذری حرم است رفتم، جنس آوردم و این شد که شما می‌بینید!  

آقا، اهلش باید بیاید!

اجناس زیادی داخل مغازه است؛ از پوشاک زنانه، مردانه و نوزاد بگیر تا لاله‌های قدیمی و جا‌شمعی و ساعت و چوب‌پر و قاب عکس و چه و چه و چه، اما نه دکور لوکسی، نه چراغانی قابل‌توجهی و نه هیچ آهن‌ربای دیگری بر‌ای جذب مشتری وجود ندارد. حسین در‌این‌مورد می‌گوید: آقا اهلش باید بیاید، این چیز‌ها لازم نیست. هستند مشتریانی که از فروشگاه قبلی من خرید می‌کردند و حالا پرسان‌پرسان نشانی من را پیدا کرده‌اند و به لطف و عنایت آقا مشتری ما شده‌اند.  

از نعلین پدر تا حراجی پسر

 

گریه مرد اهوازی و اشتیاق کاروان پاکستانی

از او می‌خواهم در‌مورد مشتریان خاصی که در این مدت به سراغش آمده‌اند، بگوید. «قبل از عید بود که یک خانواده اهوازی آمدند اینجا. ۶ نفر بودند. زن و شوهر و دختر و داماد و دو تا از بچه‌ها. مشغول خرید که شدند وقتی پدر خانواده فهمید اجناس مغازه اجناس نذری حرم است، بغض کرد و زد زیر گریه. کلی جنس خرید. بنده خدا سال‌های قبل از فروشگاه قبلی خرید می‌کرد، اول هم همان‌جا رفته بود.»

او از کاروان پاکستانی‌هایی می‌گوید که برای زیارت آمده بودند، اما وقتی اولین نفر متوجه شد چه جنسی اینجا عرضه می‌شود، رفت و تمام کاروان را برای خرید با خودش آورد.

می‌گوید: اجناسی که از آنجا می‌آورم بدون تخفیف است، چون کار‌شناس دارند و قیمت درست و اصولی اعلام می‌کنند. اینجا کسی ناراضی بیرون نمی‌رود و، چون با نیت تبرک دست مشتری می‌دهم، راه می‌آیم و سخت نمی‌گیرم.  

خیلی شده آنهایی که پیش ما می‌آیند، می‌روند و در‌مورد اجناس این مغازه حرف می‌زنند و بعد تعداد بیشتری مشتری می‌فرستند اینجا؛ تازه، مشتری‌های عرب هم زیاد می‌آیند اینجا. اینها همه از سر ارادتی است که به آقا دارند، از همه جای مشهد هم مشتری داریم، شکر خدا.


* این گزارش ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۲ در شماره ۵۳ شهرارا محله ثامن چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44