هزینهاش یک استکان چای است برای مهمانان و کمی قند. احتیاجی به ریختوپاش اضافی ندارد. اینها را اهل روضه میدانند. این روضهها یک فرهنگاند. فرهنگ به هم پیوسته بودن، با هم همدل بودن. در این میان روضههای محرم و صفر معروفترند و پرشورتر.
خیمهای هستند برای سوگواری سالار شهیدان (ع) و چنگزدن به ریسمان محکم وحدت، به کتاب خدا. خواه این خیمه خانهای نقلی باشد در کوچه پسکوچههای شهرک شهید باهنر یا حسینیهای جمع و جور در بلوک ۳۲شهرک شهید بهشتی.
آنچه باعث شد صبح روز هشتم محرم روانه حسینیه «اولاد بنیعامر» مجتمع شهید بهشتی شویم مراسم آیینی سینیگردانی «عرس القاسم» است که حدود چهاردهه بیوقفه برگزار میشود. مراسمی که تاپیش از این ساکنان شهرک در دیار خود خرمشهر و آبادان و دیگر شهرهای جنوبی انجام میدادهاند و از سنتهای نیاکان آنهاست.
این برنامه نه تنها دلهای هممحلهایهای عربزبان را به هم نزدیک کرده، بلکه دیگر قومیتها را نیز با این آیین سنتی درخور توجه آشنا کرده است. در مراسم سینی حضرت قاسم (ع) اهل روضه و مرادداران آجیل مشکلگشا و شمع و گلاب و حنا و شیرینی و میوه و هرچه در بضاعت آنها هست میگذارند و نذر میکنند تا در صورت برآورده شدن مرادشان سال آینده یک یا چند سینی آماده کنند.
ساعت ۱۰:۲۰ روز هشتم محرم است. نمنم باران میبارد و هوایی خنک به صورتم میخورد. وارد محوطه شهرک عربها میشوم. حسینیه «اولاد بنی عامر» آنقدر بین اهالی شناخته شده هست که بیدرنگ آن را نشان میدهند، حسینیه در دل خانههای یک شکل شهرک قرار گرفته است.
دور و بر آن قدم به قدم ایستگاه صلواتی است که به گفته اهالی، تا پاسی از شب صدای نوحه و مرثیه از آنها بلند است و انواع نذورات عربی از چای عربی گرفته تا غذاهای سنتی توزیع میشود. ورودی حسینیه با پرچمهای سیاه و سبز آن را از دیگر مکانها متمایز کرده است.
وارد سالن که میشوم، دور تا دور شانه به شانه زنان سیاهپوش با لباس عربی نشستهاند. رفته رفته بر تعداد جمعیت افزوده میشود.
«ملوک حسینی»، یکی از بانیان مجلس و کسانی که چراغ این محفل را روشن نگاه داشته گوشهای نشسته است و در حالی که دورادور نظارت دارد، تسبیح در دست زیرلب ذکر میگوید. انگار از قبل منتظر حضورمان بوده است و با اشاره میخواهد نزدیک او بروم.
با همان ته لهجه غلیظ عربی فارسی صحبت میکند: «شب هشتم محرم این مراسم سینی مخصوص آقایان است و دیشب ۴۰سینی نذورات با ذکر حسین (ع) و ابوالفضل (ع) بین عزاداران توزیع شد. ظهر روز هشتم هم ویژه خواهران که تا الان حدود ۲۰ سینی نذورات چیده شده است.»
این بانوی پنجاهوهشتساله قدمت این مراسم را از دیرباز میداند و گریزی میزند به شیوه شکلگیریاش در شهرک شهید بهشتی: «اجداد ما این رسم را هشتم محرم اجرا میکردهاند و پدران ما در آبادان پایبند به این رسوم بودهاند.
۳۷سال پیش هم که به شهرک شهید بهشتی آمدیم این آیین را با همان سبک و سیاقش اجرا کردیم. چند سال اول که شهرک شکل گرفت در خانه خودم برپا بود، اما خانه کوچک من جوابگوی آن همه عزادار حسینی نبود. بعد که این حسینیه به پا شد مراسم را به اینجا منتقل کردیم گرچه همینجا هم برای چنین مراسم بزرگی، کوچک است.»
«این رسم عرب و عجم ندارد.» نکته ظریفی که این خادمالحسین اشاره میکند: «مجلس امام حسین (ع) برای همه هست. ما حتی از شهرهای دیگر هم میهمان داریم. میهمانهایی که آوازه مراسم سینی به گوششان رسیده است. اینجا هرکسی به نیتی برای مرادش نذر میکند، یک سینی یا هر چه در توانش هست یا حتی بستهای شکلات. محال است ردخور داشته باشد.»
لحظاتی سرش را پایین میاندازد و با گوشه لچکی مشکیاش اشک چشمانش را پاک میکند. با همان صدای لرزان و شانههای افتاده میگوید: «اینجا و در همین مراسم معجزهها دیدهام. سالها پیش که پسرم ششماهه بود و من در آشپزخانه مشغول تدارک مقدمات سینیها بودم، پسرم را گوشه آشپزخانه گذاشتم.
ناگهان صدای جیغ پسرم مرا به سمت آشپزخانه کشاند. بلند فریاد زدم: یا مادر سادات! فرزندم را به تو سپردم. فوری خودم را به آشپزخانه رساندم. سماور بزرگ پر از آب جوش واژگون شده بود و در حالی که کنار فرزندم بود قطرهای از آن آب داغ به فرزندم نپاشید و این جز معجزه چه میتواند باشد.»
اتاق تدارکات و سینیها در سمت راست سالن اصلی قرار گرفته است. درست پشت آشپزخانه حسینیه. خانمها هر کدام دور یک سینی را گرفتهاند. روی سینیها را با پارچه سبز پوشاندهاند، در یکی شیرینی و حنا و نخود و کشمش است و در دیگری سیب و شکلات و بیسکویت.
خانمهایی هم که قرار است سینی بالای سر بگیرند نشستهاند و با روبندی سبز صورتشان را پوشاندهاند تا دیگران متوجه نشوند آنها مراد دارند. دل در دلشان نیست و حتی توانایی صحبت هم از آنها سلب شده است. مدام زیرلب دعا میکنند و منتظر شروع مراسم هستند.
ناهید شیخی، یکی دیگر از بانیان مراسم چنین میگوید: «این خانمها از قبل با مدیر مراسم هماهنگ میکنند و متقاضی بالا بردن سینی بالای سرشان میشوند.»
او اصطلاح «عرس القاسم» را چنین توضیح میدهد: «عروسی حضرت قاسم به صورتی نمادین است که این موضوع محل تشکیک است و عدهای میگویند حضرت قاسم تزویج کرده و عدهای میگویند آن شخص حسنمثنی است. اما چون جوان ناکامی بوده نمادین این مراسم را برای او برپا میکنیم و سینیها را مرادداران بر سر میگیرند و با مدح و روضه ملایه (یا همان مداح خانم) وارد جمعیت میشوند و شور جمعیت ۱۰ برابر میشود.»
حسنیه عمرانی، یکی دیگر از مدیران اجرایی مراسم هم لحظهای آرام و قرار ندارد و گاهی به سالن اصلی سرک میکشد و گاهی به اتاق تدارکات بر میگردد. به محمل کوچکی اشاره میکند که با پارچه سبز رنگی درست شده و منقش به نام اهل بیت (ع) است: «زیر این محمل ۲ بانو به نیت خودشان روسری گذاشتهاند. برای شفاست یا هرچه فکر کنید، اعتقاد است دیگر.»
«عمرانی» هنگام خروج از اتاق تدارکات میخواهد همراهش شوم تا به گفته خودش، نمایی دیگر از این آیین را نشانم دهد.ناچار از بین جمعیت و سالن اصلی باید بگذریم. چراغها همه خاموش شده است. مراسم با نوای مداحی دسته جمعی بانوان شروع شده است.
کنار منبر ملایهها بر صدر نشسته و آنهایی که گرداگردشان حلقه زدهاند پرشورتر بر سر و سینه میزنند. نوای نالهها چنان است که زنی جوان از هوش میرود. آنقدر پر سوز و گداز است که حتی آنهایی که عربی نمیدانند با آن لحن اشکشان جاری شده است. از بین جمعیت میگذریم.
اتاق کوچکی در سمت چپ سالن با تابلوی عصر عاشورا روبهروی در محل تدارک مراسم شبیهخوانی حضرت قاسم است. این افراد هم از همانهایی هستند که مراد دارند و چهرهشان را با روبند سبز پوشاندهاند تا شناخته نشوند.
شمر هم با لباس سرخ و شمشیری بر دست مهیای رفتن به میدان شبیه است. ابتدا از حرفزدن خودداری میکنند. اما «عمرانی» اطمینان خاطر میدهد که هیچ نام و نشانی از آنها درج نمیشود. بانوی بیستوهشتساله که نقش شمر را ایفا میکند میگوید: چند سال است شمر شده و هربار حاجتی داشته است. یکی از حاجتهایش قبولی در دانشگاه بوده که همان سال البته در کنار تلاش و کوشش بر آورده شده است.
صدای ناله و فریاد و شیون آنقدر بلند میشود که فوری خودم را به سالن اصلی مراسم میرسانم. جمعیت آنچنان زیاد است و فضا کم که عزاداران ناچار ایستاده مانند عزیز از دست دادهای بر سر و صورت میزنند.
ناگهان بانوان سینی بهدست در میان جمعیت حاضر میشوند و از گوشه و کنار بین عزاداران دور میزنند در حالی که سینیها را بالای سر گرفتهاند و ملایهها همچنان با سوز و گداز مرثیهسرایی میکنند. یک نفر هم که روبند بر صورت دارد گلاب بر سر و صورت خانمها میپاشد. خانمی است که از بولوار وکیل آباد آمده است تا به برکت روضه اباعبدا... (ع) خدا مرادش را دهد.
به محض تمام شدن شیشه گلاب، «خدیجه حکیمی» در گوشهای دنج میایستد و با صدای بلند «یا حسین» میگوید. او اولین بار است که همراه دوست عربش در این مراسم شرکت کرده است و قرار است در روزهای دیگر همسایههایش را هم با خود بیاورد تا از این مراسم بیریا فیض ببرند.
خانمی دیگر کنار در آشپزخانه نشسته است. سر و صورتش پر از اشک و عرق است. هیجانزده است از تماشای این صحنهها. «مهری جزینی» چند سالی است که از اصفهان به محله محمدآباد آمده و آوازه این مراسم را شنیده است: «اینجا عزای واقعی حسین (ع) اقامه میشود، بیتکلف و بیریا. من هم برای حاجتی آمدهام. خدا مراد دل همه را بدهد.» و دوباره اشک پهنای صورتش را میپوشاند.
حکایتهای زیادی از مستمعان و بانیان این محفل شنیده میشود. کسانی که زندگیشان به این روضهها گره خورده است و اهلبیت (ع) را واسطهای برای حل و فصل مشکلاتشان میدانند. خانمهایی که خودشان و همه فرزندانش را بیمه اهلبیت (ع) کردهاند و اعتقاداتشان آنقدر عمیق شده است که اگر هم حاجت روا نشوند، با قوت قلبی عجیب میگویند: «حتما صلاح خداوند در این نبوده است.»
محفل تا اذان ظهر ادامه دارد. سینی گردانها دوباره به اتاق تدارک رفتهاند و فوری خوراکیها را در پلاستیکهایی بستهبندی میکنند تا بین عزاداران توزیع کنند.
هنگام خروج بستههای آماده توزیع میشود و قدیمیترین حسینیه بلوک ۳۲ شهرک شهید بهشتی خاطرهای دیگر از هشتم محرم ۱۴۴۰ را در خود ثبت و ضبط میکند.
* این گزارش دوشنبه ۲ مهر ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۷ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.