تلفیق هنر و پزشکی، تلفیق جالبی است. پزشکی درعین ظرافت و زیبایی، درد را نیز در خود دارد و هنر در این فضا روح را صیقل میدهد تا پزشک با آرامش بیشتر و آسانتر با وجهه خشن حرفه خود کنار بیاید. پرداختن همزمان به هنر و پزشکی، نیازمند عشقی است که اگر باشد، نهتنها فرد را به آرامش و آسایش میرساند، که محملی است تا از مسیر هنر، روح امید و انگیزه زندگی به کالبد جامعه دمیده شود. دکتر فتحالله شیبانی، نمونه عینی چنین تلفیقی است؛ او هم جراح و دندانپزشک است و هم فیلمسازی هنرمند و موفق.
وقتی از سن و سالش میپرسم، میگوید: هرگاه صحبت از این مقوله میشود، میگویم «صاحب بیشاز نیمقرن تجربه».
شیبانی، رشته سخن را اینگونه بهدست میگیرد و درباره سابقه هنریاش چنین میگوید: از سال ۱۳۴۹ با تئاتر وارد فعالیتهای هنری شدم و دوره هنری را در اداره فرهنگ آن زمان آغاز کردم. در سال ۱۳۵۰ بهصورت افتخاری، گوینده رادیو بودم و در کارهای نمایشی رادیو هم شرکت میکردم.
آن موقع افتخار همکاری با بازیگران بنامی مانند علی نصیریان، داریوش ارجمند و امیر قویدل، کارگردان فقید سریال میرزاکوچکخان جنگلی را داشتم که درکنارشان، تجربیات بسیاری فراگرفتم. سپس به پیشنهاد یکی از دوستان که مرا نصیحت کرد «درکنار هنر باید تحصیل باشد، وگرنه هیچگاه به جایی نمیرسی!»
در سال ۱۳۵۳ دور کارهای هنری را خط کشیدم و برای ادامه تحصیل، عازم خارج از کشور شدم. تا سال ۱۳۹۰ هیچگونه کار هنری انجام ندادم تا اینکه با جرقهای که ازسوی دختر کوچک هشتسالهام ایجاد شد، دوباره به محیط هنری برگشتم و خدا را شکر میگویم که اولین ساختهام بهنام «آن سوی پنجره» بعداز ۵۳ سال، نخستین فیلمی بود که از ایران به جشنواره بینالمللی اسپانیا راه پیدا کرد؛ به این جشنواره دعوت شدم و افتخار من است که پرچم کشور عزیزمان روی میز داوران قرار گرفت و از بین ۳ هزارو ۸۱ فیلمی که از تمام دنیا برای آنها آمده بود «آنسوی پنجره» جای خودش را پیدا کرد و در مقام دوم جشنواره قرار گرفت.
دخترم «عسل» را که الان به تحصیل در آمریکا مشغول است، از مدرسه برداشته بودم. روز تولدش بود. یکی از دوستانش، کتاب کوچکی حاوی داستانهای کوتاه به قلم «نجمه مولوی» به او هدیه داده بود که به من نشانش داد. گفتم: «چه قشنگ! میتوانی صفحه ۲۱ آن را باز کنی و برایم بخوانی؟»
صفحه ۲۱ کتاب، مربوطبه داستانی با عنوان «آن سوی پنجره» بود. به دخترم گفتم: «چه زیبا میشود اگر این داستان را فیلم کنم!» و همانوقت دنبال فکرم را گرفتم. لوکیشن این فیلم و بیشتر فیلمهای من، طبیعت زیبای طرقبه بوده است. با «اشکان ضیایی» که یکی از فیلمسازان و هنرمندان بنام استان است، همکاری را شروع کردیم. این فیلم به تصویر کشیده شد و همچنان جزو افتخارات من است که همیشه به آن میبالم.
بعد از آن، فیلم «شاپرک» را به تصویر کشیدم. همواره مدتی را در محیط موضوعی فیلمهایی که کار میکنم، قرار گرفتهام. این فیلم، داستان دو نفر نابیناست؛ میخواستم ثابت کنم دنیایی که نابیناها دارند، بسیار زیباتر از دنیایی است که ما با چشمان باز میبینیم. روشندلان رنگها را بسیار زیبا تشخیص میدهند و احساسات درونی آنها خیلی زیباتر از ماست که من، این موضوع را در «شاپرک» بهتصویر کشیدهام.
این فیلم در پارک وکیلآباد فیلمبرداری شد و خاطرات بسیار زیبایی از زندگی در خوابگاه نابینایان را تجربه کردم تا توانستم راه و روش زندگی این دوستان را پیدا کنم. بعد از آن، فیلم «بومِرنگ» را ساختم؛ داستان، مربوط به ساعت درس نقاشی یک کلاس است که بچهها آنچه را در قلبشان است، روی کاغذ آوردهاند.
دو تا مستند هم ساختهام؛ یک مستند کوتاه با عنوان «خاله قزی» که در کاشمر فیلمبرداری کردم. مستند بلند «مامان فروغ» از دیگر کارهایم است. آخرین کارم هم مستند بسیار زیبای «فرهنگ» است که در آن از یک فرد معلول فیلمبرداری کردهایم. از دیگر فیلمهای من، «شاید دوباره» مربوط به معجزهای از امامرضا (ع) است که برای خودم اتفاق افتاده بود و مجبور شدم در آن بازی کنم.
این فیلم در جشنواره فجر در سینماهویزه به نمایش درآمد. «شاید دوباره» و یکی دیگر از کارهای بسیار زیبا از نظر خودم، با عنوان «فرشتهها بال ندارند» اخیرا در اجلاس سران نماز پخش شد و افتخاری برای من است که این فیلم از میان کارهای زیادی که برایشان رسیده بود، در رتبه خوبی قرار گرفت و برای مقامات کشورمان به نمایش درآمد.
از کارهای دیگرم باید به اثری تبلیغاتی با عنوان «یکی برای همه» اشاره کنم که کار مشترک ایران و کره بود که برای آن کشور فیلمبرداری کردیم و فرستادیم. در بیشتر آثارم، کارگردانی و تهیهکنندگی کار با خودم بوده است و در چند تا از فیلمهایم هم بازی کردهام.
همه کارهایی که تولید کردهام با خواست خدا و یاری دوستانی که با من همکاری کردند، به جشنواره یا برنامههایی راه پیدا کرده است؛ در حال حاضر نیز «فرشتهها بال ندارند» مهمان جشنواره «اُوِرهازِن» آلمان است که امیدواریم به جایگاه خوبی دست پیدا کند.
۱۲ فیلمی که ساختم، از پنج جشنواره داخلی جایزه و لوح تقدیر دریافت کردند و در جشنواره اسپانیا، جشنواره مسلمانان انگلیس و جشنوارههای خارجی دیگر هم مطرح شدهاند.
خوشحالم که همیشه خداوند یار من بوده و فیلمهایم به جاهایی راه پیدا کردهاند که انتظار داشتم. من این موفقیت را مدیون اعتقاد به خداوندی میدانم که همیشه یار و یاور من بوده است. جوایز و لوح تقدیر ممکن است ارزشمند باشد، ولی ارزشمندتر از آن، راهی است که در پیش گرفتهام و دوست دارم داستانهایی که مینویسم تلنگری باشد، حتی برای یک نفر، که اگر همین یک نفر را منقلب کند، برایم کافی است و این بهترین لوح تقدیر و جایزهای ارزشمند برای من خواهد بود.
همواره گفتهام که هنر میتواند درکنار تیغ جراحی قرار گیرد. هنر درکنار حرفه پزشکی یا معلمی یا مهندسی میتواند نقش مکمل را بازی کند. البته شاید حرفه من تاحدودی روی فیلمهایی که میسازم، تاثیر گذاشته و ظرافتی که در پزشکی است، در کار هنری هم به کارم آمده باشد.
ضمن اینکه احساس میکنم از وقتی که فیلمسازی را شروع کردهام، رفتارم با بیمارانم خیلی متفاوت شده و بیشتر عاطفی شدهام. در پنجسال گذشته به چیزهایی دست پیدا کردهام که شاید در عمرِ بیش از پنجاهشصتسالهام که خداوند به من داده است، هرگز به آنها نرسیده بودم و این تحفه ارزشمند، همان پشتصحنههایی است که حین کار برایم اتفاق افتاد.
برای تهیه فیلم «فرشتهها بال ندارند»، یکیدوماهی را در کویر زندگی کردیم؛ شبهای کویر بسیار پرستاره است و بهعلت اینکه هوا صاف است، ستارهها پایین بهنظر میرسند؛ طوریکه آسمان به سفیدی میزند. ساعت ۲:۳۰ صبح در کویر مشغول فیلمبرداری بودیم و سرمای وحشتناکی بود. در این فیلم، بهعنوان پزشکی که از پرواز جامانده فقط با کراوات و کت وشلوار بازی میکردم و سرمای شبانه کویر گاهی تقریبا مرا بیهوش میکرد.
در فیلم، یک مادر بهعنوان فرشته اول و پزشکی که بهعنوان فرشته دوم در کویر بچهای را مداوا میکند، نقشآفرینی میکنند. در آن لحظات با حسی چنان قوی کار میکردیم که شاید باور نکنید که هنگام فیلمبرداری ما انگار برای یک لحظه تمام ستارهها رفتند و دو تا ستاره مانند دو فرشته نورانی جلوی دوربین آمدند؛ این صحنه اشک دوستان را درآورد.
این اتفاق عجیب در فیلم من فوقالعاده موردتوجه قرار گرفته است و هرکس فیلم را میبیند، این دو ستاره برایش جالب توجه است. همچنین در یکی از فیلمهایم، کودک بیسرپرستی را به بازی گرفتم که باعث شد یک خانواده خوب، او را در فیلم ببینند و به فرزندی بگیرند که همین برگ برنده، برای همیشه من کافی است.
بیشتر سوژه فیلمهایم که نویسنده اکثرشان خودم بودهام، اجتماعی و حاصل دیدنها و شنیدنهای مستقیم و غیرمستقیم خودم و دوستانم هستند. در همه کارهایم تِم مذهبی وجود دارد؛ همیشه سعی کردهام بهدلیلی، حضور خداوند را در فیلمهایم نشان دهم که یکی از رموز موفقیتم همین است.
خانواده همیشه مشوق من بودهاند و هیچگاه سد راهم نبودهاند. دو دختر به نامهای «عسل» و «نیلوفر» دارم که فوقالعاده در پیشرفت کارهای هنریام موثر بودهاند. انتخاب موزیک فیلم «فرشتهها بال ندارند» که موفقیتهای بسیاری داشته با نیلوفر بود و پابهپای من در کویر بهعنوان مدیر تولید زحمت کشید. دخترانم علاقه خیلی زیادی به کارهایم دارند و مشوقم هستند، ولی هیچگاه دوست ندارند به حرفه پزشکی وارد شوند و هیچکدام علاقهمند به تحصیل در رشتههای پزشکی نیستند. عسل دورادور مرا راهنمایی میکند و ایده میدهد و نیلوفر هم درکنارم است.
بهجرئت میتوانم بگویم استعدادهایی که استان خراسان دارد، در هیچجای ایران نیست. از گذشتههای دور بیشتر دانشمندان و هنرمندان بزرگ کشور از خطه خراسان بودهاند، ولی متاسفانه راه رشد برای هنرمندان امروز باز نیست و من از مسئولان میخواهم که طریقی را برای بروز این استعدادها پیدا کنند.
من بهعنوان موسس و مدیر شرکت سینمایی «تندیس هنر» که از سال۹۲ با موفقیت، فعالیت خود را آغاز کرده است، آمادگی کامل دارم با استفادهاز ظرفیتهای این شرکت، فضای امنی برای تمام علاقهمندان ایجاد و از آنها دعوت کنم که بیایند و از این شرایط استفاده کنند. مسئولان هنری کشور باید ضمن کمک به کوتاهسازان عرصه فیلم در تامین هزینههای تولید، محیطهایی را آماده کنند که این فیلمها به نمایش درآیند تا زیباییهای اجتماعی و فرهنگی کشور ما از این دریچه به چشم دنیا برسد.
هرگز به فکر ساخت فیلم بلند نبودهام و فکر نمیکنم هیچوقت هم این کار را انجام دهم؛ به دو دلیل: یکی اینکه توانایی مالی این کار را ندارم و هزینه بسیار زیادی خواهد داشت. دوم اینکه من بهخاطر دلم کار میکنم و اگر روزی فیلمهای من، اجازه پخش در جایی را پیدا نکند، در آرشیوم باقی میماند و خودم مینشینم و گاهی آن را تماشا میکنم. ولی اگر فیلم بلند اجازه پخش نگیرد، فکر میکنم زندگی تقریبا نابود شده است؛ بنابراین هرگز به فکر تهیه فیلم بلند نیستم، ولی آمادگی این را دارم که با دوستان فیلمساز همکاری کنم.
بهطورکلی، همه کارهای هنری از نقاشی، خط، موسیقی و سایر هنرها، همه به هم ارتباط دارند و میتوانند مکمل و کمک یکدیگر باشند. با این نگاه، کتاب شعری را در دست چاپ دارم و گاهی شعر میگویم. در باغچه کوچکم، باغبانی میکنم و این کار را یکی از هنرهای بزرگ میدانم. گاهی برای دل خودم به موسیقی هم روی میآورم، عکاسی نیز میکنم و از این رهگذر، عکسی را به «جشنواره تعاون» ارسال کردم که جایزه گرفت.
فیلم جدیدی با نام «آفتاب لب بام» در دست دارم که در آن، مادر سالمندی را به تصویر میکشم. کار پیشتولیدش انجام شده و از هفته آینده، فیلمبرداری آن آغاز میشود. قرارداد یک کار دیگر هم در آنتالیتای ترکیه منعقد شده است و فکر میکنم کار بعدی من آنجا باشد.
اهل کدام محله منطقه۹ هستید؟
در انتهای بولوار وکیلآباد ساکن و محله اقبال هستم.
شرایط شهر و محلهتان تاثیری در شکلگیری فیلمهای شما داشته است؟
بسیار. لوکیشنهای من همیشه در همین شهر و منطقه است، اغلب در طرقبه و روستاهای اطراف. اصلا دلیل سکونت امروز من در طرقبه هم، حرف یکی از مسئولان اداره ارشاد اینجا بود. میگفت شما که همیشه در طرقبه هستید و فیلمهایتان را اینجا میسازید، ملکی هم که دارید، چه بهتر است که شرکتی در همین محله افتتاح کنید تا ما هم به آن افتخار کنیم. من به این محله و مردمش بسیار علاقهمندم و سعی میکنم در کارهایم به آنها بپردازم.
روابطتان با همسایهها چطور است؟
روابط خوب است. همسایهها بسیار با احترام با من برخورد میکنند و من هم همیشه به احترامشان سر تعظیم فرود میآورم. اغلب من را میشناسند و با حرفهام آشنا هستند و من را به ادامه کار و راه تشویق میکنند. این رفتار همسایهها به من انرژی مضاعف میدهد. اکثر همسایهها بیماران من هستند و آرزو دارند که بتوانند من را در انجام کارهای هنری کمک کنند. داشتن چنین همسایههایی لذتبخش است.
تابهحال خواستهاید از دیگر ظرفیتهای محله خود فیلم بسازید؟ اگر بسازید کدام جنبه محله را در نظر میگیرید؟
در اکثر فیلمها از نابازیگرانی استفاده کردهام که بومی محلاتی بودهاند که در آنجا زندگی کردهام. با دهیاری اینجا هم مطرح کردهام که بسیار دوست دارم فیلمی بسازم با موضوعی که در همین اقلیم و محدوده اتفاق بیفتد. در حال حاضر به ساخت مستندی مشغول هستم که تمام مشاغل این محدوده را شامل میشود و به آنها میپردازد؛ باغبانها و گلسراهایی را هم که در بولوار وکیلآباد تا طرقبه تعدادشان کم نیست، درنظر دارد. یقین دارم که خود من طی این صحبتها چیزهای زیادی
یاد خواهم گرفت.
یادمان رفت بپرسیم که اصلا چرا از ابتدا به سمت فیلمسازی نرفتید؟
زمانیکه فعالیت هنری را شروع کردم، خیلی دوست داشتم آن را ادامه دهم. به پزشکی فکر نمیکردم. یکی از دوستان در آن زمان، نصیحتی کرد که من امروز بسیار سپاسگزارش هستم؛ گفت بدون درس امکان پیشرفت نداری! این حرف برای من تلنگری بود تا درس را جدیتر دنبال کنم.
دور هنر را خط کشیدم و دنبال تحصیل رفتم. نتیجهاش را هم دیدهام؛ برای همین امروز گاهی که مادرانی، فرزندان خود را برای بازیگری میآورند یا خود یا همسرشان اظهار علاقه میکنند بازیگری را دنبال کنند، به آنها توصیه و سفارش میکنم اگر درسشان را ادامه ندهند و تحصیلات نداشته باشند، به جایی که استحقاقش را دارند، نمیرسند.
بهطور قاطع میگویم خودم اگر تحصیلاتی نداشتم، نه هرگز میتوانستم شرکت فیلمسازی داشته باشم و نه حتی فیلم بسازم. بدون تحصیل هیچکدام از کارهایی که کردهام.
ممکن نبود.
حرف آخر؟
از شهرآرامحله تشکر میکنم که فرصتی فراهم آورد تا پیام ما به چندنفر برسد؛ دوست دارم اگر کمکی، چه درزمینه پزشکی و چه درزمینه فیلمسازی از دستم برمیآید، دریغ نکنم و دراختیار مردم
بگذارم.
* این گزارش چهارشنبه، ۲۹ دی ۹۵ در شماره ۲۲۸ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.