طاهره خسروی از آن مادران مهربانی است که فروغ مهرش نهتنها خانه خودش که محلهای را روشن نگه داشته است. کسی که مادری کردن را خوب یاد گرفته است و آیین مادری را خوب بهجا میآورد، ولی دلش نمیخواهد خوبیهایش جایی گفته شود تا مبادا ریا باشد.
او ثابت کرده است مادری یک اسم نیست، بلکه یک رسم است که اگر یک اسم بود، فقط متعلق به فرزندان خودش بود، اما چون رسم است، کبوتر مهربانیاش را بر سر دختران دیگر نیز مینشاند تا آنها هم خاطره مادر داشتن را یادشان بماند.
همراه با فاطمه نظری و فاطمه خزائی به گفتگو با طاهره خسروی مینشینیم تا آنها کمی برایمان از رفیق دیرینهشان بگویند.
خودش چیزی نمیگوید، اما همسایهها و هممحلیها که ۳۰ سال است او را میشناسند، میگویند: او بانوی مهربانی است که علاوهبر فرزندانش، دست نوازشگر مادریاش را بر سر چهار دختر دیگر هم کشیده است تا حالا هفت فرزند داشته باشد؛ دو پسر و پنج دختر.
حالا حاجخانم روضه داشته باشد یا مجلس، دلش به پشتوانه حضور دخترانش گرم است. اگرچه اسمورسم او و همسرش در شناسنامه هیچکدام از آنها نیامده است، نام مادر بر دل و زبانشان جاری است تا مهربانی، حلقه اتصال میان خوبیها شود.
فاطمه خزائی که سالهاست شانهبهشانه رفاقتشان آمده است و حاجخانم را خوب میشناسد، میگوید: «فقط عشق میخواهد که بتوانی اینگونه باشی. طاهره هنوز هم عاشق بچههاست و تمام بچههایی که به جلسات قرآن ما میآیند، او را دوست دارند».
طاهره شبیه همان فرشته مهربانی است که مربیهای مهد، قول آوردن هدیه را از جانب او میدهند. بچههای محل بارها از این خانه دست پر بیرون رفتهاند؛ هدایایی که با دست خودش کادوپیچشان میکند تا لبخند کودکی را بخرد و در صندوق خیرات و مبراتش بگذارد برای روز مبادا.
اهالی محل میدانند که در خانه او نباید صدایشان به روی هیچ کودکی بلند شود و سقف رؤیاهای بلند کودکانه را نباید با بیمهری ویران کنند. همین است که کودکان در خانه مادرانه او احساس امنیت میکنند و ماندگار میشوند تا دوسهسالههایی که در این دوره به هشتنهسالگی میرسند، راه منزل خانم خسروی را بهتر از راه مدرسهشان بلد باشند.
چه فرزند خودش باشند چه نباشند، چه نسبت خونی با او داشته باشند و چه نداشته باشند، همه، فرزندان او را با یک نام میشناسند: «مامان»؛ و این مامان گفتن نقطه مشترک همه بچههاست تا که میانشان فاصلهای نباشد و یکدیگر را خواهر بنامند و شاید واقعیتر از خواهر.
دلش نمیخواهد درموردش صحبت کند. با اینکه ما روبهرویش نشستهایم، هنوز هم مقاومت میکند که بخواهد حرفی بگوید، اما خزائی از سالیان دور برایمان تعریف میکند: «۲۰ سال پیش که بچهها بعد از پدر، داغ مادر هم میبینند، حاجخانم درنگ نمیکند تا آنها را به خانه خودش ببرد».
طاهره میگوید: «دوستشان داشتم. دلم میخواست با من زندگی کنند؛ برای همین به بقیه فامیل اجازه ندادم که بچهها را با خودشان ببرند».
سه دختر و دو پسر که برادرشان هم شهید شده است، مهمان خانه او میشوند. حاجآقا خسروی هم حرفی ندارد و از پیشنهاد همسرش استقبال میکند. بچهها دیگر میهمان خانه حاجآقا و حاجخانم نیستند؛ میشوند جزئی از خانوادهشان.
چند سالی با آنها زندگی میکنند تااینکه خواهر و برادر بزرگتر ازدواج میکنند و بقیه بچهها را نیز همراه خودشان میبرند تا خیال مادر از سروسامان گرفتن بچهها راحت باشد. حالا هرکدام از آن بچهها برای خودشان صاحب خانه و زندگی هستند و هنوز هم حاجخانم را مامان صدا میکنند.
شاید به چهار سال نمیرسد که یکی دیگر از اقوام فوت میکند. اینبار نوبت خانوادهای است که مادر پیشتر قربانی سرطان شده است و بچهها بعد از چشیدن طعم تلخ بیمادری، مجبورند در سوگ پدر هم بنشینند.
پنج کودک، تنها بازماندههای خانوادهای هستند که باید بر مزار پدر روضه یتیمی بخوانند، اما وسعت خانه و دل طاهره آنقدر هست که جا برای آنها داشته باشد.
دست بچهها را از بهشترضا میگیرد و به خانه خودش میآورد تا آنها بیش از این طعم تلخ غربتِ دنیا را نچشند. از میان پنج فرزند سیاهپوشِ پدر، دو دختر میشوند دختران حاجخانم؛ دخترانی که تا زمان ازدواجشان پیش او میمانند.
حاجخانم میگوید: «چه فرقی میکند؟ آنها هم دخترهای من هستند. وقتی درکنار من زندگی کردهاند و به من میگویند مادر، دخترم هستند دیگر».
او ثابت کرده است مادری یک اسم نیست، بلکه یک رسم است که اگر یک اسم بود، فقط متعلق به فرزندان خودش بود
لطف خداست که بچهها هم با یکدیگر خوب کنار میآیند و یکدیگر را میپذیرند. انگار که از بدو تولد کنار هم زندگی کردهاند. دختران میشوند خواهرانی که چه در بازی و چه در شادی کنار هم هستند و برکت حضورشان را به خانه طاهره میآورند.
روزی که دخترها را به خانه بخت میفرستد، جای خالی نبودنشان روی دلش سنگینی میکند. آنقدر این مادری بر ذهنش نشسته است که هیچوقت به این موضوع فکر نمیکند که این دختر را من بهدنیا آوردهام یا نه.
همه آنها دختران او هستند که دوستشان دارد، که دوستش دارند. بهجای اسم، آنها را به اسم «مادر» صدا میزند. هرکدام از آن دخترها خودشان حالا خانه و زندگی دارند و طعم مادر شدن را چشیدهاند.
حاجخانم میگوید: «از جلوی چشمانم دور شدهاند، ولی از دلم نه». هنوز هم منتظر است تا زنگ در خانهاش بخورد و یکی از بچهها بیاید. میگوید: «هر روز زنگ میزنند یا گاهی روزدرمیان حالم را میپرسند و بیشتر از هر فرزند تنی، حواسشان به من هست».
شاید آن روز که حوالی سال ۶۴ احمدِ سهساله طاهره در تنور میسوزد و دل مادر را برای عمری میسوزاند، هرگز گمان نمیکرد که چند سال بعد جای خالی آن کودک، خدا به او چهار دختر هدیه کند.
در تمام طول این مسیر، مردی پشت این زن میایستد که یکبار با جانش جلوی دشمن ایستاده است؛ مردی که یک دست و یک پا و دو چشمش را در میدان نبرد میگذارد و در مشهد به بیمارستان آورده میشود تا حاجخانم هنوز شش ماه نشده که داغ فرزند دیده است، اینبار با پیکر نیمهجان همسرش روی تخت بیمارستان روبهرو شود.
حتی او را نشناسد؛ مردی که وقتی به هوش میآید و میفهمد که دست و پایش در جبهه جا مانده است، فقط میگوید: «الحمدلله» تا صبوری را به همسرش بیاموزد. نام احمد بعدها بر روی پسر دیگر خانواده مینشیند تا مادر هیچوقت از سهساله شیرینش، فراموش نکند.
چهار ماه دربهدری بیمارستان و نه ماه خانهنشینی برای حاجعلی خسروی که دفتردار شهیدکاوه بوده است، سخت میگذرد، ولی او را تسلیم نمیکند. زودتر از آنچه تصور کنی، روپا میشود تا تکیهگاه خانوادهاش باشد.
عملهای پیدرپی، بینایی یک چشمش را به او بازمیگرداند تا با نورِ کم همان یک چشم، شروع به درس خواندن کند. آرزوی دیرینهاش که جنگ مانع رسیدن به آن شد، ورود به حوزه است.
یک یاعلی میگوید و شروع میکند تا صبوری را به همسر جوانش بیاموزد. وقتی که همسرش به حاجعلی پیشنهاد میدهد که بچهها با آنها زندگی کنند، استقبال میکند تا حاجخانم با شهامت بیشتری بچهها را پیش خودش بیاورد.
مردی که چای صبحِ خانه را او دم میکند و با وجود جانبازی، کمک اهالی محل است و از جان و مالش برای کمک به دیگران دریغ نمیکند، مشوق خوبی برای حاجخانم است تا هر کاری از دستش برمیآید، دریغ نکند. طاهره وقتی همسرش را اینقدر مقاوم میبیند، چارهای ندارد جز اینکه او هم مقاوم باشد.
حاجعلی سال ۸۸ آخرین سالی است که درکنار طاهره میماند. آرام، ولی ناگهانی بعد از تحمل ۲۴ سال جانبازی، بار سنگین زندگی را بر زمین میگذارد و به آرزوی دیرینهاش میرسد تا خودش را به فرمانده شهیدش برساند.
حاجعلی که شهید میشود، دخترها بار دیگر یتیم میشوند. انگار بار دیگر بر غربت خاک پدر مینشینند. بار اول، سایه امن حاجی روی سرشان بود تا آب در دلشان تکان نخورد، ولی اینبار، هم آنها و هم حاجخانم دوباره یتیم میشوند تا راهی را که با هم شروع کردهاند، بهتنهایی ادامه دهند.
بعد از شهادت حاجی، دخترها بیشتر دوروبر مادر هستند تا زیر بار این غم، کمر خم نکند. اینبار آنها هستند که دست مادر را میگیرند تا از زمین بلند شود.
سالهاست منزل طاهره اگرچه نشان خاصی ندارد، همه اهل محل آن را میشناسند. میدانند که در خانهاش همیشه به روی همه باز است. میدانند هر کس را که به در خانهاش بفرستند، دست خالی برنمیگرداند.
همه میدانند وقتی نیازمندی در این محل دنبال آدرس خیری میگردد، باید آدرس خانه حاجخانم را به او بدهند. از طبرسی گرفته تا طرق، مراجعانی هستند که در خانه او را میزنند و چشم امید به مهربانیاش دوختهاند.
وقتی کسی میآید، دلش آراموقرار ندارد تا به او خیری برساند. وسعش اندک است، ولی در حد توان، گره از مشکلات مردم باز میکند. حالا قلکهایی خریده و بین آشنایان و بستگان تقسیم کرده است تا پولی جمع کند و گره از کار مسلمانی بگشاید. قلکهای رنگی سرخ و سفید و آبی و زرد که قطرات محبت را بههم وصل میکند تا دل نیازمندی را شاد کند.
شنبههای خانه طاهره، معروف اهل محل است. روزی که در خانه مادرِ محله به روی کسانی که سواد قرآنی ندارند، باز است. سنوسالدارها و کسانی که نمیتوانند قرآن بخوانند، به اینجا میآیند و کلمهکلمه قرآن یاد میگیرند.
کسانی که حتی برای خواندن یک کلمه دچار مشکل هستند، اینجا قرآنخوان شدهاند. از سیدی و عدلخمینی و راههای دورتر هم کسانی هستند که کنار صبر و حوصله حاجخانم بنشینند و قرآن بیاموزند.
اهالی محل میدانند وقتی که از دو تا پله این خانه پایین آمدند و قدم روی فرش حاجخانم گذاشتند، دیگر صاحبخانهاند. دیگر توفیری نمیکند که بنشینند یا راه بروند. توی آشپزخانه باشند یا توی حیاط. میوه بخواهند یا چای. اینجا همهچیزش متعلق به آنهاست؛ چون بانوی مهربانی که میزبان آنهاست، دلش خیلی بزرگ است.
طبقه پایین خانه طاهره مهمانیهای زیادی به خود دیده است. قرآنهای زیادی اینجا دوره شدهاند. دوره قرآن حاجخانم خیلیوقتها همینجا برگزار میشود. فرقی نمیکند که نوبتش باشد یا نه.
کافی است همسایهای یا دوستی بخواهد که او خانهاش را دراختیارشان قرار بدهد. مجالس زیادی اینجا برپا شده است؛ عروسی و گاهی عزا. هرکدام از اهالی که مراسمی دارد، میداند که ناگفته میتواند به حاجخانم پشتگرمی داشته باشد.
جوانهای زیادی اینجا دست در دست هم گذاشته و راهی خانه بخت شدهاند. سوروسات عروسی دختران زیادی اینجا فراهم شده است. بارها همدورهایها کمک کردهاند تا دختری بیجهیزیه نماند.
زائران زیادی اینجا پذیرایی شدهاند. حاجخانم غذای مراسم زیادی را خودش بار گذاشته. شبهای زیادی هیئتها با دستوپنجه هنر آشپزی او سر سفره اهلبیت نشستهاند.
میگوید: «مراسم ۱۴ شهید فامیلشان را خودش روبهراه کرده است». او به معنی تمام کلمه مادر این محله است؛ یک مادر مهربان که هرکاری از دستش بربیاید، برای دیگران کوتاهی نمیکند.
* این گزارش سه شنبه ۱۵ اسفند سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۷۷ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.