
مغازه حسن رأفتی سخنگو، وسط شلوغی و سروصدای میوه فروشهای میدان شهدا و ایستگاههای اتوبوس ابتدای هاشمینژاد گم شده است. هر از چندگاهی فقط عابری که چشمش به آینه بزرگ جلوی در مغازه افتاده، چند ثانیهای میایستد و خودش را برانداز میکند و میرود.
احتمالا هیچ کدام هم نمیدانند حسن رأفتی، همان پیرمردی که پشت میز این مغازه ایستاده و قاب آینهای را تعمیر میکند -به قول یکی از همسایهها- تاریخ زنده آینهسازی مشهد باشد. کسی که پس از ۶۴ سال کار کردن، هنوز هم عاشق آینهسازی است و هر صبح دشواری مسیر را بهجان میخرد تا یک ساعت هم که شده مغازه آینهفروشیاش را باز کند.
حسن رأفتی سخنگو، به قول خودش، در سنه ۱۳۰۲ به دنیا آمده و همین چندروز قبل از گفتوگوی با ما وارد نودوپنجسالگی شده است. طبق عادت شصتوچندسالهاش صبحها ساعت ۹ مغازه را باز میکند، اگرچه این روزها بیشتر از دوسه ساعت کار نمیکند و همان الله اکبر اذان، کار را تعطیل میکند و میرود.
رأفتی میگوید: من در خیابان طبرسی متولد و بزرگ شدم. درجایی که به آن حیطه میدان کهنه میگفتند. خانواده ما یزدی بودند؛ هم پدر و هم مادر. سالها پیش بنا به دلایلی که ما نمیدانستیم به مشهد مهاجرت کرده بودند.
مرحوم پدرم در همین خیابان طبرسی و نزدیک گنبد خشتی دکان عطاری داشت. رأفتی ادامه میدهد که او هم مثل همه بچهها اول از مکتب خانه شروع کرده است. بعد با وجود مخالفتهای زیاد از پای درس ملاها برخاسته و وارد دبستان شده است؛ «هفت یا هشت ساله بودم که مثل بقیه بچههای همسنوسالم به مدرسههای جدید که تازه تأسیس شده بودند، رفتم.
اگر اشتباه نکنم دانشآموزر دبستان غزالی بودم. یادم هست لباس فرممان کت و شلوار طوسی رنگ بود که پاچه شلوارش کوتاه بود و باید جوراب سفید بلندی میپوشیدیم که تا بالای زانو میآمد. صبح به صبح هم ناظم و مدیر مدرسه کنترل میکردند که همه لباس فرم پوشیده باشند؛ هرکسی نداشت بیرونش میکردند.
روز دوم سوم سال تحصیلی من را به همین دلیل بیرون کردند. پس رفتم سراغ کسبوکار و بعد از مدتی در دوره شبانه اسم نوشتم و درس را ادامه دادم.»
پدرِ عطار و برادرِ نجار، به حسن نوجوان حق انتخاب میدهند که یا کنار پدرش در دکان عطاری کار کند یا اینکه وردست برادر بزرگتر در کارگاه نجاری، فوتوفن کار با چوب را یاد بگیرد. او تعریف میکند: برادری داشتم که از بچگی شاگرد نجار بود و کمکم کار را یاد گرفت و برای خودش کارگاهی زد.
من هم میان عطاری و نجاری، ترجیح دادم که پیش برادر بروم، چون کارش را خیلی دوست داشتم. رأفتی بعد از گذشت چند سال و یادگرفتن چموخم کار، به یکی از قابسازهای درجه یک مشهد تبدیل میشود؛ «سن و سالی نداشتم که قابساز شدم. آن زمان آینهسازها برای قاب دور کارهایشان به ما مراجعه میکردند.
از آنجایی که کارم خوب بود و قبولم داشتند، بیشتر سفارشها مال من بود. این را هم بگویم که در قابسازی اصلا استاد نداشتم و همه را، خودم با آزمون و خطا یاد گرفتم. صفر تا صد کار را هم خودم انجام میدادم؛ از برش کاری گرفته تا رنگ کردن و منبتکاری.»
آشنایی و کارکردن چندساله با تکوتوک آینهسازهای آن زمان مشهد، رأفتی قابساز را به این رشته علاقهمند میکند و بالاخره مجاب میشود تا ناخنکی هم به این حرفه بزند؛ «زمانی که قاب آینه میساختم، در مشهد سر جمع، ۳ آینهساز بیشتر نبود. حاج علیاکبر، حاج اسدا... و حاج رجبعلی. دو نفرشان در پایینخیابان مغازه داشتند، یکی هم در ارگ. مراودهای که با اینها داشتم کمکم مرا به آینهسازی علاقهمند کرد. هر وقت که برایشان قاب میبردم، چند دقیقهای به کار کردنشان نگاه میکردم و هر بار یک چیزی از آینهسازی یاد میگرفتم.
حتی بعضی وقتها به بهانههای مختلفی مثل پول گرفتن و ... میرفتم به مغازهشان تا کارشان را ببینم.». اما آینهسازی به قول معروف یک فوت کوزهگری دارد که صاحبانش آن را به هرکسی یاد نمیدهند، حالا میخواهد آن شخص خویش و قومشان باشد یا همکاری که سالها برایشان قاب ساخته است؛ «همه کارهای آینهسازی یک طرف، ترکیب جیوهاش طرف دیگر.
اینکه جیوه و چند مایع دیگر با چه میزانی و درصدی باید با هم ترکیب شوند، تا شیشه به آینه تبدیل شود، جزو اسرار آینهسازها بود. همیشه این کار را در پستوی مغازه و خارج از دید مشتری انجام میدادند تا رازشان فاش نشود.
بیشتر هم همسرشان مسئولیت انجام این کار را به عهده داشت. من هرچه خودم را به این در و آن در زدم نتوانستم سر از کارشان در بیاورم. ذرهای از علم و اطلاعاتشان را بروز نمیدادند که مبادا دست زیاد شود و کاروکاسبیشان از رونق بیفتد. خودم دست به کار شدم و آنقدر مواد را با هم ترکیب کردم که بالاخره به فرمول آنها رسیدم و اولین آینههایم را ساختم.»
آنقدر مواد را با هم ترکیب کردم که بالاخره به فرمول آنها رسیدم و اولین آینههایم را ساختم
اوستا حسن قابساز میشود چهارمین نفری که در مشهد آینهسازی بلد است. موضوعی که خیلی به مذاق سه آینهساز دیگر خوش نمیآید. میگوید: اولین آینههایی را که ساختم قاب کردم و بردم پیش اوس مهدی صندوقساز.
آینهسازها خودشان کمتر جنسشان را میفروختند. بیشتر آینهها را به حاج مهدی امانت میدادند تا وقتی که خانوادهها برای خرید صندوق جهاز عروس میآیند، آینه هم بخرند. به اوس مهدی گفتم که شما آینههای امانی را چند میفروشی؟ گفت ۱۰ تومان.
گفتم اگر تومنی سه قران کم کنم، این کار را برای من میکنی؟ گفت آینههایت را بیاور تا بفروشم. آینهسازهایی که با آنها کار میکردم، وقتی فهمیدند من هم وارد حرفه آنها شدم، ناراحت شدند و دیگر از من قاب نخریدند.
رأفتی ادامه میدهد: قابسازیام را به آینهسازی تبدیل کردم. کارگاه هم درست چند قدمی بالاتر از گنبد خشتی بود. آنجا خیلی فروش نداشتم؛ برای همین آمدم بالاخیابان، کنار مدرسه نواب یک مغازه خریدم و بساط آینهفروشی را آنجا علم کردم.
کارم حسابی گرفت و بعد مدتی روبهروی همان بازار جایی را برای انبار و کارگاه اجاره کردم. فروش آینهام از آنهایی که قبلا با هم کار میکردیم، بیشتر بود. سال ۱۳۵۴ که ولیان به جان دور حرم افتاد و بازارهای قدیمی را خراب کرد، من هم مجبور شدم نقل مکان کنم. مغازه فعلیام، در آن زمان انبار من بود، از آن سال به بعد شد آینه فروشی.
وقتی میپرسیم که چطور شد کار وکسب شما خیلی زود رونق گرفت و شناخته شدید، با خنده تعریف میکند: قیمتهای من دست کم دوسه تومان از بقیه کمتر بود. آن زمان هم طوری بود که مردم برای خرید سیبزمینی از چند جا قیمت میگرفتند که ببینند کجا ارزانتر است، چه برسد به آینه. روی همین اخلاق مردم دست گذاشتم.
مثلا اگر فلانی آینهای را ۱۰ تومان میفروخت، مال من هشت تومان بود. همینطور دهانبهدهان چرخید که مغازه رأفتی از بقیه ارزانتر میفروشد.
رأفتی میگوید: شکل و شمایل آینههایی که ۶۰ سال پیش میساختند، خیلی سادهتر از این حرفها بوده و زلمزیمبوهای امروزی را نداشته است. بعد ادامه میدهد: آینههایی که میساختیم یا مستطیل بود یا مربع. خیلی که پیشرفت کردیم توانستیم دایره و بیضی هم بسازیم.
اگر کسی که آینه را میخرید، وضع مالیاش خوب بود، یک قاب چوبی طرحدار یا ساده سفارش میداد که برایش بسازند، وگرنه خودمان یک قاب حلبی درست میکردیم و دور آینه میانداختیم.
اما در دهه ۳۰ چشم بازار به آینههای طرح و شکل داری روشن میشود که نمونهشان را تا به حال کسی ندیده است؛ «اولین آینههای طرحداری که به مشهد آمد، بلژیکی بودند. این که میگویم طرحدار فکر نکنید که چیز عجیبوغریبی بودند.
این آینهها بالای سرشان حالت ابرویی مانندی داشت. با دستگاههای ابتدایی که ما داشتیم، امکان نداشت بتوانیم چنین شکلی به شیشه بدهیم. قیمتشان هم آنقدر زیاد بود که هرکسی قدرت خریدش را نداشت.»
اولین آینههای طرحداری که به مشهد آمد، بلژیکی بودند. این که میگویم طرحدار فکر نکنید که چیز عجیبوغریبی بودند
حرف از آینههای شکلدار بلژیکی که میشود، ناخودآگاه پای تهرانیها و آینه شمعدانهای خاصی که تولید میکردند هم به حرفمان باز میشود. اوستا حسن هنوز یک نمونه از آنها را در مغازهاش دارد. چهلسالی از عمر این آینه و شمعدان گذشته و بعید است لنگهاش پیدا شود؛ «در مشهد اگر کسی آینه و شمعدان میخواست، باید صبر میکرد تا از تهران سفارش بدهیم.
چون نمیتوانستیم کارهایی را که قاب فلزی داشتند، تولید کنیم. این آینه و شمعدانهای تهرانی را بیشتر خانوادههای اعیان و پولدار مشهدی میخریدند؛ چون خیلی گران بود. موقعی هم که قاب آینه اش، عیب و ایرادی پیدا میکرد یا میشکست، ما مجبور بودیم آن را به تهران ببریم تا تعمیرش کنند. حتی امکان تعمیرش را نداشتیم.»
رفتوآمد هر از چندگاه آینهساز قدیمی محله هاشمینژاد به تهران او را به این صرافت میاندازد که برای اولینبار در مشهد دست به تولید این سبک از قابها برای آینه بزند؛ «آدم نترسی بودم و هستم. برای همین هیچ وقت از تجربه کردن کار جدید نترسیدم.
وقتی آینهها را پیش اوستاکار تهرانی برای تعمیر میبردم، وسوسه شدم که من هم این سبک کار روی قاب آینه را در مشهد انجام بدهم. هر دفعه که میرفتم بادقت به نوع کار کردن و دستگاهها نگاه میکردم، تا اینکه چموخم دستم آمد و شدم اولین کسی که در مشهد قاب پرزرقوبرق فلزی برای آینه درست کرد.
از حق نگذریم کارم به تمیزی و زیبایی تهرانیها نبود. چون آنها از برنج استفاده میکردند و من از آهن. تجربهشان هم چندین برابر من بود.»
بعد از بلژیکیها و تهرانیها که هرکدام سهمی در صنعت آینهسازی مشهد داشتند، نوبت به روسها میرسد. گویا همسایه شمالی آن زمان همه بازار شیشه مشهد و حتی ایران را در دست داشته است. رأفتی میگوید: شیشههایی که برای ما میآوردند، متعلق به شوروی بود.
در هیچجای مشهد شیشهای پیدا نمیکردید که مثلا مال انگلیس یا جای دیگر باشد. از طرفی هیچ کارخانه شیشهسازیای هم در ایران وجود نداشت که بتواند نیاز کشور را تأمین کند. اگر یک زمانی شوروی تصمیم میگرفت که دیگر به ایران صادر نکند، کل بازار شیشه و آینه میخوابید.
این شیشهها را که میآوردند، همگی در جعبههای چوبی پلمپ شده بود. بین شیشهها هم به جای پوشال پنبه گذاشته بودند که در تکانهای بار شتر آسیب نبیند. جالب اینجا بود که همیشه در جعبهها یکیدو تا شیشه بیشتر از تعدادی که روی آن نوشته شده بود، میگذاشتند. دلیلش را نفهمیدیم.
او ادامه میدهد: اندازه شیشهها هم از یک حد خاصی بیشتر نبود. بزرگترین جام شیشهای که از شوروی میآوردند ۶۰ در ۶۰ سانتیمتر بود. برای همین اندازه آینههایی که ما میساختیم هم محدود بود. اما در مقطعی آینههای بزرگ ۱۵۰ در ۱۵۰ از بلژیک وارد شد که همه از این اندازه تعجب کردند.
کسی هم چنین چیزی را نمیخرید. شاید از هر ۱۰۰ خانه در مشهد یکی از این آینهها داشت. آنها هم احتمالا یا خارجیهای ساکن در اینجا بودند یا اعیان شهر.
بازار آینهفروشی همیشه داغ است. این را اوستا حسن رأفتی میگوید و صحبتش را اینطور تکمیل میکند که «آینه فروشی هیچ وقت قدیمی نمیشود. آینه چیزی است که مردم خواه ناخواه با آن درگیر هستند و به آن نیاز دارند. مگر میشود که برای جهیزیه عروس آینه و شمعدان نخرند. شکر خدا الان آنهایی که در بورس آینهفروشی مشهد مشغولند، کار وکاسبیشان خوب است.»
* این گزارش یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶ در شماره ۲۷۹ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.