کد خبر: ۷۸۳۸
۰۲ دی ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

خدا شب چله به من هدیه داد

راضیه جعفری تعریف می‌کند: هجده‌ساله بودم که ازدواج کردم، خدا تنها‌فرزندم را ۲۳‌سال بعد به من و همسرم هدیه داد، درست فردای شب چله. نمی‌دانید آن شب در خانه پدرم چه خبر بود.

شب‌های چله در قدیم لطف و صفای خودش را داشت. دور‌همی و شادی مردم ساده بود. تجملات امروز و بریز‌و‌بپاش نبود، اما دل‌ها خوش‌تر بود و خنده‌ها از ته دل. سنت خوبی بود که خانواده و فامیل را به هم نزدیک می‌کرد. این شب فقط برای خانواده نبود. اگر همسایه و دوستی داشتی که به‌تنهایی زندگی می‌کرد، می‌توانست کنار خانواده بزرگ تو در شب‌نشینی یلدا حضور داشته داشته باشد و خوش باشد.

شب‌های چله بچگی‌ها و خانه پدری آن‌قدر دل‌چسب و پرخاطره بود که هنوز به ذوق همان سال‌ها، توت و زردآلو خشک می‌کنیم.

راضیه جعفری ساکن محله صاحب‌الزمان (عج) با ما از خاطرات یلدا‌های قدیم گفت.

سور و سات شب چله

راضیه‌خانم ساکن یکی از کوچه‌پس‌کوچه‌های بالا‌خیابان است؛ خانه‌ای آجری و قدیمی که در و پنجره‌های چوبی آبی‌رنگش نشان از قدمت زیاد آن دارد. سمت چپ حیاط ساختمانی یک‌طبقه قرار دارد. با یک پله کوتاه وارد ایوانی می‌شویم که سرتاسرش آفتاب پهن شده است. درِ اتاق پذیرایی باز است.

دو اتاق کنار هم با یک چهارچوب از هم جدا شده‌اند. قبلا در‌هایی چوبی با دو لَت داشته، اما الان فقط چهارچوبش برجا مانده است. روی بخاری، سینی رویی بزرگی قرار دارد که حلقه‌های پرتقال را رویش پهن کرده‌اند و آن سوتر یک صافی پلاستیکی پر از کشمش قرمز دیده می‌شود. راضیه‌خانم می‌گوید: داریم کم‌کم تهیه تدارک شب چله را می‌بینیم.

او با خنده ادامه می‌دهد: شب‌چله‌های بچگی، چون فامیل دور هم بودند، صفایی دیگر داشت. با فوت و رفتن هر‌کدام از بزرگ‌ترها، تکه‌ای از دل‌خوشی‌های این شب کنده می‌شود.

چله به یاد ماندنی و بی تکرار

او از مادرش می‌گوید که از تابستان و فصل خربزه و هندوانه و زردآلو و انگور به فکر تهیه و تدارک شب چله بود؛ از انگور‌هایی که در زیر‌زمین آویخته می‌شد تا کشمش شود برای شب چله؛ از شیره انگوری می‌گوید که در شب چله‌های برفی با برف خورده می‌شد.

راضیه‌خانم می‌گوید: همه شب‌چله‌های خانه پدری یک طرف، شب چله سال‌۱۳۸۴ یک طرف. شبی که همه خواهر‌ها و برادرهایم در خانه پدری جمع بودند و آن شب، سیسمونی بچه من را که همسر برادر و خواهرهایم برایم درست کرده بودند، آورده بودند.

خدا بعد‌از ۲۳‌سال به راضیه‌خانم و همسرش اولادی داده بود و شادی آن شب چله برایشان بیشتر از هر سال بود؛ «هجده‌ساله بودم که ازدواج کردم، سال‌۱۳۶۱. خدا تنها‌فرزندم را ۲۳‌سال بعد به من و همسرم هدیه داد، درست فردای شب چله. نمی‌دانید آن شب در خانه پدرم چه خبر بود. خانواده ما خانواده شادی هستند و در آن شب بزن‌و‌بکوب داشتیم.

صدای زدن به ته قابلمه و شادی لحظه‌ای قطع نمی‌شد. من درد داشتم و می‌فهمیدم وقت زایمانم است، اما نمی‌خواستم شادی خانواده‌ام را خراب کنم. با آنکه آن شب چله شب درد من بود، به یکی از زیباترین و خاطره‌انگیز‌ترین شب‌های چله زندگی‌ام تبدیل شد؛ چون بالاخره چراغ خانه ما هم روشن شد.»

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44