هندوانه قاچشده، میوههای رنگارنگ، کرسی و لحاف دستدوز مادربزرگ و دیوان حافظ با جلد چرمی قدیمی و مجمعی بزرگ و مسی و استکانهای کمرباریک بر نعلبکیهای چینی با نقش شاهعباسی گوشهای از تصاویر ثابت از شب خاطرهانگیز چله است.
شبی که بهخاطر فقط دقیقهای بیشتر بودنش، بلندترین شب نام گرفته است و همین یک دقیقه با برکت، آدمهای سرحال دیروز و سردرگریبان امروز را دور هم جمع میکند؛ حتی اگر این روزها کرسی و لحاف دستدوز مادربزرگ و استکانهای باریک و نعلبکی با نقوش شاهعباسی در کار نباشد، چون چله، چله است.
چله در خاطرات قدیمیهای منطقه ثامن با برفهای سنگین و پنجره بخارگرفته و جمع شدن کوچک و بزرگ در خانه بزرگ فامیل همراه است. گرچه شاید امروز جای خیلی از بزرگترها و پدر و مادرها در کنار ما خالی باشد و ما خودمان را به قاب عکس آنها بر سفره پررنگولعاب دلخوش کنیم، اما چله باز هم چله است. به همین بهانه سراغ چند مویسپید منطقه ثامن رفتیم و آنها از دیروز و امروز این آیین کهن برایمان گفتند.
آباواجدادش آجیلفروش بودهاند. گواه این ادعا عکسهای تاریخی و بزرگ در قاب زیبایی است که روبهروی در ورودی مغازه نصب کرده است. هرکسی از چهارراه شهدا و کنار پاساژ معروف فیروزه میگذرد، لحظاتی پشت مغازه مهدی آجیلیان ممتاز به ویترینهای پررنگولعاب انواع آجیلش خیره میشود.
میگوید: از زائر و مجاور بعضیها که از این خیابان بهسمت حرم میروند و محضر امامرضا (ع) مشرف میشوند سری هم به مغازه ما میزنند، چون من در این مغازه ۶۵ سال است که آجیل دست مردم میدهم.
وقتی از او میخواهیم درباره شب چله در آن سالهای دیر و دور برایمان بگوید، آهی از نهادش بلند میشود و حکایت دیروز و امروز را پیش میکشد: همه در خانه بزرگتر فامیل جمع میشدند. کرسی بود و مجمع مسی و خوراکیهایش را هم که بهتر میدانید.تنقلات خانه در سفره شب چله ما همیشه بهراه بود. معمولا از قدیم برای این شب، آجیل شیرین میگذاشتند، مثل مویز، کشمش، خرمای خشک، توتخشک و قیسی در کنار نخودچی. تخمه خربزه و هندوانه هم که اگر نبود، چله، چله نمیشد.
خانمم تابستانها تخمه هندوانه و خربزه را جمع میکرد و چند شب مانده به شب چله آن را تفت میداد. تخمهشورهایی که از آجیلهای مغازه هم خوشمزهتر بود و بیشتر از همه طرفدار داشت و ظرف آن زودتر از همه خالی میشد.مهدی آجیلیان درباره تشریفات شبچلههای امروز هم حرفهای شنیدنی دارد: الان این آیین اصیل، تشریفاتی شده است.
آجیلهای چندمغز گرانقیمت، میوههای آنچنانی و تزیینات خاص و چیپس میوه و کیک بهشکل میوه و هزار و یک دنگوفنگ دیگر. خیلی از امروزیها این کارها را مد میدانند اما منِ آجیلفروش قدیمی اینها را اشتباه و تجملات میدانم.
باید این سفره شب چله در همه خانهها پهن باشد. قدیم اگر کسی نداشت میوه و شیرینی و تخمه برای این شب بخرد برای اینکه جلوی زنوبچه شرمنده نشود، مخفیانه کمکش میکردند. حالا خودتان قضاوت کنید این بهتر است که همه سفره تقریبا یکشکلی داشته باشند یا در یک خانه سفره آنچنانی باشد و چند خانه هم اصلا بهخاطر تنگدستی شبچلهای نداشته باشند؟
هنگام گپوگفت ما با پیرمرد آجیلفروش، مردی وارد میشود که البته سنوسالش کمتر از آجیلیان ممتاز، کاسب خوشنام محله است. او که بهرسم ادب برای احوالپرسی از کاسب قدیمی همجوارش آمده از موضوع استقبال میکند. گلایه و انتقادهای این عتیقهفروش شاید زبان حال خیلی از آدمهای این روزگار باشد.
ایرج حسینزاده ابتدا حالوهوای شبچلههای آن روزگار را مرور میکند: شبچلهها آنقدر برف میبارید که همه حیاط خانه سفید میشد. گاهی بچهها شاد و سرخوش برای اینکه ما راحت رفتوآمد کنیم تونل برفی درست میکردند. برکت از زمین و آسمان میبارید چون مردم به هرچه داشتند قناعت میکردند. در خانه ما هم مثل همهجا کرسی و خوراکی بود. گاهی بچهها برفهای دستنخورده را بر میداشتند و در کاسه میریختند و مادرم آن را با شیره انگور مخلوط میکرد و شربت آن شبمان میشد. لبو، آش رشته و شوربا هم که سوروسات آن شب ما را در آن سرمای شدید کامل میکرد.
مراسم حافظخوانی شبهای چله در خانه پدری این عتیقهفروش محله هم رنگوبوی خاص خودش را داشته است: یکی از اعضای خانواده برای شادی روح حافظ فاتحه میخواند و بعد آنکه بزرگتر است و بر حافظ و اشعارش مسلط، دیوان را برمیدارد و به نوبت از تکتک اعضا میخواهد در دلشان نیت کنند و برای آنها تفال میزند. غزلهای ناب حافظ را هرکسی یک جور تعبیر میکند. گاهی هم چاشنی آن برای اینکه جمع خودمانی و صمیمی شود با شوخی همراه میشود.
سفره چله این روزها بهسبب جای خالی والدین، در خانه این عتیقهفروش سالخورده پهن میشود. سفرهای که بهزعم او باوجود رنگینتر شدن، صفا و صمیمیت قدیم را ندارد: متأسفانه الان روابط آدمها کمرنگ شده است.
باز خدارا شکر همین بهانهها هست برای جمع شدن بچهها و نوههایمان. الان مردم آسایش و رفاه نسبی دارند، اما آرامش نه! درحالیکه در سفرههای چله قدیم شاید یکیدو نوع میوه بود و تنقلات معمولی، اما دل همه خوش بود و لبها واقعا خندان.
هم طبع شعر دارد و هم انصاف. قیمت میوههایش آنقدر پایین است که تقریبا هر چنددقیقه یکبار چند مشتری جلوی سه دهنه مغازه میوهفروشیاش صف میکشد. شاپور حلیمگزیچی، پیرمرد میوهفروش درحالیکه پلاستیکهای پر از میوه مشتریها را وزن میکند، وقتی موضوع صحبت را میفهمد این شعر را برایمان میخواند:
هر شبی در غم هجرت، شب یلداست مرا/ که به سالی به جهان یک شب یلدایی هست.
بعد هم از رسمورسوم خودش در اینباره میگوید: هر سال بچهها و نوهها خانهمان که حدود ۲۰ نفر میشویم خانه من میآیند و تا ساعت سه شب بیداریم و گپ میزنیم و خاطره تعریف میکنیم. او میوههای شب چله را هر کدام نماد یک موضوعی میداند: سرخی انار نشانه شادی است، هندوانه مثال دوراندیشی است، چون قدیم هندوانه را داخل کاه در انبار میگذاشتند تا از تابستان تا زمستان خراب نشود.
سرای حاججواد احمدیان یزدی را اهالی خیابان نوابصفوی خوب میشناسند. مرادمان معرفی این بنای قدیمی نیست، بلکه آدمهایی است که در گوشهوکنارش هنوز دکانداری میکنند. انگشترفروشها مقابل این سرای پر آوازه روی صندلی رنگورورفته چوبی نشستهاند. نای حرف زدن ندارند. شب چله انگار واژه غریبی است برای آنها.
وقتی از یکی از آنها با لحن حزنآلودی میشنویم که شب چله نداریم حساب کار دستمان میآید که بهسبب جیب خالیشان معنا و مفهوم این آیین کهن برایشان رنگ باخته است. دلمان را خوش میکنیم به عطاری قدیمی که ابتدای سراست. علیاکبر گوهری، عطار قدیمی است که مغازهاش قدمت ۷۵ ساله دارد. بوی خوش انواع گیاهان دارویی در قفسهها و شیشهها از بیرون مغازه به مشام میرسد.
موضوع را که میفهمد استقبال میکند و بلافاصله از برنامه امسال شب چلهاش میگوید.برنامهای که قرار است با کرسی و سماور قدیمی و استکان کمرباریک و تنقلات و میوه به سبک و سیاق قدیمی همراه باشد: دامادم باغی در حوالی بند گلستان دارد که کرسی در خانهباغش هست. همه فامیل از جمله من که بزرگتر فامیل هستم در این خانه باغ قدیمی جمع میشویم.
گوهری هم شب چله را آیین کهنی میداند که بهزعم او اگر همچون سابق اصیل و سنتی برگزار شود، بسیار سودمند است. او میگوید: در قدیم همه باید خانه بزرگتر فامیل میرفتند. کینه و کدورتها را کنار میگذاشتند. بزرگتر فامیل اگر حرفی میزد کسی جرئت نداشت روی حرفش حرف بزند.
او به آیین «چلهبرون» در این شب هم اشاره میکند و آن را چنین توضیح میدهد: معمولا از طرف خانواده داماد برای تازهعروس طبقی میآوردند. طبقی که در آن به وسع خانواده داماد، معمولا لباس و طلا و میوه بود. مادر عروسخانم این کار را بیجواب نمیگذاشت و یک تکه لباس و شام مفصلی برای داماد در طبق میفرستاد.
* این گزارش پنجشنبه ۳۰ آذر ۹۶ درشمـاره ۲۶۳ شهرآرا محله منطقه ثامن به چاپ رسیده است.