کمال خجندی| «حاجرضا غفوریان»، پسر «حاجغلامحسین غفوریان»، وقتی هنوز سنی نداشت، علم را گذاشت روی شانههای نحیفش. خودش میگوید: «ما زیر همین علم، بزرگ شدیم». حالا در شصتوچندسالگی جوانترها به حاجرضا مجال نمیدهند تا برود زیر سنگینی علم. حاجرضا، اما هنوز با افتخار تمام، خودش را «علمکش» میداند. او حالا میاندار هیئتی است که هر محرم، علم کشهایش، علمها را از آزادشهر، یعنی آنطرف شهر، میآورند تا حرم مطهر.
رئیس هیئت «خادمالزهرا (س)» درواقع میراثدار سنتی قدیمی است. «علمکشی» سنتی ریشهدار در عزاداری حضرت اباعبدالله(ع) است؛ میراثی که هنوز در مشهد زنده است، آنقدر که همچنان جوانها و نوجوانهای هیئتی، زیر سنگینی علم است که مرد میشوند.
- علمکشی از چه زمانی به سنت عزاداری حضرت اباعبدالله(ع) تبدیل شد؟
کسی نمیداند. از وقتی عزاداری برای اباعبدالله(ع) بوده، هرکسی هرطور میتوانسته، عزاداری میکرده است. لابد کسانی هم به نیابت از ابوالفضل علمدار (ع)، علم را بهپا کردهاند. علم، یادآور علم کربلاست. ما کسی نیستیم که بخواهیم خودمان را به حضرت اباالفضل (ع) شبیه بدانیم، اما این علم، یادآور همان علمی است که تا علمدارش جانی داشت، نگذاشت زمین بماند.
البته میگویند سنت علمکشی و علمداری از زمان شاهعباس صفوی به اینطرف است که برپا شده است، اما هرچه هست، علم، رکن ثابت عزاداری اباعبدالله (ع) بوده است؛ بهخصوص که در قدیم، عزاداریها مثل حالا نبود و همه نمیتوانستند بانی بشوند.
زمان ممنوعیت عزاداریها هم جایی مخفیانه به نام «منبرخانه» بود که مردم آنجا میرفتند و عزاداری میکردند. هنوز هم در مشهد «منبرخانه» هست؛ مثل منبرخانه مرحوم آقای شاهرودی در کوچه «زمرد». بحث زیارت هم بوده؛ عدهای میتوانستند و راهی سفر میشدند، آنهم با آن وضع قدیم. مردم جمع میشدند و «چاووشخوانی» و «مشهدیخوانی» میکردند.
خب، عدهای هم نمیتوانستند به زیارت بروند و بهنیت زیارت، بانی عزاداری میشدند و در منبرخانهها، به همین علمها، تمسک میجستند. اینها باعث شده است علم، بشود جزئی از عزای اباعبدالله(ع). الان رسم است که شب پنجم محرم، علمها را میبندند. شب پنجم، شب «علمبندان» است؛ شب بیستوهفتم ذی الحجه هم، شب «سیاهبندان» و شب آغاز عزاست.
این از قدیم، رسم بوده است. اینطوری است که شب اول، شب مسلمبنعقیل است. شب دوم، شب ورود کاروان حضرت اباعبدالله(ع) به کربلاست. شب سوم، شب حضرت رقیه (س) است. شب چهارم، گرامیداشت حربن یزید ریاحی است. شب پنجم که همان شب علمبندان است، شب زهیر هم خوانده میشود. ششمین شب، متعلق به حضرت قاسم (ع) است.
شب هفتم به حضرت علیاصغر (ع) تعلق دارد و شب هشتم به حضرت علیاکبر (ع)، شب نهم هم که شب تاسوعاست، به نام حضرت عباس (ع) است. سند شب دهم را، اما به نام سیدالشهدا (ع) مهر زدهاند. اینها از قدیم بوده است. حالا هم هست.
- سنت عزاداری اباعبدالله(ع) در مشهد قدیمترها، چطور بود؟
مشهد، اسمش، رویش است؛ یعنی محل شهادت؛ یعنی عزاخانه اهلبیت (ع). مشهد از همان قدیم پر بود از حسینیه. توی «کوچهحسینباشی» سه تا منبرخانه بود؛ «حسینیه همدانیها» در خیابان تهران بود، روبهروی «مسجد حجت». «حسینیه اصفهانیها» در کوچه سرشور و «حسینیه امامصادق (ع)» هم در خیابان طبرسی بود. خیابان نادری (خیابان آیتالله شیرازی)، «حسینیه شاهرودیها» را داشت و «کوچه آبمیرزا» هم «هیئت تهپلمحله» را.
بالاتر از اینها، «حسینیه تربتیها» بود در میدان شهدا؛ جایی که الان آتشنشانی است. قدیم، عزاداریها پرشورتر برگزار میشد. رونق تعزیهخوانی بهراه بود و حتی در ایام شهادت حضرت رضا (ع)، شبیهخوانی داشتیم. کسی شبیه مأمون میشد و مجلس مأمون و صحنه شهادت حضرت را بازسازی میکردند.
علاوهبر این، یادم میآید در شب شهادت امامرضا (ع) از دروازهقوچان تا خود حرم، هیئت میآمد. هیئتها توی مسیر، دوبیتیخوانی میکردند؛ یک گروه شروع میکردند به خواندن اشعار مذهبی. تمام که میشد، گروه بعدی شروع میکردند و همینطور خواندن را ادامه میدادند تا میرسیدند به حرم مطهر.
بعد دستهها از همین بستبالا وارد «کوچه بازار طلافروشها» میشدند؛ کوچهای که دو متر بیشتر نبود. از توی این بازار به آن تنگی، علمها را روی دوش میگذاشتند و همانطور اریب وارد صحن میشدند. پیشتاز این علمداریها هم «هیئت ساداترضوی» بود توی کوچه چهارباغ.
-علمها را آن موقع میآوردند توی صحن؟
میرفتند تا جلوی پنجره فولاد؛ علمها به حالت حلقه، کنار هم میایستادند. دور میزدند و همانجا پشت هم، رو به ایوان میایستادند. اینجا دیگر سینهزنیها و زنجیرزنیها اوج میگرفت.
من یکبار حوالی سال ۴۹، روز عاشورا آمدم حرم مطهر که خوردم به تجمع هیئتها. ازدحام بود و هیئتها را راه نمیدادند. علم اول روی دوش سید بزرگواری بود به نام حاجمحمد ساداترضوی. همه مانده بودند پشت در. یک وقت دیدم در باز شد و علم رضویها وارد صحن شد و رفت تا جلوی ایوان؛ همانجا توی فضای ایوان، چنان چرخید که ما، علمکش را که همین حاجمحمد ساداترضوی باشد، نمیدیدیم. یک سینهزنی و زنجیرزنی آن سال راه افتاد که من تا آن موقع ندیده بودم.
البته زنجیرزنیها هم مثل حالا نبود؛ راهورسمی داشت. خدا رحمتش کند، یک «حاجیزنجیری» بود که قد کوتاه و هیکل درشتی داشت. این حاجیزنجیری، میاندار هیئتها بود. یک زنجیر برنجی داشت که اگر به ما میدادند، شاید نمیتوانستیم بلندش کنیم. حاجی با یک یا اباالفضل (ع) گفتن، زنجیر را بلند میکرد.
او که زنجیرش را بلند میکرد، از دم «کوچه اسکندری»، جلوی حسینیه تهرانیهای قدیم (داخل صحن پیامبر اعظم (ص)) تا چهارراه کلانتر (چهارراه دانش)، زنجیرها میرفت بالا. اینقدر با هم هماهنگ بودند.
تازه قدیم این ورودی بابالرضا (ع) که نبود. حرم از آن سمت ورودی نداشت. همین کوچه اسکندری بود که به صحن موزه (محل رواق فعلی امامخمینی (ره)) راه داشت. مسجد گوهرشاد هم دو تا صفه داشت و هر دویش به بازار میخورد. هیئتهای این سمت از اینطرف میآمدند و هیئتهای بالاخیابان هم از طریق «کوچه پنجه» وارد «کوچه چهارباغ» میشدند و میآمدند تا بست بالاخیابان. پاتوق همه هیئتها هم فقط صحن عتیق (انقلاب اسلامی) بود.
در قدیم، عزاداریها، میداندار داشت؛ مثلا «حاجیاکبرزاده» میداندار بود. «میرکاظم»نامی هم بود که او چهارپایهدار حاجیاکبرزاده بود. چهارپایه روی کولش بود و هرجا حاجی میخواست بخواند، او چهارپایه را میگذاشت زمین. صدای حاجیاکبرزاده به هرجا که میرسید، هیئتی که صدا را میشنید، دیگر نوحهای نمیخواند و با دیگران هماهنگ میشد.
-علم هیئتها چطور بود آن موقعها؟
اول علمی که من به یاد میآورم، یک علم سهتیغه بود مال «مرحوم عرب»؛ پدر همین «حاجامیر عرب» که الان علمساز است و علمسازی دارد. نفهمیدم آن علم چه شد. یک علم سهتیغه دیگر هم بود که الان در حسینیهای در تهپلمحله است.
علمهای مشهد، قدیم همه سهتیغه بود. بعدها علمها را بزرگ و بزرگتر کردند. به نیت پنجتن، علمهای پنجتیغه و به نیت بابالحوائج (امامموسیکاظم (ع))، علم هفتتیغه؛ تا علم سیزدهتیغه که به نیت دوازدهمعصوم (ع) است و شاهتیغش هم که حضرت پیغمبر (ص) باشد، «تیغ رسولالله» نام داشت.
اول کسی که علم را در مشهد بزرگ کرد، «حاجحسین غیور» بود، معروف به «شاهحسین علمکش». علم شاهحسین، علم خیلی بزرگی است و الان در موزه حرم است. خودش میخواست علم را ببرد کربلا، ولی نتوانست. علم شاهحسین هم بزرگ بود، هم پنجتا تاج طلا داشت. این بود که اسمی شد. آنوقتها رسم بود که سر تیغهای علم، تاج میگذاشتند. تاجها هم بیشتر برنجی بود، اما تاجهای علم شاهحسین از طلا بود.
- بخشهای مختلف علم چیست و چه قصهای دارد؟
علم، یک محور آهنی است که تیغهها رویش سوار میشوند. روی تیغهها هم پر است و پایینش مجسمه پرنده، آهو، شیر و هدهد که مرغ سلیمان نبی (ع) است، قرار دارد؛ البته طاووس و بوقلمون هم هستند که میگویند سحرگاه شب نوزدهم رمضان سعی کردهاند جلوی حضرت امیر (ع) را بگیرند تا به مسجد کوفه نرود.
شیر، نشانه حضرت امیر (ع) است که «اسدالله غالب» است. «براق» نیز همان اسبی است که حضرت رسول (ص) در شب معراج با آن به آسمانها رفتند. روی طوقهای علم را هم کندهکاری میکنند و آیه و دعا مینویسند. زمانی هم چراغبادی میبستند به علمها. چراغبادی از پوست بود و داخل آن شمع میگذاشتند.
-علمکشها چطور میتوانند این همه سنگینی را تاب بیاورند و علم را جابهجا کنند؟
یک چیزی در لفظ مشهدی هست به نام «قُلُق». تهرانیها به آن میگویند «هیکلی». قلق چند تا تسمه است از چرم؛ چرم محکم جاندار که روی شانه و دور کمر علمکش را میگیرد. جلوی قلق، یک جایی است که چوب محور علم، میرود توی آن.
علم را که روی دوش علمکش قرار میدهند، او با دو تا دستش محور علم را محکم میگیرد تا علم به جلو، کله نکند (به جلو، خم نشود). علم سنگین است و تیغههایش لنگر دارند و سنگینی علم را به جلو و عقب تنظیم میکنند، با این حال علمکش باید زور بازو داشته باشد و پاهایش قرص و محکم روی زمین بگردد.
وقتی هم که علم را از دوش کسی برمیدارند و به دوش فرد دیگری میگذارند، علم جابهجا میشود؛ گاهی شیب میشود به جلو، گاهی هم به عقب. مستمع این را که میبیند، ترسی به دلش میافتد که نکند علم زمین بخورد. این ترس و وحشت، آدم را یاد وحشتی میاندازد که قافله زنوبچهها در صحرای کربلا داشتند؛ وقتی رزم ابوالفضل علمدار (ع) را نگاه میکردند و نگران بودند که مبادا عمو، علم را زمین بگذارد... (دستمالی درمیآورد و چشمهای خیسش را پاک میکند.).