اگر شما هم قبول دارید که سن شناسنامه فقط یک عدد است، از دیدن مصطفی بهمانی ساکن محله ثامن تعجب نمیکنید. او متولد۱۳۴۳ است، اما ثابت کرده که از جوانهای سیساله کم نمیآورد و حتی آمادگی جسمی بهتری هم دارد.
او چندسال پیش ورزش حرفهای و کوهنوردی مستمر را شروع کرد و توانست حدود شصتکیلو از وزن ۱۴۰کیلوییاش را کم کند. روحیه سرزندهاش هم مزید بر علت است تا این پدر شصت ساله هر روز جوانتر از دیروزش باشد.
آقامصطفی اصالتا نیشابوری و اهل روستای بهمان است. او سال۱۳۵۶ در سیزدهسالگی به مشهد میآید و نزدیک چهارراه شهدا اتاقی اجاره میکند. آقامصطفی میگوید: در روستا قالیبافی میکردیم. ولی همان ابتدای نوجوانی فهمیدم که از قالیبافی به جایی نمیرسم؛ پس به مشهد آمدم و کار بنایی را شروع کردم. کمی گذشت و انقلاب اسلامی رخ داد، سپس جنگ تحمیلی آغاز شد. اوایل جنگ بهدلیل سنوسال کم و جثه کوچک من را به جبهه نمیبردند، ولی درنهایت موافقت مسئولان بسیج را گرفتم و رزمنده شدم.
سال۱۳۶۴ ازدواج میکند و با کارهای متفرقه اموراتش را میگذراند تا اینکه بعد از جنگ دوباره سراغ کار ساختمان و معماری میرود. او چندین و چندسال فشرده و سنگین کار میکند تا اینکه اوایل دهه ۹۰ و در پروژه هتلهای پنجستاره نزدیک حرم تا سرپرستی و ناظری کارگاه نیز ارتقا میگیرد. آنجا به یکباره هم فعالیت بدنیاش کم میشود و هم بهواسطه جایگاه شغلیاش حسابی تحویلش میگیرند.
آقامصطفی میگوید: انواع غذاها و کبابهای چربوچیلی باعث شد وزنم تا ۱۴۰کیلو هم برسد.عملا هیچ تحرکی نداشته است و کارش زار میشود. آنطورکه میگوید حال و روزش آنقدر خراب میشود که حتی برای نانگرفتن از سر کوچه هم با موتور میرود و میآید. درنهایت بهسبب اضافهوزن و ناتوانی به فکر عمل خارجکردن چربی از بدن میافتد. اما سال۱۳۹۴ به پیشنهاد پسرش حسام که بدنسازی کار میکند، راهپایش به سالن ورزشی محله باز میشود. قرار میشود آقامصطفی برود و امتحان کند، اما همینکه پا به سالن ورزشی میگذارد دیگر تمریناتش را رها نمیکند.
آنقدر تمرین میکند که در یک ماه پانزدهکیلو کاهش وزن دارد. بعداز چندماه علاوهبر باشگاه به پیشنهاد چند تن از دوستانش، کوهنوردی را هم شروع میکند. کوهنوردی از این تاریخ به بعد میشود برنامه هرروزه و دائمی او.
آقامصطفی میگوید: هر روز ۵:۴۵ از خانه بیرون میزنم و تا حدود ساعت۹ تا ۱۰صبح بر میگردم. با برنامه ورزشی درست و استمرار آن حالا ۸۳کیلو شدهام.
برنامه روزانه آقامصطفی تنها کوهنوردی صبح و باشگاه عصر نیست. او درجریان همین فعالیتها همیشه چالشی جدید درست میکند تا قوای بدنی و سلامت جسمانیاش را بیشتر کند؛ مثلا در جریان کوهنوردی یک ساعت طناب میزند یا همان بالای قله یکساعت حلقه هولاهوپ را دور کمرش میچرخاند.
با برنامه ورزشی درست و استمرار آن حالا ۸۳کیلو شدهام
آقامصطفی درباره فواید ورزش میگوید: بهخاطر ورزشکردن حالم خیلی خوب است و احساس میکنم سیساله هستم. ورزش و کوهنوردی آنچنان تن و روحیهام را ساخته است که احساس میکنم از پسرم جوانتر هستم. علاوهبر این، ورزش برای اعصاب هم عالی است. کوه، ذهن آدم را از استرس و مشکلات خالی میکند.
آقامصطفی روزی تنها به کوههای خلج میرود. آنجا فردی را میبیند که در هوای سرد کنار پایه دکل دراز کشیده؛ کمی برایش عجیب بوده است، اما به مسیرش ادامه میدهد. هیچوقت این اخلاق را ندارد که از مسیری که رفته است بازگردد؛ معمولا از یک مسیر میرود و از مسیری دیگر پایین میآید.
آن روز، اما انگار ندایی در درونش به او میگوید که از همان مسیر آمده بازگردد. برمیگردد و میبیند آن کوهنورد هنوز همانجاست. کمی سروصدا میکند، اما آن فرد بیدار نمیشود. نگران میشود و وقتی بالای سرش میرود، متوجه میشود آن شخص بیهوش است. با اورژانس تماس میگیرد و پساز پیگیری فراوان دو پرستار خود را به بالای کوه میرسانند.
ابتدا قرار میشود آن شخص را به مکانی دیگر منتقل کنند تا هلیکوپتر امداد بتواند بنشیند، اما با اینکه آقامصطفی کمک میکند و شخص را جابهجا میکنند امکان فرود هلیکوپتر نبوده است. در مرحله بعد قرار میشود گروهی از هلالاحمر برای کمک بیایند؛ درنهایت با کمک آقامصطفی و این نیروها آن شخص بیهوش را پایین میآورند و این کار تا نزدیک غروب طول میکشد.
آقامصطفی از پرستارها قول میگیرد تا خبر بههوشآمدن آن شخص را به او بدهند و درنهایت ساعت۲:۳۰ شب از بیمارستان خبر خوشی به او میرسد.
ابتدا که به جبهه رفتم در قسمت تعمیر و نگهداری پدافند هوایی مشغول به خدمت شدم. ۷آذر سال۱۳۶۱، رفتم به پدافند نزدیک سایت۴ اطراف اهواز و دیدم کسی پشت ضدهوایی نیست. نشستم پشت دستگاه که صدای جنگنده عراقی را شنیدم. همانطورکه با ضدهوایی میچرخیدم، دیدم انگار هدف ضدهوایی روی جنگنده عراقی میزان است؛ برای همین پدال را فشار دادم و چندین گلوله شلیک شد. جنگنده کمی دود کرد و خلبان هم مجبور به ایجکت شد. با اینکه جنگنده در خاک عراق افتاد، خلبان این سوی مرز فرود آمد.
از گردان رفتند و خلبان را اسیر کردند و آوردند. هیچکدام از ما عربی بلد نبودیم. رفتند روحانی پیشنماز سایت۴ را آوردند و در سنگر از خلبان عراقی بازجویی کردیم. گویا همین خلبان هر شب میآمده و در این منطقه بمب خوشهای میریخته. سؤال ما این بود که دلیل بمباران هر روزه این منطقه چیست. آن خلبان هم گفت که مأمور است و معذور و فقط فرمان بالادستیها را اجرا میکند. بعداز آن اتفاق، من را به سایت۴ آوردند و از من تقدیر و تشکر کردند.
عباس ثالثی، همنورد آقامصطفی:
چندسالی بود که هر وقت برای کوهنوردی به خلج میرفتم، در مسیر همکلام میشدیم. چهارسال پیش به جمع ما پیوست و حالا هم هفتهای چندبار با هم قلههای اطراف شهر را صعود میکنیم. البته مصطفی بیشتر عاشق قله معجونی است، ولی قلههای چینگکلاغ، کوه شار، اژدرکوه و قله زو را هم با هم رفتهایم.
او در حلقهزدن و طنابزنی هم ماهر است. قبلا اضافهوزن زیادی داشت، اما حالا خیلی وزن کم کرده، هرچند که میگوید هنوز اضافهوزن دارد. درمجموع رفیق خوب و آدمی خوشقلب و دوستداشتنی است.
محسن شمسیزادهقمی معروف به علی قمی:
آقامصطفی ورزشکار پیشکسوت و بااخلاق جمع ماست که او را از حدود دو سال پیش میشناسم. آدمی قوی و پرانرژی است که در صعودها به بقیه هم انرژی میدهد. آقامصطفی گاه با خانواده به کوه میآید و خصوصیت معروفش در کوهنوردی این است که تکروی نمیکند و هوای همراهیها را دارد.
انسان گرم و گیرایی است که دائم بگوبخند دارد. مصطفی میتواند تنهایی هم صعود کند، اما جمع دوستانه را ترجیح میدهد. من از همراهی او لذت میبرم و امیدوارم خدا این دوست خوب را برای ما نگه دارد.
محمدرضا فیضی، همنورد
خوب فهمیده است که در این سن و سال باید برای سلامتیاش وقت بگذارد. میداند اگر وقتش را برای ورزش صرف نکند، باید در کشاکش راه درمان و صف مطب پزشکان باشد. بارها با او و سایر پیشکسوتان بوستان بهشت، قلههای خراسان را فتح کردهام. شوخطبعی حاجیبهمانی به ضمیمه جدیت خواستنیاش از او شخصیتی ساخته است که در کوهپیماییها خستگی را برای همراهانش بیمعنا میکند، بهویژه اگر با تهلهجه نیشابوری از خاطرات و تجربههایش بگوید. آنقدر حواسجمع است که اگر چند روزی غیبت داشته باشیم، تماس میگیرد و با خوش وبشی کوتاه دعوتمان میکند به کوهنوردی.
* این گزارش دوشنبه ۲۰ فروردینماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۳ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.