پمادهای دستسازش بین اهالی معروف است. حاج احمد آقایی میرعرب آبادی را میگوییم. کسی که سومین نسل از بیبی مسجدی است و طبیب سنتی یا به قول مشتریها، عطارباشی حاذقی است.
داستان گفتوگوی ما و آقای میر از آنجا آغاز شد که یک نفر از اهالی محل برایمان از پماد سوختگی دستسازش و رویه ساخت صدسالهاش که در خانواده مادری آقای میر سینه به سینه منتقل شدهاست، گفت و اینکه این پماد برای خیلیها رایگان است، یعنی رسم فروش پماد این است.
تمام داستان آقای میر، اینکه گفتیم، نیست. پای صحبتش که نشستیم، ناگفتههای بسیاری داشت که برایمان نقل کرد. آنچه میخوانید، روایتهایی از پماد سوختگی است که خیلی از مشهدیها برای درمان استفاده کردهاند یا تعریفش را شنیدهاند.
بچه کوچه قبرمیر است و به قول خودش چندین نسل است که در این کوچه زندگی میکند: «۴ نسل از ما در همین کوچه به دنیا آمده و زندگی کردهاند. در سال ۱۳۴۰ وقتی پدر و مادرم در همین کوچه و در خانه اجدادیمان زندگی میکردند، به دنیا آمدهام. روزی که در بیمارستان آمریکاییها به دنیا آمدم، بیجان بودم و به اصطلاح مرده به دنیا آمدم.
مادرم تعریف میکرد تا حرم گریه کرده و من را در بغلش فشردهاست. نزدیک حرم من را پشت پنجره مسجدی میگذارد و راه خانه را پیش میگیرد. در راه به دلش میافتد که برگردد و من را بردارد و ببرد خودش دفن کند.
وقتی برمیگردد، میبیند من جان دارم و به گفته مادرم، آقا امام رضا(ع) من را به مادرم بازگرداند. ۴ خواهر و برادریم، پدرم کارمند شرکت برق بود، خانواده پدریام خانواده کارمند و آبرومندی بودند اما ما از طرف مـادری در مشهد شناختهتر هستیم.
من نوه دختری بیبی مسجدی هستم که بیش از دو هزار نفر را تا زمانی که زندهبود، با علم گیاهیای که داشت، درمان کرد. از بین تمام خالهها و داییهایم، تنها مادرم بود که علم بیبیام را یاد گرفت. من هم که به لطف امامرضا(ع) در دنیا ماندم و از مادرم علم گیاهان دارویی را آموختم .
مادرم میگفت بیبی همه کار یاد داشت؛ از رگگیری رگهای نزله، زردی و هیزه بگیرید تا زالو انداختن. مادرم هم با اینکه الآن خیلی پیر است اما خیلی خوب رگ میزند. قدیمیها خیلی خوب بلد بودند چطور حال بیمار را خوب کنند.»
میگوید: «راه و رسم طبابت بیبی مسجدی منحصر به خودش بود. نه سواد داشت که بخواند و بنویسد و نه پدرش طبیب و عطار بود. اما بعد از فوت پدربزرگم و سوخته شدن یکی از فرزندانش، وقتی از همهجا ناامید میشود، یک شب در خواب سیدی را میبیند که به او راه و روش ترکیب گیاهان و همچنین ساخت یک پماد را میدهد.
آن سید به بیبی میگوید: «بچهات خوب میشود و تو از این به بعد این پماد را در راه خدمت به خلق خدا درست کن». این پماد بر هر سوختگی درمان است. هم گیاهی است و هم به نظر من شفابخش.
رویای بیبی به حقیقت تبدیل شد و بعد از بهبودی فرزندش، او پماد را درست میکند و در کنار سایر داروهای گیاهی در اختیار مردم قرار میدهد. مادرم تعریف میکرد که پماد را رایگان به مردم میداده و الآن هم من این کار را انجام میدهم و بابت پماد سوختگی، پولی نمیگیرم.»
وقتی از آغاز کارش میپرسم، به ۸ سال پیش بازمیگردد؛ زمانی که زمزمههای شروع طرح بهسازی و بازسازی بافت فرسوده اطراف حرم مطهر رضوی بلند شد و تب خرید خانههای قدیمی کوچههای اطراف حرم برای خیابانکشیها خیلی شدت گرفت.
«من یکی از افرادی بودم که در پایهریزی تیم ورزشی پیام مؤثر بودم. در آن زمان ناف بچههای اطراف حرم را با فوتبال زدهبودند. من هم فوتبالی بودم و دکتر تیم پیام شدم، دکتر که نه، اما هر وقت کسی پایش در میرفت، جا میانداختم و برای همین به من میگفتند دکتر تیم.
بعد از اینکه خانه و مسافرخانهای که داشتم، توسط شهرداری برای اجرای طرح بازسازی و بهسازی اطراف حرم مطهر خریداری شد، تصمیم گرفتم به افغانستان مهاجرت کنم. رفتم افغانستان و تحت پوشش سازمان ملل زندگی تازهای را آغاز کردم اما از بخت بدم بیماری ناشناختهای گرفتم که بعدها دکترها گفتند سرطان است.
بیماری تمام زندگیام را درگیر کرد و لحظهای از عمرم بدون درد نمیگذشت. در افغانستان توسط پزشکی هندی درمان شدم و ۵ سال طول کشید تا بهبود یافتم. این دوره ۵ ساله، دوره طلایی زندگی من بود.
دکتر هندی به من انگیزه میداد و همیشه به من میگفت به خاطر علاقه و کارم حتما موفق میشوم. کارهای زیادی از او یاد گرفتم و همین مرا ترغیب کرد که به مشهد بازگردم و کار اجدادیام را ادامه بدهم.»
در افغانستان هم حاج آقا میر بیکار نبوده و در کنار مداوای بیماریاش توسط دکتر هندی، از تجربیاتش برای مداوای بیماران استفاده میکردهاست. خودش از آن روزها چنین روایت میکند: «چند سالی که در افغانستان تحت مراقبت بودم، طبابت هم میکردم. داستان طبابت من از آنجا آغاز شد که یک روز که برای معالجه نزد دکتر هندی رفتم، دیدم دکتر از درد کمر نمیتواند راه برود. میگفت دیسک کمرش عود کردهاست.
به او از طریق مترجم گفتم روی تخت دراز بکشد تا او را ماساژ بدهم. با تردید روی تخت دراز کشید و وقتی او را با دست ماساژ دادم و کمی دردش تسکین پیدا کرد، متوجه توانایی من شد و از من خواست آن روز را به او کمک کنم.
کمک کردن یک روزهام شد چند سال و در این چند سال بعضی وقتها برای بیمارانی که مراجعه میکردند، داروی گیاهی هم تجویز میکردم. در این مدت هم دکتر هندی به من انرژیدرمانی را یاد داد.
البته نه اینکه آموزش دهد اما در درمانم از انرژیدرمانی هم کمک میگرفت و من با نگاه کردن و گوش کردن یاد گرفتم. من هم هر کاری میکردم، او نگاه میکرد و یاد میگرفت و میدیدم متدهای من را که همه روشهای به ارث رسیده بیبی مسجدی بود، در طبابتش استفاده میکند. الآن هم برخی از بیمارانم را با روشهایی که از آن دکتر هندی آموختم، درمان میکنم.»
میر به ایران بازمیگردد و در دکانی که دوستش به او میدهد، کارش را آغاز میکند. از آن روزها چنین یاد میکند: «بعد از ۵ سال به مشهد بازگشتم و یکی از دوستان قدیمی دکانش را در اختیارم قرار داد. دوستم به من گفت این مغازه در اختیار تو، تخم مرغ کن و بزن به دیوار.
من هم تمام تجربیاتی که با خود از افغانستان همراه داشتم را با علمی که از بیبی مسجدی به من ارث رسیدهبود، تلفیق کردم و کارم را آغاز کردم. شروع کردم به کتاب خواندن. اگر چه قدیمها هم کتاب میخواندم، اما اینبار کتاب را با قاعده و قانون میخواندم و برای این کتاب میخواندم که دردی از مردم را دوا کنم.
البته این را بگویم که کتابهایی که استفاده میکنم، طب اسلامی-ایرانی است که در خانه همه ما ایرانیها پیدا میشود. آموزههایم با مطالبی که از کتابها استخراج میکنم، میشود نسخه داروی افرادی که به من مراجعه میکنند.»
در حالی که در راسته محل کارش، پر از مغازههایی با برچسبهایی است که پماد سوختگی میفروشند اما همه میدانند که پماد سوختگی اصلی در اختیار حاج آقا میر است و همان چیزی است که در خواب الگوی ساختش گفته شدهاست.
خودش در اینباره میگوید: «پماد سوختگی که من در اختیار مردم قرار میدهم، پمادی است که بیبی در خواب از آن سید آموختهاست و هر کسی که تا به حال از آن استفاده کرده، نتیجهاش غیر از بهبود نبودهاست، اما پمادهایی که این اطراف میفروشند، پمادهای شیمیایی است و البته کارایی خودش را دارد.
من نه میگویم آن پمادها بد است و نه میگویم پماد من اساس و بنیاد علمی ندارد، بلکه میگویم هر کدام کارایی خودش را دارد و مردم آزاد هستند هر کدام را که دوست دارند، استفاده کنند.
آنطور که مادرم میگوید، وقتی بیبی خدابیامرز در بستر بود، فقط یک وصیت به مادرم کرد و آن خدمت به خلقا... بود. میگفتند او تا وقتی زنده بود، پماد را به صورت رایگان به مردم و بهخصوص آنهایی که تنگدست بودند، میداد و البته به سیدها.
الآن هم من همان رویه بیبی را سرلوحه کارم قرار دادهام. یک بار خانمی بسیار تحصیلکرده درِ مغازه آمد و گفت روی پدرش در محل کار قیر ریختهاست و دکترها جوابش کردهاند. میگفت آدرس من را یک نفر در مترو به او دادهاست.
پماد را به او دادم و بعد از چند ماه عکس پدرش را برایم فرستاد که بهبودی کاملش را از خدا گرفتهاست. پمادی که من در اختیار مردم میگذارم، با توجه به میزان سوختگیشان، یک روز زمان میبرد که درست شود. حتی از انرژیدرمانی که از آن دکتر هندی آموختهام هم موقع ساخت استفاده میکنم. خدا هم تا این لحظه به من لطف داشته و نتیجهاش را که بهبودی خلقش بوده، نشانم دادهاست.»
علمی که حاج آقا میر دارد، علمی خاص و در عین حال بسیار مورد احترام مردم است. مدرک ندارد و خودش را دکتر و متخصص نمیداند اما کاسبان اطراف مغازهاش از او به عنوان عطارباشی و دکتر گیاهی یاد میکنند.
از او درباره علاقهاش به طبابت، آن هم در میان عطر گیاهان میپرسم که بدون لحظهای فکر کردن پاسخم را اینگونه میدهد: «طبیبان بهنام ایرانی که شمار آنها کم هم نیست و همیشه زبانزد خاص و عام در تمام دنیا بوده و هستند، علمشان را رایگان در اختیار مردم قرار میدادند.
من قابل قیاس با آنها نیستم اما علمم را وقف خدا و خلقش کردهام. من حتی چند بار به علوم پزشکی مراجعه کردهام و از آنها خواستهام که این پماد را که من طرز ساختش را میدانم، درست کنند و در تولید انبوه به صورت رایگان در اختیار مردم قرار دهند که متأسفانه تاکنون به نتیجهای نرسیدهاست.»
آقای میر معتقد است درمان همه بیماریها در دل طبیعت است: «یک راز کار من که از بیبی به ارث رسیدهاست، شناخت گیاهان است. مادرم همیشه میگوید راز بزرگ این دنیا در دل طبیعت است. طبیعت درمان هر درد و مرضی را دارد.
باید از طبیعت بخواهی تا او هم جوابت را بدهد. گیاه خوب میتواند معجزه کند و طبیعت این گیاهان خوب را در اختیار ما قرار میدهد. متخصصان و پزشکان درس میخوانند و مواد شیمیایی خارجی را با هم ترکیب میکنند، در صورتی که میتوانیم همانند چینیها باشیم که ۸۰ درصدشان برای درمان از گیاهان استفاده میکنند. به عقیده من مردم را گیاهان درمان میکنند نه داروهای شیمیایی.»
حاج احمد آقا میر در صحبتهای پایانیاش از میزان علاقه به کارش میگوید و اینکه خدمت به مردم یکی از آرزوهایش بودهاست: «همه لحظات و حسهای خوبی که از ترکیب گیاهان میگیرم، یک طرف و آن لحظهای که دستهای افرادی که با داروهای من مداوا شدهاند، به سمت آسمان میرود و من را دعا میکنند، یک طرف؛ تمام خستگیام در میرود.
کارم را فقط به خاطر همین لحظه دوست دارم. چه شادیای بالاتر از اینکه مردم از تو راضی باشند و دعای خیرشان بدرقهات کند. در کار من هر روز باید ترکیبی را به دست بیاوری. من از کودکی همین را دوست داشتم و همیشه کنار مادرم مینشستم و کارش را تماشا میکردم. الآن هم یکی از پسرانم همین کار را میکند و خیلی علاقهمند است.»
* این گزارش پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷ در شماره ۳۱۵ شهرارا محله منطقه ثامن چاپ شده است.