
سماورسازی دیگر طالب ندارد
کوچههای قدیمی، آدمهای قدیمیتر، زیر سایه درگاهیها، درهای چوبی و دیوارهای تکیده خشتی در کوچههای خاکیِ آمیخته به عطرِ حرم که روی پیراهن زائرانش لُمبُر میخورد؛ همه اینها دستبهدست هم میدهد تا به تو بگوید اینجا، جایی سوای محلههای دیگر شهر است؛ جایی که به آن شناسنامه مشهد میگویند و این صفت آنقدر آدم را علاقهمند میکند که نیاز نیست خیابانها را بهاجبار زیر پاهایت بیندازی و کمی بگردیشان.
همین گشتوگذارها در آفتاب مستقیم اوایل خرداد است که پایمان را به مغازهای قدیمی با سقف چوبی و سماورهای رنگورورفتهاش باز میکند و ما را به صرافت پرسیدن نام و نشان صاحبش میاندازد.
احتمالا وقتی بیاید که دیگر در اینجا نیستم
گاهی فرصتی کوتاه هم غنیمت است تا گوشسپردنبه شنیدنیهای یکی، یادش را قاب کند گوشه خاطرههایت. احمدآقا زرغامنیا یکی از همین فرصتهای مغتنم است که در کوچه کاشانی ۱۰ پای شنیدنیهایش نشستیم تا از روزگارش بگوید.
در فاصله بین چای تلخ و گفتن از خاطرههایش، میشنویم که چندروزی بیشتر مهمان این کوچه نیست و قرعه طرح نوسازی و بهسازی بافت فرسوده اطراف حرم مطهر، اینبار به نام حجره قدیمی او خورده. این یعنی او هم مثل خیلی از هممحلهایهایش ناچار است بساط کسبوکارش را جمع کند و برود. برای همین است که وقتی شماره مغازه را میخواهیم تا برای چاپ این گزارش خبرش کنیم، تلخ میگوید: «شماره منزل را یادداشت کنید؛ احتمالا وقتی بیاید که دیگر اینجا نیستم...»
«بله» او مرا تا به امروز پاگیر این حرفه کرد
اهل کوچه جوادیه محله پایین خیابان است به سال ۱۳۱۹ توی همین کوچه قد میکشد و تمامشدن دوره اکابر در نُهسالگی، شروع فصل تازهای از زندگیاش میشود تا مثل خیلی از همسنوسالهای خودش در آن دوره، پی یادگرفتن کار و حرفه، بشود نانآور خانه.
«حاجسیدآقا کوششگران همسایه ما بود. توی کوچه جوادیه سماورسازی داشت و بازار کسبوکارش گرم بود. یکروز رفتم دم حجره و پرسیدم: سید شاگرد میخوای؟ بلهگفتن او مرا تا به امروز پاگیر این حرفه کرد.»
از ۲ زار شاگردی تا ۱۸ تومن استادی
خاطرش هست اولین حقوقی که گرفته یک دو زاری قدیمی بود و سالها بعد که اوستاکار میشود، این حقوق به ۱۸ تکتومانی در روز میرسد؛ «اولین حقوقی که گرفتم، برای زمان خودش کم پولی نبود، اما ازآنجاکه نانآور خانه بودم، همه پول ماهیانهام صرف امرارمعاش خانه میشد.»
چرخ دنیا، ما را چرخاند و آورد به کوچه کاشانی
۳۹ سالی هست که شده همسایه اهالی محله کاشانی. خودش میگوید: «چرخ دنیا، ما را چرخاند و آورد به کوچه کاشانی.» این جمله سرِ حرف را سمتِ گفتن از «فلکه حضرت» میبرد تا حاجاحمدآقا، یادش را اینطور زنده کند:
«کنار شاگردیِ آقاسید شدم اوستاکار. بعدها دخترش را به عقدم درآورد و شدم صاحب زن و زندگی. بچهدار که شدیم دیدم شاگردی، کفاف دخلوخرجمان را نمیدهد. برای همین حجرهای دور فلکه حضرت گرفتم و همانجا روزگار میگذراندم تا زمانیکه عبدالعظیم ولیان، استاندار خراسان در دهه ۵۰ دستور خرابی فلکه را صادر کرد. بعداز خرابی آنجا به این کوچه آمدم و این مغازه را گرفتم و ماندگار شدم.»
ضررش بیشتر از سودش بود
از گفتههای حاجاحمدآقا دستگیرمان میشود که کارش مثل گذشته رونق ندارد. البته خودش تعریف میکند که قدیم علاوهبر تعمیر سماور، کار ساخت و پرداخت آن را هم انجام میداده که کمکم بهمرور زمان آن را جمع کرده است؛ «برای سماورسازی در شهر صرف نمیکرد که برای خرید وسایل یا تکههایی که لازم دارد، مدام از این سرِ شهر به آن سر شهر برود. ضررش بیشتر از سودش بود. برای همین بعداز مدتی به تعمیر سماور رو آوردم. البته حالا آنهایی که کار ساخت و پرداخت را بهعهده دارند، یک جا در دهرود جمع شدهاند و هنوز مشغولند.»
بهانه تعمیر زندهکردن عطر دمکشیده چای قندپهلو در قُلقُل سماورهای قدیمی است
اگر مهندس میشدم، بهتر بود
به حرف آخر که میرسیم، لبش با جمله «اگر مهندس میشدم، بهتر بود» به خنده باز میشود. این را در جواب سوالِ «اگر برگردی باز هم سماورساز میشوی؟» میگوید. ناگفته پیداست که بیرونقی این شغل در این دوره، شاید بهترین بهانه برای جمعکردن و رفتن باشد.
هرچند هنوز هستند؛ کار و کسبی که کنار عرق جبین و زحمت بازو، نان حلالی میشود که احمدآقا زرغامی، آخرین سماورساز خیابان کاشانی، سرِ سفره میبرد.
* این گزارش پنجشنبه ۸ خرداد ۹۳ در شماره ۹۹ شهرآرا محله منطقه ثامن چاپ شده است.