کد خبر: ۶۰۲۲
۳۰ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۰

چله نشینی به سبک دانشجویان بنیاد امید ایرانیان

در باور گذشتگان، رنگ سرخ، رنگ رفتن و فراز آمدن روشنایی در غروب آفتاب و سپیده‌دمان است که در آیین مهر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است.

این شب‌ها جان می‌دهد برای دورهم‌نشینی‌های دوستانه و خوش‌وبش‌های فامیلی. از همان‌ دورهم‌نشینی‌ها که می‌شود در فاصله یک استکان چای داغ و تفأل زدن به دیوان حضرت حافظ، کلی احوال زمستان‌ را گرم کرد.

این سطر را بگذارید کنار این توضیح که چهارشنبه گذشته یکی از همین محافل دوستانه در بنیاد امید ایرانیان پا گرفت و میزبان جمعی از اهالی منطقه ما بود؛ شاخه جوانان و دانشجویان بنیاد امید ایرانیان در سه‌راه خیام تلاش کردند در شب چله نقبی بزنند بر آیین‌های باستانی و آداب و رسوم این شب و آن را زنده نگه‌ دارند. برگزاری شب شعر، اجرای موسیقی زنده، تفأل به دیوان حافظ، شاهنامه‌خوانی و سخنرانی فعالان فرهنگی و رسانه‌ای از دیگر برنامه‌های این شب بود.

 

شب زایش خورشید

این دورهم‌نشینی در کنار اجرای مراسم شب یلدا چند سخنران هم داشت که به معرفی یلدا، ریشه‌شناسی و همچنین مرور آداب و رسوم این شب در نقاط مختلف ایران به‌ویژه در خراسان پرداختند. رضا سلیمان‌نوری یکی از سخنرانان این نشست بود. وی یلدا و جشن‌هایی که در این شب برگزار می‌شود را یک سنت باستانی دانست و گفت: مردم دوران باستان با دانش نجوم آشنایی داشتند، می‌دانستند که کوتاه‌ترین روزها، آخرین روز پاییز و شب اول زمستان است و بلافاصله پس از آن است که روزها به تدریج بلندتر و شب‌ها کوتاه‌تر می‌شوند؛ ازهمین‌رو آن را شب زایش خورشید نامیده و آغاز سال قرار می‌دادند.

 این خراسان‌پژوه در ادامه با تأکید بر اینکه کریسمس آیینی است که از طریق ایران به غرب نفوذ کرده، توضیح داد: شب یلدا در نیم‌کره شمالی با انقلاب زمستانی مصادف است؛ به همین دلیل از آن زمان به بعد طول روز بیشتر و طول شب کوتاه‌تر می‌شود. مراسم شب یلدا یا شب چله از طریق ایران به قلمرو رومیان راه یافت و در ابتدا جشن «سارتون» خوانده می‌شد.

این جشن، پس از مسیحی شدن رومی‌ها هم اعتبار خود را از دست نداد و با کمی تغییر زمان، ادامه یافت که در همان نخستین سده آزاد شدن پیروی از مسیحیت در میان رومیان، با تصویب رئیس وقت کلیسا، کریسمس یا جشن میلاد مسیح را، 25دسامبر قرار دادند که چهار روز و در سال‌های کبیسه سه روز بیشتر با یلدا فاصله ندارد.
البته روز پس از کریسمس نیز به روایت پیروان ایرانی زرتشت، زمان شهادت این پیامبر است؛ بر اساس این اطلاعات، شب کریسمس جزو آیینی است که از طریق ایران به غرب نفوذ پیدا کرده‌ است.

 

شنیدن اُوسنه‌ از زبان مادربزرگ‌ها

رضا سلیمان‌نوری همچنین بااشاره به برخی آداب و رسوم رایج ایرانیان در این شب، گفت: گذران شب در زیر کرسی، دورهم‌نشینی خانوادگی، شاهنامه‌خوانی، تفأل به حافظ و شنیدن اُسنه‌ از زبان مادربزرگ‌ها از دیگر آیین‌های شب چله در خراسان بود که مردم قدیم با انجام آن، شب یلدا را به صبح می‌رساندند.

 

چله نشینی

 

تهیه میوه‌های سرخ رنگ

باور مردمان قدیم درباره استفاده از برخی تنقلات و میوه‌ها در شب یلدا، موضوع دیگری بود که این رئیس هیئت‌مدیره انجمن توسعه گردشگری چهارباغ خراسان، بااشاره به آن چنین توضیح داد: هر خانواده، میوه‌هایی مانند خربزه، سیب، به، انگور و به‌ویژه هندوانه و انار را که رنگ سرخ دارد، تهیه می‌کند و با خود به جشن چله می‌آورد؛ زیرا در باور گذشتگان، رنگ سرخ، رنگ رفتن و فراز آمدن روشنایی در غروب آفتاب و سپیده‌دمان است که در آیین مهر از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. این مهم به راستی و درستی و صداقت تعبیر می‌شده است.

 

هندوانه می‌خوردند  تا سرما نخورند

وی ادامه داد: در بین میوه‌های این شب، هندوانه اهمیت بیشتری دارد. زیرا بعضی از ایرانیان به‌ویژه اهالی خراسان بر این باور هستند که اگر مقداری هندوانه در شب چله بخورند، در سراسر چله بزرگ و کوچک یعنی در زمستان، سرما و بیماری بر آن‌ها اثر نخواهد داشت.

 

از فال گردو تا برف شیره

قدیمی‌های منطقه ما هم خاطرات بسیاری از این آداب و آیین‌ها به‌خاطر دارند؛ همین است که پای حرف تعدادی از آن‌ها نشستیم و سری زدیم به کوچه‌پس‌کوچه‌هایِ زمستان‌زده مشهد قدیم که به‌قول خیلی‌ها، برفش زودتر از فصلش می‌آمد. زمستان‌هایی که روز اولش با قیصی‌های نشسته توی کاسه فیروزه، انارهای دانه‌دانه در بشقاب گل قرمز چینی، صدای امیر‌ارسلان‌خوانی آقاجان و اُسنه‌گویی بی‌بی نقش می‌گرفت و ما «یلدا» صدایش می‌زدیم.

 

مهین فاتح،  یکی از قدیمی‌های محله آبکوه
«حمومی آب حموم تازه‌ کن، عروس میاریم»

خواهری داشتم که اختلاف سنمان توی شناسنامه به ده سال می‌رسید. تازه‌عروس بود و رسم بود تازه‌عروس‌ها را صبح آخرین روز پاییز به حمام ببرند و برای مراسم شب چله بزک‌دوزک کنند. 30آذر50سال پیش بود. زنان کامل‌سال فامیل جمع ‌شدند خانه ما تا عروس را با سازودهل و تنبک به حمام ببرند.

عروس را که از منزل بیرون می‌بردند، یکی از زنان که صدای خوشی داشت شعری می‌خواند و باقی تکرار می‌کردند: «حمومی، آب حموم تازه کن. عروس میاریم». من آن سال پشت سرشان حرکت کردم و تا پشت در حمام رفتم اما به داخل راهم ندادند. دلیلش هم این بود که در میانه برگزاری این رسم، شوخی‌ها و حرف‌های زنانه بسیاری میان جمع ردوبدل می‌شد که از نظر بزرگ‌ترها برای دختران خانه خوب نبود.

 دلم می‌خواست ببینم زنان آن داخل چه می‌کنند، برای همین دویدم سمت خانه‌مان که با گرمابه فاصله‌ای نداشت. چادر گلدار مادرم را که بلندتر از قدوقواره‌ام بود، برداشتم و برای اینکه قدم بلندتر شود. دو دوک قرقره پهن سه‌سانتی را هم با کش ته کفش‌هام بستم.

بعد هم کج‌وکوله راه افتادم سمت حمام. پیشِ رویم را گرفته بودم تا کسی صورتم را نبیند. دم درِ حمام شلوغ بود و کسی حواسش به من نبود. وارد شدم و یک‌چشمی به تماشای جمعیت پرداختم. یکی از پیرزن‌ها بقچه سرمه‌دوزی‌شده‌ای را باز کرد و پیراهن سفید گلداری را از آن بیرون آورد.

آرایشگر هم نشسته بود و چیزی را که بعدها فهمیدم سرخاب بوده با پودری مخلوط می‌کرد. ذوق عجیبی داشتم اما این شوق دیرپا نبود. با درد بازو به خودم آمدم و سمت بالا را نگاه کردم. مادرم که میان جمعیت چادرش را شناخته و بعد هم قدوقواره مرا زیر آن تشخیص داده بود، با اخم بالای سرم ایستاده بود. چند دقیقه بعد با سروصدا مرا از حمام بیرون انداخت و ناچار شدم تا یک ساعت بیشتر همان بیرون منتظرشان بمانم.

 

بتول میرزایی، یکی از قدیمی‌های محله سناباد
اقبالمان رابا فال حافظ می‌سنجیدیم

از یاد رفته است. هر سال با سرد شدن هوا مادرم یک چهارپایه چوبی می‌گذاشت وسط اتاق و منقلی زیر آن روشن می‌کرد. بعد هم یک لحاف چهل‌تکه روی آن می‌انداخت. شب چله مادرم لحاف را عوض می‌کرد. می‌رفت و از صندوقخانه یک لحاف مخمل قرمز که روی آن سوزن‌دوزی‌ شده بود، بیرون می‌آورد و جای لحاف همیشگی روی چهارپایه پهن می‌کرد.

مردم استفاده از رنگ قرمز را به خاطر گرم بودن خوش‌یمن می‌دانستند و میوه‌های به رنگ سرخ هم مصرف می‌کردند که هنوز هم رواج دارد. خدا رحمتش کند، شب اول زمستان همیشه چند مجمع مسی را با انواع تنقلات پر می‌کرد و روی کرسی می‌گذاشت. توی یکی از مجمع‌ها چند ظرف تنقلات و خشکبار قرار می‌داد. گندم و کنجد برشته‌شده، تخمه آفتاب‌گردان و خربزه، برگ سیب و زردآلو، توت و انجیرخشک و سنجد و عناب آجیل شب یلدا بود.

شام هم معمولا برنج و قورمه می‌پختیم. فامیل می‌آمدند و پس از صرف شام، تا صبح می‌نشستیم دور هم و هر کسی حرفی می‌زد. گرفتن فال حافظ یکی از سرگرمی‌های ما در شب چله بود. این مورد بیش‌از هرچیز دیگری، دختران دم بخت را سر ذوق می‌آورد؛ زیرا گمان می‌کردیم، لسان‌الغیب از مرد و شریک زندگیِ آینده‌مان خبر می‌دهد.

ما چهار دختر بودیم که همیشه بخت و اقبالمان را براساس فالی که شب یلدا برایمان می‌گرفتند، می‌سنجیدیم. در کنار همه این‌ها شاهنامه‌خوانی هم باب بود و حتی بعضی‌ها که صدای رسایی داشتند و به داستان مسلط بودند نقالی هم می‌کردند. آن دوران تلویزیون و موبایل که نبود تا هر کسی گوشه‌ای کز کند و از همه دور باشد. همه به کم قانع بودند و همین حداقل‌ها هم مردم را شاد می‌کرد.

 

اکبر جان نثاری، یکی از قدیمی‌های خیابان کفایی
برف شیره، بستنی ما قدیمی‌ها بود

دوران نوجوانی من آسمان این‌قدر بخیل نبود. اغلب برف زمستانی از نیمه آذرماه، زمین را سفیدپوش می‌کرد. یکی از تفریحات ما بچه‌ها توی همین دوران هم درست کردن برف شیره بود. خاطرم هست برفی که تازه می‌نشست روی زمین و تمیز بود را توی کاسه‌ای جمع می‌کردیم و روی آن شیره انگور می‌ریختیم و می‌خوردیم. درست کردن این برف شیره در شب یلدا هم یکی دیگر از آداب و رسوم مردم بود.

درواقع برف شیره، بستنی ما قدیمی‌ها بود. در کنار این، هفت قلم میوه و خشکبار را توی مجمع‌های مسی می‌چیدند و روی کرسی می‌گذاشتند. بعد هر کسی دور کرسی جمع می‌شد و بنا به ذائقه و مزاجی که داشت از آن خوردنی‌ها تناول می‌کرد؛ مثلا اگر  فردی گرم‌مزاج بود هندوانه، خربزه، انار و برف شیره می‌خورد و اگر هم سرد‌مزاج بود، خشکبار انجیر و توت، کشمش و خرما می‌خورد.

شکستن گردو و فال گرفتن با آن یکی دیگر از آداب این شب بود. مادرم تعداد زیادی گردوی سالم را توی پارچه‌ای می‌ریخت و روی زمین پهن می‌کرد. بعد رو به جمعیت حاضر می‌گفت: بخت‌تان را انتخاب کنید. هر کسی یک گردو بر می‌داشت و می‌شکست. اگر مغز داخل آن سفید و پر بود، می‌گفتند: امسال اقبال با تو یار است و اگر گردو پوچ می‌شد، می‌گفتند: در کارها با احتیاط رفتار کن و تصمیم عجولانه نگیر. البته این‌ها خرافات بود و قدیمی‌ها تنها برای سرگرمی و وقت‌گذرانی آن را انجام می‌دادند تا شب را به طلوعِ فردا برسانند.

 

خوب است بدانید

پیشتر، ایرانیان روز پس از یلدا را «خورروز»، روز تولد خورشید و دی‌گان می‌خواندند. در این روز آن‌ها کار را تعطیل کرده و به استراحت و تفریح می‌پرداختند. فردوسی بزرگ به استناد منابع خود، یلدا و خورروز را به هوشنگ، یکی از شاهان پیشدادی ایران نسبت داده‌ است.

در ایران باستان، مردم با تضادهای موجود در طبیعت مانند سپیدی و سیاهی، روشنایی و تاریکی، روز و شب، گرما و سرما و تضادهایی در خوی انسان مانند خوبی و بدی، دوستی و دشمنی و گذشت و کینه آشنا شده‌ بودند و در باورهای خود آنچه برای زندگی مفید قرار می‌گرفت را از جلوه‌های خدای خوب و آنچه بد و زیان‌آور بود را از جلوه‌های خدای بد می‌پنداشتند.

براساس همین باور هم، آن‌ها به روز و روشنایی بیشتر علاقه داشتند؛ چراکه هنگام کار و کوشش بود و با فرا رسیدن شب، آتش می‌افروختند تا جلوه‌های بد زندگی پدیدار نگردد. آن‌ها در شب‌های دراز زمستان، گرد هم جمع می‌شدند و آتش می‌افروختند تا روشنایی را افزایش دهند. همچنین آن‌ها هنگامی که درازترین شب سال، یعنی آخرین شب ماه آذر فرا می‌رسید، با این باور که  از فردای آن شب، روشنایی بیشتر و روزها درازتر خواهد شد، گرد هم می‌آمدند و به شادی می‌پرداختند.

واژه یلدا برای این شب، از دوران ساسانیان که مایل‌به، به‌کارگیری خط الفبای سریانی بودند، به کار رفته است. «یلدا»، همان «میلاد» به معنای زایش، زادروز یا تولد است که از زبان‌های سامی وارد پارسی شده‌ است.

«میَزد» در اصطلاح سفره‌ای بود که در شب یلدا پهن می‌شد. این سفره به افتخار و ویژگی «اورمزد» و «مهر» یا خورشید پهن می‌شد، میوه‌های تروخشک و آجیل یا به اصطلاح «لُرک» بود. این اصطلاح برای میوه‌هایی به کار برده می‌شد که تا آن زمان سالم مانده بود. آن‌ها این میوه‌ها را با آجیل و خوراکی‌های دیگر فراهم می‌کردند، سپس همه با هم تا پاسی از شب را به شادی می‌گذراندند و با این شیوه به پیشواز چله بزرگ می‌رفتند

 

این گزارش  شنبه ۲  دی  ۹۶ در  شمـاره ۲۷۳   شهرارا محله منطقه یک به چاپ رسیده است

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44