همهچیز برای او از بیستوهفتم آبان سال۱۳۹۶ در جاده کلات شروع شد؛ یکی از روزهای سرد پاییزی که زائران برای شهادت حضرترضا (ع) پیاده به مشهد آمده بودند، او خادمیار نوجوانی بود که به آنها خدمت میکرد. این مراسم بهانهای شد تا مهدی کامکار، نوجوان محله طبرسیشمالی، مسیری متفاوت را انتخاب کند و امروز به عنوان یکی از مجریهای موفق شناخته شود و اجرای برنامههای متعدد در محله و شهر را به عهده بگیرد.
مهدی حالا هجدهساله است و مسلط و بانفوذ حرف میزند. تعریف میکند: پانزدهسال بیشتر نداشتم. بعد از دیدن تبلیغات تلویزیون و دعوت از نوجوانان و جوانان برای خادمیاری و خدمت به زائران پیاده دهه آخر صفر، در این برنامه ثبتنام کردم. روز شهادت حضرترضا (ع) به محل مشخصشده رفتم که یکی از محورهای جاده کلات بود. برنامهای در آن محل اجرا میشد و من چنان تحتتأثیر اجرای زیبای مجری برنامه قرار گرفتم که همه فکر و ذهنم این شد که من هم یک روز برنامهای همین اندازه اثرگذار اجرا کنم.
یکی از حامیان مهدی در این مسیری، خواهر بزرگترش است؛ فردی که او را برای شرکت در کلاسهای فنبیان و سخنوری تشویق کرد. مهدی میگوید: خواهر بزرگترم که متوجه علاقه و استعدادم در این زمینه شد، اولین گام را برداشت و از من خواست بهصورت جدی این موضوع را پیگیری کنم و بعد هم مادرم درکنارم قرار گرفت.
آشنایی با کانون فرهنگی تبلیغی ریحانهالحسین (ع) فرصت بهتری برای پرورش استعداد مهدی فراهم کرد و تجربههایش روزبهروز بیشتر شد. این موضوع را از لابهلای حرفهایش میتوان فهمید؛ «درخلال گذراندن دورههای گویندگی و فن بیان با گروههای مختلفی آشنا شدم، اما هیچکدام بهاندازه بچههای کانون این فرصت را برایم مهیا نکردند. اولین برنامهای که اجرا کردم بهمناسبت میلاد حضرتعلی (ع) و بهصورت کارناوالی بود.
خاطرم هست بهدلیل شیوع کرونا هیچ برنامه و جشنی برگزار نمیشد. متولیان کانون ریحانهالحسین (ع) برای عوضکردن حال و هوای شهروندان آن روزها تصمیم به برگزاری برنامهای متفاوت گرفته بودند. تریلی تزیینشده با سیستمهای صوت مجهز همراه با گروه سرود کانون در شهر میگشت و برنامه اجرا میکرد. تجربهای متفاوت و جدید بود.»
یکی از خاطرات دلچسب مهدی، اجرا در نمایشگاه بینالمللی در برنامه انتخاب سیدابراهیم رئیسی بهعنوان ریاست جمهوری بوده است. تعریف میکند: در خانه نشسته بودم که از کانون زنگ زدند و گفتند آب دستت است، بگذار زمین و خودت را برسان. بلافاصله به کانون رفتم. بچهها میگفتند برای اجرای مراسمی باید به نمایشگاه بینالمللی برویم. اصلا آمادگی اجرا نداشتم، اما درمقابل عمل انجامشده قرار گرفته بودم و باید روی صحنه میرفتم. جمعیت زیادی حاضر بودند. دلهره داشتم که آیا میتوانم اجرای خوبی داشته باشم یا نه. نفس عمیقی کشیدم و روی سن رفتم. برنامه بزرگی بود، اما باید از پس آن برمیآمدم. خوشبختانه اجرای خیلی خوبی شد و من به خودم امیدوار شدم و با انگیزه بیشتری کار را ادامه دادم.