«مشتی» توصیف کلمهای بود برای یک ساعت گپزدنمان درباره سینما و هر چیزی که به سینما ربط داشته باشد. با اینکه بخش زیادی از نظراتش را نمیتوانستم قبول کنم، با این حال نوع نگاهش به سینما روی مردم و بخصوص تاکید روی کلماتی مثل «طبقه» و «اصالت» بود.
بهزاد وزیرینسب دانشجوی ترم آخر کارشناسی رشته معماری، آنطوری که خودش میگوید دوست دارد از کف جامعه فیلم بسازد. او در اولین کار مستندش سراغ ساخت اثری رفته که محورش به سینمای مسعود کیمیایی و آدمهای آن قشر متمرکز است؛ آدمهای زخمخورده از اجتماع، طردشده و نادیده گرفته شده.
«همدرد» مستندی است از آدمهایی که با دیدن فیلمهای کیمیایی متحول شدهاند و زندگی را دوباره بهنوعی بازیافتهاند. از معتادی که با دیدن یکی از فیلمهای کیمیایی دوباره به زندگی امید پیدا کرده و وضعیت فعلیاش بسامان شده تا کافهدارِ جوانی که از لوطیمسلکی و فراموششدن غیرت در محلههای امروزی حرف میزند.
وزیرینسب حدود سه ماهی است که برای زندگی به منطقه ۵ آمده و به قول خودش میخواهد سوژههایش را از دل همین مناطق و با نگاهکردن و نشست و برخاست با همین مردم بیرون بکشد و فیلمهای بعدیاش را بسازد. اینکه چطور و چگونه را تاحدودی در این گفتگو به آن اشاره میکند.
البته گاهی بحث منحرف میشد و درباره چیزهای دیگری حرف میزدیم و این پراکندگی شاید به بحث اصلی کمک میکرد، اما باعث تکاملش نشد. با این حال باز هم فتحباب خوبی بود برای اینکه متوجه دغدغههای یک فیلمساز جوان بشویم.
حرفزدنش هم مشتی است. ساده. قرارمان پارکی است خارج از منطقه نزدیک به مرکز شهر. آنجا روی صندلی مینشینیم، ولی او باز هم آرام و قرار ندارد و گاهی ایستاده و گاهی نشسته روی جدول. اوراقی هم با خودش آورده که سر خط حرفهایش را فراموش نکند.
با این حال مثل باقی از اول شروع میکند؛ «من متولد سال ۶۸ هستم و اصالتا کرمانی. تا سوم دبستان را در کرمان درس خواندم و بعد هم به مشهد سفر کردیم و همینجا هم ماندگار شدیم.» و بعد خیلی زود از سینما میگوید و اولین کسی که او را به سینما برد؛ «اولینبار مادرم دستم را گرفت و بُرد سینما. کار پدرم طوری بود که صبح تا شب سرکار بود، برای همین هم مادرم یکی از رفقای من توی این حوزه بود که تا الان هم باهم فیلم میبینیم و سینما میرویم.
آن روزها داییای داشتم که قاچاقی میرفتیم خانهشان و با مادرم سریال و فیلمهای جدیدی که آمده بود را میدیدیم. اولینباری که تنها رفتم سینما، بلیت ۳۰۰ تومن بود.
میرفتم روزنامه خراسان را میخواندم تا ببینم پرده کی عوض میشود. یعنی شب که فیلم را عوض میکردند من صبحش توی سینما بودم. میرفتم عکسهای فیلم را دَم سینما میدیدم. اصلا محو این عکسها میشدم. هنوز آن بوی چربی نگاتیو توی سینما آفریقا زیر دماغم است.»
البته تاکید میکند که حمایتهای پدر چه بهلحاظ مالی و معنوی، باعث شد که فقط روی درس و فیلمساختن تمرکز کند؛ «بابا هم گفتم که بیشتر سرکار بود، ولی خب او خیلی حمایتم کرد. همین که من تمرکزم را گذاشتم روی درسم و فیلمساختن، خودش کلی است وگرنه میتوانست بگوید برو سرکار پول خودت را خودت دربیاور.»
وزیرینسبت از موفقیتهایش هم میگوید. بهخاطر این مستندش کجاها رفته و تا حالا چه جوایزی را کسب کرده است؛ «حوزه هنری چند سال پیش جشنوارهای برگزار کرد به نام «خانه اول» که در آن جشنواره برگزیده نگاه تماشاگران شدم.
از شبکه مستند دیپلم جشنواره سالانه شبکه مستند را دریافت کردم. انجمن سینمای جوان مشهد از این فیلم تقدیر کردند. در حوزه فیلمنامهنویسی هم در جشنواره قرآنی فیلمنامهنویسی رتبه دوم را کسب کردم.»
موبایلش را نشان میدهم که از این گوشکوبیهاست. از آنهایی که نه تلگرام دارند و نه اینستاگرام. میگوید: «من یک گوشی هوشمند دارم که فقط و فقط شبها میروم سراغ فضای مجازی و باقی روز را با همین سر میکنم. چون هنوز هم روزنامه میخوانم و میروم پای دکه مطبوعاتی؛ هنوز هم روزنامه و مجله را به این فایل و اینترنت ترجیح میدهم.
یکی از تفریحاتم کلوپگردی است. میرفتم و هنوز هم میروم. هنوز هم اول پوستر فیلم را میبینم و بعد خودِ فیلم را. اول دبیرستان مردود شدم و مجبور شدم شبانه درس بخوانم. رفتم نقشهکشی ساختمان خواندم و دیپلمش را گرفتم. همینجوری که درس میخواندم، تصمیم گرفتم بروم خدمت.
رفتم سربازی. این عشق و علاقه من به سینما، هر روز جدی و جدیتر میشد. از سربازی که آمدم همینطوری یک سالی گذشت تا اینکه دوباره رفتم دانشگاه، معماری خواندم. با این علاقه شدیدی که به سینما داشتم، رفتم درس خواندم. یعنی سینما باعث شد که درس بخوانم و نگاهم تغییر کرد. قبل از آن تقریبا هیچ چیز سرجایش نبود، ولی بعدش سر و سامان گرفتم و راهم را پیدا کردم.»
وزیرینسب میگوید که هنوز هم قهوهخانه میرود و دوست دارد چند کیلومتر پیادهروی کند؛ «من کافیشاپ هم میروم، ولی حال میکنم بروم چای و قهوهام را توی پنجراه بخورم. من راستش دلم نمیخواهد طبقهام را عوض کنم و خیلی سفت و سخت پایش هم ایستادهام. دلم نمیخواهد اصالتم را فراموش کنم.»
حالا دیگر از مانیفست فیلمسازیاش میگوید. از اینکه دوست دارد چه فیلمهایی بسازد؛«سینمایی را دوست دارم که اخلاق داشته باشد و از دل مردم بیرون بیاید. آدم داشته باشد، پای اصول و عقیدهاش بایستد. خب، حالا اگر زخمی هم باشد که دیگر بهتر (میخندیم).
ببین! دغدغه من فیلمسازی و سینماست. من فیلمهای به روز را هم دنبال میکنم. ولی هر موقع حالم خراب شود، میروم سینمایی را دنبال میکنم که دوست دارم. اصلا فیلمساز باید درمورد جایی که زندگی میکند، فیلم بسازد، درباره طبقهای که زندگی میکند.
مگر میشود درباره طبقهای که شناخت نداری، چیزی بسازی؟ ممکن است چیزی هم بسازی، ولی فیلمت فیلم نمیشود. نباید نقاب بزنی، باید خودت باشی، به قول چهگوارا: «خودت باش دنیا که کارخانه مجسمهسازی نیست.»
مدرنبودن فقط در پوشش و نوع زیست آدم نیست، باید تفکر مدرن هم داشته باشی. طرف میگوید مدرن است و بهروز، ولی اخلاقش خالهزنکی است، گند است. حتی نمیشود دو کلمه مثل آدم باهاش حرف زد و اختلاط کرد. خب از این آدم چه درمیآید. مگر میشود توی این کشور زندگی کرد، ولی اصرار داشته باشی مثلا آمریکایی فکر کنی؟ آمریکایی فیلم بسازی؟»
او میگوید که با پول مسافرکشی مستند «همدرد» را ساخته و از اینکار هم خیلی خوشحال است؛ «سال ۹۱ تصمیم گرفتم فیلم بسازم. چون با این آدمها زندگی کردم، تصمیم گرفتم دوربینم را ببرم توی این قشر، ببرم توی دلِ همین آدمها، الان سینمارفته خودش را چپانده توی آپارتمان و چند وقت دیگر میروند توی اتاق خواب و بعدش هم احتمالا میروند توی کشوها!
من برای ساخت این فیلم میرفتم مسافرکشی و پول درمیآوردم. شما که خودت باید بهتر بدانی که برای ساختن فیلم، کسی چهارقرون پول کف دستت نمیگذارد.»
وزیرینسب از معلم تأثیرگذار زندگیاش میگوید. از دایی عبدی که باعث تربیت و رشد فکری و سینمایی او شده؛ «من صدایش میکنم دایی، ولی بیشتر رفیق من است. معلم تأثیرگذاری در زندگی من بود. بهمعنای واقعی یک انسان واقعی است و بهشدت اهل سینماست. من همینطور راه میرفتم و او درباره سینما حرف میزد.
من برای ساختن این مستند سراغ عاشقان فیلمهای کیمیایی رفتم، رفتم و پیدایشان کردم. رفتم با آنهایی حرف زدم که با این فیلمها متحول شده بودند، پیدا کردم و درباره دنیایشان حرف زدیم.»
از نمایش مستندش هم میگوید. اینکه این فیلم تا الان در کجاها نمایش داده شده؛ «آموزشگاه موج نو این فیلم را نمایش داد، سینمای جوان نمایش داد. دوبار هم سینما هویزه نمایش داد و در حوزه هنری هم به نمایش درآمد. خیلیها هم فیلم را دیدند. بازخوردها مثبت بود و خیلیها خودِ فیلم را دوست داشتند. همین بازخوردها باعث شد برای فیلم دومم بترسم و کمی وسواس به خرج بدهم.»
میگوید: هنوز هم با مادرم مینشینیم و درباره فیلمها حرف میزنیم، هنوز هم با مادرم نقد و بررسی میکنیم، فیلم میبینیم. میدانی! سینما و فیلمسازی برای من شبیه یک آدم خسته و دربهدری است که تنها یقهام را گرفته و خدا کند تا آخر عمرم هم گرفته باشد و ول نکند. الان سینما رفته به یک جای دیگر وگرنه معرفت و رفاقت و اخلاق مگر زمان میشناسد؟ مگر این چیزها تمام میشود؟
حرفهای آخرمان درباره مطالعاتش است. اینکه چه میخواند و چه قصههایی را دوست دارد؛ «رمان میخوانم. از طرفی هنوز هم روزنامه میخرم و میخوانم. اما بیشتر از هر چیز مطالعه زندگینامهها را دوست دارم. این زندگینامهها بعضیهایشان پر از نکته و قصه هستند.
در کنار اینها کتابهایی که درباره خودِ مبحث سینما و نمایشنامه است را دنبال میکنم. با هنر میتوانیم زندگی را تغییر بدهیم. به نظر من زندگیای که درش هنر نباشد به هیچ دردی نمیخورد و اینکه دیگر خیلی چیز سادهای است. الان هم که تا دلتان بخواهد سینمای شبهروشنفکری و تقلبی زیاد شده و همه میخواهند ادای مدرنبودن را دربیاورند. نمیتوانیم اینها را بفهمیم، نمیتوانیم.
این فیلم پاسخی است به برخی پرسشها؛ در حالی که قدردان زحمات استاد مسعود کیمیایی بودن. تمامی فیلمهای استاد کیمیایی برگرفته از دردهای اجتماع است که نه کسی میتواند آن را در ملأ عام بیان کند و نه اینکه آن درد را فریاد زنند تا همگان بدانند.
شاید از کسی کار و مددی براید، همانطور که در فیلم دیده میشود، شاید این فیلمهای تلخ در خیلی از موارد الگویی بوده برای تعدادی از شکستخوردگان از این بازیهای سخت زندگی، که باعث و مسبب نجات آنها شده است که بهزاد تاحدی توانسته آن را به تصویر بکشد و تحول آنها را مقدس و عالی دانسته.
این باید تبریکی باشد برای استاد مسعود کیمیایی که بدون زبان مستقیم و با فیلمهایشان توانستهاند راهبهاشتباهرفته یکسری از افراد را به آنها نشان دهند تا بازگردند به راه درست، و اینها قهرمانان امروز ما هستند و دیگر قیصر و افرادی مانند آنها وجود ندارند که منتظر آنها باشیم، بلکه اشخاص زندهای هستند که بهزاد وزیرینسب آنها را از درون فیلمهای استاد کیمیایی انتخاب کرده و از آنها اسطورههایی ساخته که تا آخر عمر فراموش نشوند.
االبته ساخت این فیلم به دست کارگردان جوان و بدون تجربه، خالی از ضعف نیست؛ با این امید که در کارهای بعدی ایشان این نقاط خالی پر شود.
* این گزارش دوشنبه ۴ اردیبهشت ۹۶ در شمـاره ۲۴۲ شهرارامحله منطقه ۵ چاپ شده است.