
معجزه هنری «موحد بلخی»
به دو نام میشناسندش؛ یکی محمدحکیم موحد بلخی و دیگری مهدیحسین موحد بلخی، که دومی یک جورهایی نام هنری اوست واطرافیانش بیشتر او را به این اسم صدا میزنند.
اواخر سال ۶۱ وقتی که هفت ساله بود با خانوادهاش به ایران میآید. پدرش شهید میشود و از دو برادر بزرگترش یکی قدم در دنیای شعر میگذارد، اما او موسیقی را انتخاب میکند.
حالا، طبله و هارمونیهاش در استودیوی نقلیاش به چشم میخورد. ایده بدی به نظر نمیرسد که با زبان همیشه دلنشین سازها سر صحبت باز شود و چه چیزی بهتر از طنین «لیلی لیلی لیلی جان» و «نوایینوایی» که در فضا میپیچدو روح و روان آدم را کوک میکند و دوباره معجزه هنری به اسم موسیقی را به رخ میکشد.
با شجریان و افتخاری به موسیقی ایرانی علاقهمند شدم
از همان سن کم به دنیای ساز و آواز علاقهمند میشود و با موسیقی افغانستانی، هندی و روسی که از رادیو میشنیده انس پیدا میکند.
به ایران هم که میآید موسیقی ایرانی جایش را در روح و جسمش باز میکند و به قول خودش: «موسیقی ایران را خیلی خوش داشتم.» شجریان از اولین کسانی بود که صدایش در گوشش طنینانداز میشود.
میگوید: «وقتی به ایران آمدم ماه رمضان بود. ربنای شجریان از تلویزیون پخش میشد و حال من را حسابی روبهراه میکرد.» بعد از شجریان و ربنایش ماندگارترین فرد در ذهنش علیرضا افتخاری است؛ «آهنگ نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد را که افتخاری خوانده است، خیلی دوست دارم.
خاطرم هست آن زمان خیلی برای اینکه همین خوانش را پیدا کنم جستوجو کردم. ۸-۹ ساله که بودم دائم این آواز را برای خودم زمزمه میکردم.»
از بین مؤذنها هم صدای مؤذنزاده اردبیلی و رفیعی را خیلی دوست دارد. در نهایت این دست اتفاقات باعث میشود که در بستر موسیقایی وجودش یک بخشی هم به موسیقی اصیل ایرانی تعلق پیدا کند که خودش معتقد است: «برایم ورود به یک دنیای جدید بود.»
جالب اینکه با صدای احمدظاهر هنرمند افغانستانی، در ایران آشنا و به صدایش علاقهمند میشود
در ایران عاشق موسیقی افغانستان شدم
مهدیحسین موحد بلخی حالا از موسیقی برگرفته از فرهنگ و هویت خودش صحبت میکند. از "احمدظاهر"ی که از افغانستان است و صدایش باعث میشود لذت بردن او از شعر و موسیقی چند برابر شود.
جالب اینکه با صدای او در ایران آشنا میشود و اولین مرتبه همین جا بوده که هم صدایش را میشنود و هم به او علاقه پیدا میکند. میگوید: احمد ظاهر بیشتر شعر شاعران ایرانی را میخواند.
صدا و موسیقی او مرزها را پشت سر گذاشت. صدای او جزو عجیبترین صداهایی بود که میشنیدم. با وجود اینکه در سن کم افغانستان را ترک کردم، اما او باعث شد که من هیچگاه از هویت و اصالت خودم دور نشوم. او باعث شد من عاشق موسیقی کشور خودم بشوم.
مخفیانه موسیقی گوش میکردم
او به عشق شنیدن رادیو هندوستان، میرود یک ضبط صوت بزرگ و مجهز میخرد تا بدون دردسر بتواند به موسیقیهای دلخواهش گوش بسپارد؛ «آن زمان رادیو هندوستان ۱۲ تا ۴ صبح برنامهای داشت که آهنگهای کلاسیک پخش میکرد.
کلی کاست میخریدم، میرفتم کنجی و تمام آن ۴ ساعت را پایش مینشستم و آهنگهایی را که پخش میکرد، ضبط میکردم.»
عشق به موسیقی دست از سر او برنمیدارد و او همچنان با وجود جو روحانی و مذهبی حاکم بر خانه و خانوادهاش گامهایش را در همین مسیر برمیدارد؛ «آنقدر به موسیقی علاقهمند بودم که دور و برم چیزی به جز کاست پیدا نمیشد.
خانوادهام بهویژه مادرم خیلی مذهبی بودند و من به هیچ عنوان نمیتوانستم پای موسیقی را علنی به خانه باز کنم.
همیشه مخفیانه آهنگ گوش میکردم بهویژه موسیقی خانمهای ایرانی. هنر موسیقی رفتهرفته برایم جدیتر میشد، اما امکانات و دم و دستگاهی نداشتم تا اینکه بعد از مدتی یک روز همراه با برادرم رفتم و یک پیانوی کوچک خریدم و شروع کردم برای دل خودم زدن. استادی در کار نبود. کارم شده بود فقط تمرین و تمرین با همان پیانوی کوچک.»
تو خیلی بااستعداد هستی
سال ۷۳ پای یک استاد موسیقی به منزلشان باز میشود. نه برای خود او، بلکه برای آموزش به برادرش و دوست او.
میگوید: «من هم با آنها نزد استادشان مینشستم و یاد میگرفتم و جالب اینکه استاد میگفت که من در زمینه فراگیری هنر موسیقی استعداد بیشتری از آن دو دارم.»
این رفت و آمدها باعث میشود که به قول خودش با دل گُردهتری به یادگیری موسیقی بپردازد؛ «موسیقی را برادرم شروع کرده بود و به این ترتیب بود که من هم توانستم با خیال راحت به یادگیری آن بپردازم.
برادرم همیشه نصیحتم میکرد که فراموش نکنم موسیقی یک علم و یک هنر است. میگفت نباید اجازه بدهم هنرم به ابتذال کشیده و خراب شود. میگفت به دنبال موسیقی سالم و اصیل باش.»
۱۰ سال در جستوجوی یک استاد
در نهایت تصمیم میگیرد موسیقی را به صورت حرفهای و نزد استاد بیاموزد. همان زمان به گوشش میرسد که دایی مهدی حسنخان که یکی از پیشتازان موسیقی است، در مشهد است.
شال و کلاه و عزمش را جزم میکند که او را بیاید، اما موفق نمیشود. میگوید: «کسانی هم که نشان و آدرس او را میدانستند سر رقابت و چشم و همچشمی به من نمیگفتند.»، اما ناامید نمیشود و به جستوجویش ادامه میدهد تا حدود ۱۰ سال بعد که بالاخره میتواند استاد حبیب حاصل را پیدا کند.
به نزد او میرود و آموختن موسیقی کلاسیک را شروع میکند. میگوید: «سال ۸۵ برای خودم، هم هارمونیه خریدم و هم طبله. آموختن موسیقی به صورت رسمی برای من با استاد حاصل و استاد محمدحسن کریمپور آغاز شد. طبله را نزد همین استاد حسنپور آموختم که یکی از بهترین اساتید هرات بود.»
بنیاد امیرخسرو بلخی
ماحصل تمام این علاقهمندیها و پیگیریها حالا میشود بنیادی به اسم امیرخسرو بلخی که در محله طلاب قرار دارد؛ بنیادی که رسالتش حمایت از موسیقی و از نوع اصیل آن است.
او درباره شکلگیری این بنیاد میگوید: «آن زمان یک اتاقک جمع و جوری برای خودم راه انداخته بودم. استادم برای تدریس همانجا میآمد. کمکم سایر دوستان و هنرمندان از انجمن هنرمندان خراسان و جاهای دیگر هم میآمدند.
وقتی دیدم بقیه دوستان هم خیلی خوب استقبال میکنند ساختمان بزرگتر و مجهزتری را برای برپایی این جلسات پیدا کردم.
من هم با توجه به علاقه و پشتکاری که داشتم خیلی اوقات برای آموزش یک سری مفاهیم به استاد کمک میکردم؛ بالاخص در زمینه فراگیری مفاهیم موسیقی افغان.» تمام این اتفاقات باعث میشود تا همه چیز رنگ و بوی جدیتری به خود بگیرد و کمکم بنیاد امیرخسرو بلخی شکل گرفت.
«سال ۹۳ بود که با تعدادی از دوستان فکرهایمان را ریختیم روی هم تا ببینیم برای اینکه به روال کارمان یک سر و شکل رسمی بدهیم، باید چه چارهای بیندیشیم؟ با استاد مظفری، یکی از پیشگامان موسیقی در افغانستان تماس گرفتم برای مشورت.
در نهایت با نظر او تصمیم بر این شد که بنیادی راه بیفتد به نام امیرخسرو بلخی که ادای دینی هم باشد به خود او و زیباییهایی که به هنر موسیقی اضافه کرده است.»
اهداف و فعالیتهای بنیاد امیرخسرو بلخی
هماکنون هم بنیاد امیرخسرو بلخی با همکاری مؤسسه دُر دَری در دفتر فارسی زبانان فعالیتهایی را انجام میدهد؛ از نشستهای شعر و موسیقی گرفته تا برگزاری کلاسهای آموزش نوازندگی و آوازخوانی.
مهدیحسین موحد بلخی درباره اهدافی که این مؤسسه دنبال میکند، میگوید: «هدف از ایجاد این بنیاد در وهله اول این بود که هنرمندان فعال را در قالب یک انجمن رسمی دور هم جمع کنیم و در قدم بعد با کمک و توانمندیهای آنها یک زمینهای را فراهم کنیم برای شناساندن هرچه بیشتر و بهتر موسیقی افغانستان و از آن مهمتر موسیقی شرق.
من دوست داشتم علاوه بر اینکه این دوستان از فرهنگ غنی ایران بهرهمند میشوند، فرهنگ و اصالت خودشان را فراموش نکنند.
اکنون هم کلاسهای روخوانی و گویندگی به زبان دری، آموزش نواختن رباب، طبله، هارمونیه، سهتار و آوازخوانی را برگزار میکنیم. جالب اینکه دوستان ایرانی زیادی از این کلاسها استقبال میکنند. چیزی که همیشه مدنظرمان است سعی بر آموزش اصولی علم و سواد موسیقی است.»
اول ووشو بعد ژیمناستیک
ماجرا فقط به موسیقی ختم نمیشود در واقع قصه اصلا از جای دیگری شروع میشود. قبل از اینکه هنر از او یک استاد موسیقی بسازد، ورزش او را به یک ورزشکار حرفهای تبدیل میکند.
اما شرایط نامطلوب حاکم بر دنیای ورزش باعث میشود تا در نهایت عطای آن را به لقایش ببخشد و بپردازد به همان چیزی که همیشه دوستش داشته؛ یعنی موسیقی.
از سال ۶۷ شائولین ووشو را نزد استاد محمد حسینی در تهران و قم میآموزد. مدتی بعد به مشهد میآید و حدود یکسال و نیم با استاد حسینی کار میکند. او میگوید: «چیزی که من در ورزش رزمی دنبالش بودم، اینجا وجود نداشت. این شد که رفتم سمت ژیمناستیک.
نزد استاد علی یزدزاد، پیشکسوت و بنیانگذار ژیمناستیک نوین در ایران. هم علاقهاش را داشتم و هم استعدادش را. امامتأسفانه سالن مخصوصی برای تمرین ژیمناستیک وجود نداشت.
یک باشگاه بود که متعلق به کشتیگیرها بود که البته امکانات خوبی هم نداشت. باشگاه دیگری بود در فلکه سعدآباد که مجهزتر بود، اما افغانها اجازه فعالیت در آنجا را نداشتند.»
اما کمکم به واسطه استادش پایش به سالن سعدآباد هم باز میشود؛ «آن زمان در بین جوانهای افغان من یکی از بهترین ژیمناستها بودم. همیشه همراه استاد بودم و او مرا با موتورش به سالن سعدآباد میبرد. دیگر در اوج فعالیتهای ورزشی بودم و در بیشتر مواقع برای تمرین به همین سالن میرفتم.»
دریافت کمربند مشکی و قدم به دنیای مربیگری
او در مورد ادامه فعالیتهای ورزشیاش میگوید: «اواخر سال ۶۹ بود که با شخصی به نام استاد شفایی آشنا شدم. به واسطه او دوباره پیگیر ووشو شدم. در همین زمان به طور مستقل، اما با نظارت استاد شفایی یک باشگاه در آخر طلاب راه انداختم.
قدم بعدی آموزش در باشگاهی در چهارراه سیلو بود که خصوصی و متعلق به جوانان و نوجوانان افغانی بود. یکی دو سال بعد هم در دفتر ورزشی حزب وحدت در چهارراه راهآهن زیر نظر استاد شفایی دیگران را تمرین میدادم.
مدتی بعد استاد شفایی به فنلاند رفت و من هم با راهنمایی او راهی تهران شدم و رفتم پیش استاد سهرابزاده؛ بنیانگذار ورزش رزمی شائولین در ایران. آنجا هم تحت نظر او مدتی به فعالیتهای ورزشی مشغول بودم.
اواخر سال ۷۲ برای گذراندن امتحان و دریافت کمربند مشکی سه ماه تمرینهای خیلی سختی داشتم. در نهایت با امتحانهای دشواری که گذراندم موفق شدم کمربند مشکیام را دریافت کنم.
مدتی در همان تهران و قم فعالیتهای ورزشی انجام میدادم. همان سال یک باشگاه خیلی مجهز در قم ایجاد کردم و با دوستان دیگری که دستی بر آتش داشتند شروع به فعالیت ورزشی کردیم.
تا سال ۷۴ که باز هم برگشتم به مشهد و سعی کردم برنامههایم را در مشهد متمرکز کنم و آنجا را سپردم دست شاگردانم. مدتی بعد هم یک انجمن ژیمناستیک در کنسولگری افغانستان به راه انداختم.»
او حالا از تجربیاتی میگوید که در زمینه ورزش داشته است و تلاش میکرده تا آنها را از طریق رادیو و نوشتن در مجلات در اختیار علاقهمندان بگذارد. مدتی در مجلههای مختلف مثل حبلا... و هفتهنامه وحدت مینوشته است.
میگوید: «اولین مقالهام را تحت عنوان ورزش چیست؟ نوشتم.» او همچنین اضافه میکند: «رادیو آشنای آمریکا بخش دری، رادیو بیبیسی بخش دری، رادیو آزادی پراک دری و رادیو دری مشهد، در کابل دعوت به همکاری کردند، اما من به لحاظ اینکه خانوادهام در ایران زندگی میکردند، قبول نکردم.»
یک انجمن ژیمناستیک در کنسولگری افغانستان به راه انداختم
ادامه فعالیتها و رسیدن به بنبست
و میگوید: «سال ۸۱ به عنوان نماینده کمیته المپیک معرفی شدم به سازمان تربیت بدنی ایران. همان سال با کمک یکی از دوستان، ۱۰ نفر را معرفی کردم که آموزش مربیگری ببینند.
بعد از این، کار ما محکمتر و پربارتر شد، اما همچنان به ما تبعههای افغان اجازه فعالیت نمیدادند. مثلا اگر میخواستیم یک باشگاه داشته باشیم باید حتماً تحت نظارت یک استاد ایرانی میبود.
خلاصه که دست و بالمان حسابی بسته بود. سال ۸۲ بود که خود آقای شفایی از فنلاند و دوستان پیشگام دیگر در ورزش از کشورهای دیگر آمدند و یک اتحادیه را ایجاد کردیم با عنوان اتحادیه فرهنگی ورزشی مهاجران افغانستان که نه فقط کسانی که در ایران بودند، بلکه سایر افراد در کشورهای دیگر هم میتوانستند به این اتحادیه ملحق شوند.
کنسولگری هم مجوزی را برای موجودیت و فعالیت این نهاد صادر کرد، اما متأسفانه باز هم بودند کسانی که به خاطر یک سری تعصبهای بیمورد نمیخواستند ما به طور مستقل به فعالیت بپردازیم.»
در نهایت وقتی میبیند که زمینه انجام فعالیتهای ورزشی آن گونه که باید نه به عنوان یک مربی و نه به عنوان یک مسئول ورزشی برایش فراهم نیست، قید ورزش حرفهای را میزند و حالا موسیقی متن زندگیاش شده و ورزش چیزی است در حاشیه و محض دل خودش.
* این گزارش دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۶ در شماره ۲۷۳ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.